دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

یه مسافر غریبه

در پس این روزهای تنهایی چه می گذرد .

نظرات 13 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 6 دی 1388 ساعت 03:06 ب.ظ

هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ.... به جز بخشایش

بانو 6 دی 1388 ساعت 05:02 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

گر عشق نباشد, به چه کار آید دل ؟؟

اینجا بانویی نشسته, دلش را در بغل گرفته و چشمانش خیس است
آخر میدانی؟! مدتهاست چشمانش نبودنت را به نظاره نشسته اند
.
گویی رویاهایش را گم کرده است بانو
منُ هجوم‌ گریه از یاد تو فراموش
.
پ.ن:مشق صبوری ام را این روزها اشک خیس میکند و من هی صبوری,اما
پ.ن:دیدی تمام نگاهم را برای تو کنار گذاشته بودم...!؟؟
این روزها مدام می خوانم برایت
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دَم نزنم
من نتوانم
نتوانم
نتوانم
دلم میدانی چه میخواهد؟در چشمانت زُل بزنم و این را برایت بخوانم و هزار بار بگویم
نتوانم
پ.ن: خوبِ من! سراغم را اگر خواستی از پنجره تان بگیر....خوب با من آشناست
هر روز از تو برای خدا میگویم
تمام خیالات را با تو زندگی میکنم
تو که دور نیستی
همین جایی حتی دورتر از یک نفس هم نمیروی
اما
.
چرا من اینهمه دلتنگم, دلتنگ تو..؟!!فکر این شبهای دلتنگی ام نبودی وقتی می رفتی!؟؟
مگر نه اینکه شبها با "شب بخیر.بوس.بوس"هم می خوابیدیم...؟
حالا این شد جوابم؟! که حتی فرصت نگاه کردن به نگاهت را به نگاهم ندادی...!؟؟
اینهمه دلتنگی آغوشت را میطلبد دلم میخواد بوسه بارونت کنم
دوستی ِ من تا نداره
من دلم میخواد نصف شب گیتاربزنم دقیقآ نصفه شب
دلم میخواد ساعت سه شب برم حمام
این روزها فیلم ها ی زیبا و عاشقانه هندی رو که از شبکه آوا با ترجمه فارسی میزاره زیاد نگاه میکنم* من دلم میخواد بدوم خیلی
- من میخوام ساعتها بی هیچ کلامی نگاهت کنم...نگاه
- پرید شدم و دلم درد میکنه( واااااای درد میکنه)
- وقتی روزی دو بار میرم حمام البته به غیر از روزهای پریدی(پ.ر) آشفته ام..پریشانم..بیقرارم
- من دلم میخواهد تمام گلهای نرگس و رز های دنیا را برایت بخرم...تمامش را برای تو
- من دلم میخواد ساعتها توی بغلت بمونم و اشکهایم را رها کنم
شام غریبان- تاسوعا عاشورا
- دلم میخواد به همه سلام کنم به ه م ه

*این روزها همش می‌‌خوابم. عین ِ خرس

من پر از دلتنگی ام...من دلتنگم
چقدر دلم برای صدایت تنگ است
چطوری جمع کنم اینهمه پریشانی رو تا امتحان 9 سالگی عشق رو نیفتم؟؟؟؟؟
این شبها دلم دستهای خدا را می خواهد تا پاک کند اشکهای روی گونه هایم را و
به لبخندی مهمانم کند
باور کن بانو خسته است و شاید کمی بیشتر دلتنگ
پ.ن:محمد همسری الهی بمیرم برای دلت که اینهمه درد مرا به جان میخری و دم نمیزنی.. همسری از وقتی روی آئینه ام نوشتم آن جمله را کار تو نیز سخت تر شد..چه کنم..؟!تو همدم این دلی و...دوستت دارم عزیز دل


