دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

شب تنهایی

امشب هم رفتم امشب هم تنها بودم، شب آخره  ، حس امشبم فرق می کرد ، صدای گرمش را نشنیدم ، امشب من می خوام با غم بسازم  ،  خواستم که با اشکام راه ت را ببندم اما نبودی و ببینی ، حیف نمی شه بمونی کنارم ، من جز تو کسی را ندارم کاش که پیشم بمونی یه لحظه این لحظه به دنیا برام می ارزه . ......

رفتم و به تماشای افق بشین ، شاید سحر باشه و بیدار باشم اما تو خواب باشی و  و من به یاد سحر .....

حیف که چشات و بستی و ندیدی

اگر باغم  ولی همسایه مرگ

اگر پاییزیم از برگ تا برگ

اگراز درد تو خسته ترینتم

اگر از تو کوچ تو خانه نشینم

اگر از تو به تن جامع دریدم

اگر تو به خود سوزی رسیدم

ترا می بخشمای ای مغرور شب گرد

ترا می بخشمای تنها ترین قناری

من از تو تازه اما پیرم از تو

اگر از تو سر خوش دلگیرم از تو

من از تو زنده و میمیرم از تو

تو  را می خواهم ای مرهم ای هم همدم

من و بی تو عذاب شب شمردن و من و بی تو به گریه دل سپردن

منو در ماتم هر لحظه مردن نمی دانی چه دلتنگم از این شب های با اندو و غم

شعر ها انقدر زیادن  که دل ها به یاد دارن و خاطره ها

چه تنها و غریب رفتم چه دلشسته و اندوگین رفتم

واژه هم برایم بغض کرده

۴ بامداد - آبادان - تنها  - خسته

شب های درد

تو مگه قسم نخوردی / آه ای زندگی آنقدر دلم گرفته آنقدر ناراحتم که حتی دیگه نمی تونم به کسی بگم / شعر هم دیگه افاقه نمی کنه ، چی باید نوشت ؟ چی باید گفت ؟ کی میتونه درک کنه ؟ کی می فهمه ؟ چرا روبروی من نشتی و چشم تو ستاره ، ولی کجا باید رفت و گفت ؟

بی ثمر

تمام عمر ، یک نفس دویده ام به پای تو
نمی رسم به پای تو ، نمی رسی به پای من
من این طرف ، تو آن طرف ، هزار کوچه بین ماست
من این طرف به یاد تو ، تو نیمه ی جدای من
چه قدر چشم های تو برای من مقدس است بیا ! دلم برای تو ... نگاه تو برای من
دوباره من برای تو غزل سروده ام بیا
بیا که دوست دارمت ، غریب آشنای من

شب شیرین

   آخرش یه روزی هجرت در خونتو می کوبه   

      

تازه اون  لحظه می فهمی همه آسمون دروغه

صبح سحر

بعد تو کسی تو قلبم جا نمی گیره . . .  !

همیشه واسم زنده ایی . . . .

تو همیشه تو نفسمی . . . .

تو خود نفسمی . . .

روز وداع

کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
چشمان تو را می دیدم

کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم

کاش چون آینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو

کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ولوله بر پا می کرد

کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم تو را می دیدم
خیره بر جلوه زیبایی خویش

کاش از شاخه سرسبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا می چیدی

فروغ / عصر دلگیر / ۵ عصر / نافرجام / اندوگین

حق جدایی

تو مگه قسم نخوردی ؟

دلم را تنها نزاری ؟

روبرو نشتی اما از یه غریبه کم نداری !!

روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره . . .

از صدای تو شنیدم  تو واقعاٌ دوسم نداری !!

تو واقعاٌ دوسم نداری !

 /  یه دنیا بی وفایی /  ......................... /

گل های یاس بهاری

یادته ازم گرفتی واسه یادگاری

روزهای رفته را امروز همه امروز می کردم

 از توی اون کوچه

دوباره عبور می کردم

انگاری کسی تو اون کوچه نیست

انگاری دل دیگه مرده

چه جوری از تو از تو ؟

دریا

من  و  تو  فرصت پرواز همه پرنده ها ایم .

تا سپیده صبح با رمز این عطر بنقشه بمنونی

میتونی بمونی

 

۱۳۸۷  /  طبیعت / دریا / شرجی /