دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

تنها

دلم گرفته نمی دونم چی بنویسم ...... 

 

یک ساعت بعد آمدم نوشتم : 

 

دیشب تولد لره بود بازم عکس یاداری انداختیم بازم خاطره هامون را تصویر سازی کردم بیاد تو کامپیوتر تا یه روزی مثل ۲۷ شهریور پاک بشن بیان پیش تو تا شاید یه روزی تو خودت نشونم بدیشون ... 

 

این همه غصه و ماتم مال چیست ؟
چرا گریه می کنی ؟ چشمای قشنگتو پر بارون میکنی ؟
اخه قسمت این بوده که باشیم جدا از هم، پس نخور غصه
و غم .به روزهای خوبی که با هم بودیم فکر کن و دوستی های خوبمون 
 

بازم سحرگاه

الانه هم سحره و بیدارم بازم دلم گرفته بازم کسی نبود  سخته تنها شدن شکستن و فنا شدن تلخ بی کسی یه وقت به اون نرسی . وقتی دلم تنگ میشه کی دست هام را میگیره سر رو شونه کی بزارم  . سحرم دلم این غصه را باور نداره ، کاشی که باشی و بمونی ، از وقت رفتنت دلم غبار گرفته ، زندگیم هم سوت و کوره دیگه اون شوخی ها و خنده ها دیگه نیست ، 


دیشب اس مس خوبی خوندم ازت : یکی بی دل و یکی دو دل




سحرگاه

حالا سحره و دلم گرفته و تنهام دارم به یاد توگوش میدم . یادته گفتم  اگه سحر باشه  یادت میکنم حالا  چند شبه که تا سحر به یادتم اما چی کنم . امروز گریه کردی ...

 

وقتی تو گریه میکنی  

 

وقتی تو گریه میکنی
ثانیه شعله ور میشه
گر میگیره بال نسیم
گلخونه خاکستر میشه
وقتی تو گریه میکنی
ترانه ها بم تر میشن
شمعدونیا میترسنو
آیینه ها کمتر میشن
وقتی تو گریه میکنی
ابرای دل نازک شب
آبی میشن برای تو
ستاره ها میسوزنو
مثل یه دست رازقی
پرپر میشن به پای تو

وقتی تو گریه میکنی
غمگین میشن قناریا
بد میشه خوندن براشون
پروانه ها دلگیر میشن
نقش و نگار میریزه از
رنگین کمون پراشون
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی

سحر

واسه ما فرقی نداره هر جا که باشیم شب نشینیم

دل خوشیم که یه روز سحر را ببینیم


سفرت سلامت اما به کجا میری قفس تمام دنیا


تو

چرا برام نمی نویسی ؟  چرا  آنقدر منتظر تو هستم و تو نمی نویسی ؟ دلم برات تنگ شده ؟ دلم برای گرمای نفست تنگ شده ؟ باز بگو که سکوت سرشار از نگفتنی هاست . بگو و فریادم کن ...

 

۳:۳۶  شب / شرجی / تنهایی / کاش یه لحظه / این یه لحظه ...

زمزمه

نمیدانی که من امشب چه ویرانم

نمیدانی کنار غم و در آغوش گرم خاطرات تو

چه ویرانم

 

دلم تنگ شده

یاد روزهای بهاری  

 

یاد خوندن قناری 

 

یاد اشک های تنهایی  

 

نمی دونم این چند هزار کیلومتر چرا به اندازه یه دنیا دوری را کم مبکنه و اصلا انگار تو همین کوچه بود که با هم گذر کردیم  ،انگاری دیروز بود که بارون میومد خیس خیس شدیم  یادش بخیر ... 

 

جای این جمله امروز چقدر خالی است ! روزی این جمله تمام حال مرا بازگو می کرد .واژه واژه اش بوی تنهایی مرا تمام و کمال می پراکند . امروز اما ، دل تنگ بودن معنایی ندارد ! حس امروز من دلتنگی نیست. انسان برای آنچه که اکنون ندارد ، اما دیروز داشته است و فردا شاید داشته باشد دل تنگ می شود . 

 

گریه کردم گریه کردم ، اما دردمو نگفتم تکیه کردم به غرورم ، تا دیگه از پا نیقتم چه ترانه بی اثر بود ، مثه مشت زدن به دیوار آهنی اولین فصل شکستن ، آخرین خدانگهدار ! من به قله می رسیدم ، اگه هم ترانه بودی صد تا سد رو می شکستم ، اگه تو بهانه بودی …اگه تو ترانه بودی …اگه تو بهانه بودی … اما ما نخواستیم هم ترانه بمانیم ، ما بهانه مان را گم کردیم و پشت سد و پای کوه آخرین خدا نگهدار را هم از یکدیگر دریغکردیم . 

 

یاد روزهای ابری ،  یاد گریه قناری ، دلم من هنوز ابریه ، دلم من پاییزی هست هنوز هوای اونم ابریه حس میکنم  غروب که بشه بارون میگیره ....

گریه نمی کنم

 ؟

پشت کدوم سد سکوت پر می کشی چکاوکم 

 لب ریزم از تو و سرشارم از عطر تو

هنوزم عطر نفس هات تو یادمه

شب های رفتن تو شب های بی ستاره س

ببین که خاطراتم  بی تو چه پاره پاره است

با هر نفس تو سینه بغض تو گلومه

با هرکی هرجا باشم عکس تو روبرومه

چی میشه بر گردی به روز های گذشته

؟

عطر یادت

با تو من چه کرده بودم که چنینین مرا شکتستی

به گدشته بر میگردنم به سراغ خاطراتم ..

تازه میشود

از تو داغ خاطراتم

به تو میرسم همیشه

در نهایت رسیدن

هر کجا باشی و باشم  به تو بر می گردم

جولان

امروز از ارتفاعات جولان دقیقا اسرائیل را می شد دید ؟  عجب هیبت و عظمتی را برپا کردن این اسرائیلی ها ....

من اینجا غریبم مسافر

شب که از راه می رسه غربتم باهاش میاد

من نمام غم هامو ......

 

ای مسافر

ای به جاده تن سپرده

ای که دل تنگی غربت من را از یاد تو برده .....

( واقعا این تیکه شعر روح آدم تو شهر غریب دیونه میکنه )