ناناز 6 دی 1388 ساعت 11:12 ب.ظ http://onlynanaz.com

سرانجام
سرزمین چشمانم
به گرمی دستانت شخم خواهد خورد
و تو چون ابری بارانی
بر سفره نگاهم
بهار خواهی گشت
پر از شکوفه خواهم شد
طلوع کن
آواز برکه چشمم
تو را به سجده می خواند
و آبشار دست تمنایم
به غزلخوانی گیسوان شلالم
به بازوان مردانت
عاشقانه می بارد
که غمزه انگشتانت
همیشه همسفر چشمهای من است .
*
تمام دلخوشیم

زنیست که از من

توی عکسهای قدیمی مان مانده

از من زنی هنوز

توی

آلبومهای کنج کمد

با تو خوشبخت است

دست هیچ کس

به او نمیرسد

زنی

دستت هنوز دور گردنش

زنی


دستت تا همیشه دور گردنش

زنی

دستش

دور

زندگی

به مرگ

بگو

میتواند اگر

تو را

ازو هم بگیرد!

آهسته،آهسته
زمان درحال تمام شدن است
روبه پایانم
نام دیگر من درد است
به پاییز بگویید برود
می دانم چند روز بیشتر نمانده
اما..

حرفهایم رابا خود تکرار می کنم
می خواهم شب که شد
همه رایک به یک درگوش ماه زمزمه کنم
اگرآسمان ابری باشدچه؟
...
چه روزهای مهربانی بود
حالامهربانی راجیره بندی کرده اند
...
دیگرهیچ زنی نیست
که همسرش راببوسد...
من امروزمی خواهم
همچون گذشته ها
ببوسم دستهای خسته همسرم را
ببوسم روی ماهش را
...
می خواهم به خورشیدبگویم
راه خدا رانشانم دهد
...
چشم هایت را ببند
فرارکن ازاین همه دروغ
عشقت راآبی کن
دستهایم بی تاب توست
باورکن!!!
آخرین
روزهای
عمرپاییز88
...............................................................
پ.ن:خوابی دیدم
آمده بودی و من تمام نامه هایم رابرایت خواندم
و تو سراسرافسوس
ازاین که چرا زودتر نیامدی
چه خواب نیمه تمامی...
بااین همه من هنوزهم برایت شعرمی گویم...
پ.ن: درپناه حق...
همیشه باشی خوب من...
محمد جان آرزومه که تا آخر عمرمون با هم خوشبخت باشیم... و همیشه عاشق هم باشیم..امیدوارم همسر لایقی واست باشم..خیلی دوستت دارم محمد جانم..
آسمان وقف نگاهت گل من مانده ام چشم به راهت گل من هر کجا هستی و باشی گویم که خدا پشت و پناهت گل من
**********ششم دی ماه یعنی بهشت***********
بهار طراوتش را از دستان تو می گیرد
تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتاب و می گیرم
اون دمی که گرگ و میشه با یه دسته شقایق پیش پای تو میمیرم
من شب و به خاطراتم وصله می کنم می دوزم
من با هر رعد نگاهت گر می گیرم و می سوزم
محمدعزیزم همسر مهربان و دلبندم میلادت مبارک

گرمای نهفته ی تب هر آهی
پایانه ی خسته ی هزاران راهی
با آمدنت پشت زمستان لرزید
تو نازترین شکوفه ی دی ماهی

خورشید من !ستاره من ! باغ من بخند
وی ناز خنده ی تو شکوفانده بر لبم
هم چون بهار این همه باغ سخن بخند

فردایت روشن عزیزم

مهسا 7 دی 1388 ساعت 10:54 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

از انتهای کوچه های دل من سلام می دهم به تو ....
چکیده ای از این نگاه خیس من به سوی جاده های زرد میدود..
نسیمی از غم و ترانه و غزل
به سمت کوچه می وزد
من انتهای کوچه ام در انتظار تو....

دلم می‌خواهد

تا آسمانهای دور ، ترانه‌های کودکی ام را برایت زمزمه کنم

و تو

دست در آغوش باد ، برایم پای‌کوبی کنی

چه مهربانی

وقتی برای آمدن خورشید ، تمام شب را

برایم نور باران می‌کنی با حضوری شمع گونه

که حیرت مهتاب را بر می‌انگیزد ...

و من دوباره متولد می‌شوم

چون طلوعی که خاطره تو را زنده می‌کند ...


بارها متولد میشویم
هر بار آگاه تر ،
آراسته تر

من وقتی نتونم بنویسم یعنی خوب نیستم....

پ.ن:هستم.میخونمت...

چشمانم را به روی همه کس بستم... تمام نگاهم را برای تو کنار گذاشتم...


تو آمدی و باز من،به عشق تو به سر شدم

ز شام خلوت دلم ،چو قاصد سحر شدم

تو آمدی و باز دل، به شوق روی ماه تو

به بیکرانه پر کشید، ز شور یک نگاه تو

چه شادمانه بودم از ،حضور عاشقانه ات

چه شاعرانه تر شدی،ز غصه ی شبانه ات

به صد هزار شوق و شور، پر کشید دل ز دست

به لحظه ای چه ناگزیر، غم به دامنم نشست

هزار بار بوی تو شمیم خلوتم شده ست

هزار شادی و طرب ز روی تو به جان شده ست

تمام شادی ام ولی به باغ دل خزان شود

چو لحظه ای حلول غم، به سوی تو روان شود

ثنا به درگهش کنم که تا همیشه تا ابد

غم از دل تو بر کند، اگر چه جان من رود . . .

بانو 7 دی 1388 ساعت 11:04 ب.ظ http://onlynanaz.com

می خواهم صورتی باشم که می بینی

وقتی چشمهایت را می بندی

می خواهم آن احساسی باشم که هر شب نیاز داری

می خواهم خیالت باشم

و واقعیتت باشم

و هرچیزی میانه ی آنها

می خواهم به من نیاز داشته باشی

مثل هوایی که نفس می کشی

می خواهم مرا احساس کنی در هرچیزی

می خواهم مرا ببینی

در همه ی رویایت

آنگونه که تورا لمس می کنم،احساس می کنم،نفس می کشم و به تو نیاز دارم

می خواهم چشمهایی باشم که اعماق روحت را تماشا می کند

برای تودنیایی باشم تمام آن را می خواهم

می خواهم عمیق ترین بوسه ات باشم

جوابی برای هر آرزویت وهرچه نیاز داری

چون به تو نیاز دارم بیشتر از آنچه بتوانی بفهمی

ونیاز دارم که هیچ وقت نگذاری بروم

ونیاز دارم که در اعماق قلبت باشم

می خواهم هر جا که تو هستی باشم

**نیمه خوبم همسرم**

تکثیر می شوم در تو

لحظه ای هزار آئینه

در چرخش چشمانت

و رسوخ می کنم گوئی…

بنوش،

بنوش رنگ چشمانم را

در فنجان قهوه روزانه ات

سیاره من،

زیسته ام در تو

حق آب و گل دارم،

بر سرزمین آغوشت

و با هرنفست وزیده ام بر آبی دریاها

زنده گشته ام،

به اعجاز بوسه ات

بالغ شده ام

چنان کبوتری

در بلوغ سبز دستانت

و باور کن به اینجا

بی آبی رگهایت

غریبه ام به غریزه خویش…

******
برای بوسه ی لبهات تشنه تر شده است

و هر چه جز تو در این سینه بی اثر شده است

تویی بهانه ی شیرین شعرهای دلم

به یمن نام تو احساس شعله ور شده است

مرا پناه بده در میان دستانت

که نیستی و دلم بی تو در به در شده است

قبول کن که ببارم به روی شانه ی تو

که چشمهای من از عشق ،گریه تر شده است

بخواه گم بشوم در نگاه تو وقتی

تمام زندگیم در تو مختصر شده است.


بانو 7 دی 1388 ساعت 11:12 ب.ظ http://onlynanaz.com

تو آمدی با یک شروع گرم و طـوفانی با شعر های ناب و پر شوری که می خواندی

یک کهکشان آواز در عمــق صدای تو گفتی که از کــــوچ صبور عشق جـــــا ماندی

****
عطر نفسهای تو شعر زندگی میخواند من در به در دنبـــــال شـــــعر زنــــدگی بودم

میخواستم تا از نگاهی زیر و رو گـردم خسته ازین تنــــهایی و افســـــــردگی بودم

****
آرام در گوشم تمام شب غزل خواندی گفتی که راز عشق ورزی خـوب می دانی

در لحن پاییــــزیت آهنــگ صـداقت بود شد باورم با من تمـــام عمــــــر می مانی

****
تب کـرده ام امروز از سـرمای تنـهایی آن دستهای مهــــربان و گرم و داغ ات کو؟

آفت زده این سردرختی هــای پائیـزی انگــور هــا و سیـب های سرخ باغ ات کو؟

این چند بیت از من گمگشته در غبار

باشد برای ناز نگـــــــاه تو یادگـــار

آغوش سرد شعر تو ام کی ثمر دهد

آغوش گرم توست که جانی دگر دهد

اینجا زنی ست با تو فقط هست می شود

با یک دو بیت از نگهت مست می شود

گو اینکه شعر نغمه دل ساز می کند

آغوش گرم توست که اعجاز می کند

بیا جانان شیرینم که جز تو نیست درمانم

کجا رفتی چرا رفتی بیا ای مونس جانم

غم و اشک و آه و حسرت تا کی؟

دوری از تو، تا قیامت تاکی؟

بانو 7 دی 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

برایت دعامی کنم

هربارکه خورشیدهمیشه،غروب می کند

وهربارکه عطر تو رانفس می گشم

من برایت دعامی کنم

آن روزهایی که عطرگل ها

زیردانه های سفیدبرف فراموش می شوند

وقطارمی رودومی آید

وقطره های باران

یک به یک

زیرپای عابران پیاده له می شوند

برایت دعامی کنم

برای آمدنت

پ.ن:چندقطره بارون هدیه من به توکه ساده زندگی می کنی...
مثل خودم////////// دوستت دارم
چه حس زیبایی...پ.ن:دلم برایت تنگ شده
این باردیگر با چه بهانه ای
خیالم را آرام کنم
دلم گرفته...
چقدرهوای خانه ام ابریست.
پ.ن:به امیدچترفردایت خیس بارانم...

تو رابه خدای خوب الرحمان می سپارم و می گویم سبزو پرشور و سلامت باشی بمانی.

بانو 8 دی 1388 ساعت 10:33 ب.ظ http://ashianeshgh.blogfa.com

سلام عزیزم
خیالت طعم عسل داشت و گرم بود مثل توتک
تو از آنسوی جنگل فراموشی آمدی و
آواز سینه سرخ های بی قرار را در گوشم خواندی
می خواستی خرگوش های سفید دستانت را
دوباره در کشتزار تنم آواره کنی و
هوس دویدن را در زانوان خسته ی تنهایی دیگر بار تازه کنی ...
این جا آسمان در نبود نگاهت آبی نیست و باران
کوچ همیشگی ات بانگ رحیل را در رودخانه بازوانم به طغیان می خواند
یادت همچو نسیم بر چهار سوی بودنم می وزد و
عطر آشنای دود و کلوچه را پیشکش ام می کند
تاب می خورم در جعد مشکی موهایت و
هزاران آرزو انگشتانم را نوازش می کند
تکرار نامت دهانم را به نارنجستانی بدل می کند
که شکوفه هایش ذهن رویش باغها را مست می کند
و صدایت آوازی را به یاد می آورد که جایی
در تنهایی بادبادک ها آسمان را به بازی گرفته است
من در تو تبعید می شوم
و آن قدر از همه دور می شوم تا نگاهت را در آغوش بگیرم
با سایه ات برقصم
و در نبودنت زنده به گور شوم
تو در خیالم راه می روی
و من لب های دوری ات را در خواب می بوسم ....

بانو 8 دی 1388 ساعت 10:43 ب.ظ http://onlynanaz.com

صدا کن مرا صدای تو خوب است
همیشه در قلب منی
طلوع یا غروب
چه فرقی می کند وقتی آسمانم را
به تماشا ننشسته ای
چه خورشید باشم چه ماه
دور از نگاهت
سیاره ای متروک و سردم
که سال هاست از منظومه ی روشنی ها دور افتاده ام ...
*
نگاهم که می کنی
کهربایی می شوم
حادثه ای خلاف طبیعت روی می دهد
قلبم جایش را میان سینه گم می کند
و پوستم از حرارت این حضور چاک چاک می شود
دست هایم نیلوفری می شوند و
پلک هایم از خوشی می پرند
می خواهم این نگاه را قورت بدهم
تا هر چه بیشتر در من نفوذ کنی و
باران بودنت
از پیرهنم بگذرد
و تو را در رگ هایم غرق کند ...
*
زنی که در شعر آب تنی می کند
هم آغوش واژه ها میشود
زمان را با افعال اندازه می گیرد
دل به قافیه می بندد
چکامه در دست در امتداد اوراق می دود
از شرح آنچه داستان زندگی ست هراسی ندارد
سرنوشت را به قصیده پیوند می زند
یاد گرفته هر چه از تنهایی چشیده به سطر ها بریزد
و از کاغذ به رویا سفر کند ...
از حالا تا همیشه بر آتش ناگفته ها می رقصد
و بر تاول نا شنیده ها چرخ می زند
خواب غزل می بیند
به روزگارمی خندد
از عشق می نویسد
زنی که در شعر آب تنی می کند چه خوشبخت است ...
*
هیچ موجی به وسعت صدای تو

سرخی دریای دلم را توفانی نمی کند

این که با چه زورقی به وجودم سفر کنی

حقیقت گمشدن در آغوشت را دگرگون نمی کند

فانوس نگاهت را بر شانه ام بیاویز

از سرگردانی به تنگ آمده ام ...

*
این لب های بی ترانه و
این چشم های بی نگاه
از سقوط واژه و
از نزول درد جان گرفته اند
وقتی که سایه ها بی هیچ تاملی
از صاحبانشان جدا می شوند و
جاده ها خیال سفر را از ذهن دوری پاک می کنند
پرنده ای میشوم که
بهانه ی پرواز را به آشیانه می برم
از سرشاخه های تحمل فرو می افتم و
تکه هایم را به خاک می بخشم
گاهی فراموش می کنم که زنده ام
و به آیه هایی مبدل می شوم
که پیامبران در خلسه زمزمه میکردند و
معجزه ای می شوم که حسرت را جان دوباره می بخشد ...

*
دور شدنت را نشنیدم
کسی صدای گام هایت را در کوچه پنهان کرده بود!
انگار نگاه ات از ماه آویزان بود
و ابرهای بارانی رطوبت چشمانت را در آغوش کشیدند.
تو با نخستین ستاره مهتاب را فریب دادی
و من برای چشمانت هزار شمع روشن کردم!
چکیدن ام را دم غروب ندیدی
-وقتی سلول های شب سرخ سرخ بودند-
و عطر شب بوها مثل نوای تار
بر جانم نواخته می شد.
پروانه ای هزار رنگ شدی و
بال بال زدنت را ندیدم
تا وقتی به مژه هایم چسبیدی
و انگار همه ی تنم به بال هایت گره خورده بود.
زخم های تنم را هیچ نوازشی التیام نداد
و مهربانی ات در کرانه ی دیگری وزید.
وقتی به دور شدنت فکر می کنم
آشفتگی را به شاخه های تحمل می بخشم
و از درخت آرزو سیب های نورسیده ی سبز می چینم.
*
در لحظه ای گمشده در تکرار زمان
وقتی که دستان جستجوگرت
آوارگی نفس هایم را دوباره پیدا کرد
نگاهم در روشنایی چشمانت تکرار شد
و آسمان یکباره پر شد از پرنده های رنگین پر
عمق کهربایی نگاهت
آبشاری بود به بلندای نور
و من عطر بودنت را
به ژرفای خواستن بخشیدم
تو شاعر خیالپرداز رویای منی
که لحظه هایم را می سرایی
و می دانم که عشق مفهومی جز این نیست
و خوشبختی خاطرات کوچکی ست
که در ثانیه های دلبستگی ساخته می شود.

*
هنوز طعم عشق دارد خیالت
طعم گیلاس
عطر یاس.
از رویاهایم که میگذری
لبهایم را تر میکنم
خوشی ها را می چشم
و در لذتی عمیق غرق میشوم !

فقط تو در قلب من جای داری
دوستت دارم همسرم

مهسا 9 دی 1388 ساعت 05:28 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

بیشه ی چشمان من ، منتظر گام توست

پیش بیا شیر من ، اسب دلم رام توست

گاه به صحرا بزن ، یال بیفشان برقص

چشم تو جادوگر است ، ورد زبان نام توست

((این غزل را برای تو گفتم ، در شبی از حضور تو سرشار

تا بدانی تو را دوست دارم . "شعر" زیباترین شکل اقرار!...))

من کاغذ وقلم واتاقی که مدتیست...

هی فکر می کنم به اجاقی که مدتیست...

یک لحظه شعر می شوم اما نمی شود

روشن کنم دوباره چراغی که مدتیست...

هی جام پشت جام ومستم نمی کند

بی دستهای عاشق ساقی که مدتیست...

پیوسته باز سمت تو را می دهد نشان

در من صدای تلخ کلاغی که مدتیست...

هی شعر می شود وغزل گریه می کنم

هر پنجشنبه یاد تو داغی که مدتیست...

از این ردیف وقافیه هایی که مرده اند

دیگر کلافه ام وچراغی که مدتیست...

من هم مدتهاست است خانه ام را به شوق روزی که پذیرایت باشد آراسته ام و امروز یک شمع روشن کرده ام تا بیایی

رویش


در پشت انتظار

ناگه خیال تو!

چون سد سرنوشت

در آسمان تو.

در پشت پنجره

رویش چه بی خیال

ساکت شده دلم

چون وهم انتظار

باور در این سکوت

تنها در این سفر

جاده

غروب عشق

کوچه در انتظار...

به تو نگاه می کنم
و عشق را پشت سیاهی ها پنهان می کنم
چشمهایت
مثل دریاست
که موج هایش مرا تا ناکجا می برد.
آفتاب را به خانه ام می آوری
ماه را
ستارگان را
آسمانم با نگاهت وارونه می شود
و باران از زمین به آسمان می بارد
کنار تو
شبیه کهکشان می شوم
و راه شیری در سینه ام تکرار می شود....
....
زیر باران نگاهت
بوی یاس می دهم.
باران
از عشق می گوید
و نگاهت
مرا یاد سیب سبز می اندازد.
لبریز از عطر یاس
به یاد باغچه می افتم
و نهالی که در سینه کاشتم.
از باران می نویسم
و چشمانت می خندند.
باران نور می بارد از ابر آفتاب
چکاوک ها بر متن رنگین شیشه می رقصند
در حجمی پر ستاره
که تا به انتها آبی ست
نگاهم به سبزی برگ می چسبد
و هجوم رشد گرمم می کند
رویش زندگی ست که زیر انگشتانم قد می کشد.
نسیم از هر سو سرک می کشد
و زمین مرا با رشته های ناپیدا
به ریشه پیوند می دهد
در میانه ی زندگی به ژرفای بودن می رسم
و این هستی من است که با
شور شیرین حیات در هم آمیخته
هر تکه ی نگاهم از لبخند لبریز می شود
حس می کنم
در پنهانی ترین رودهای تنم
عطر عشق تو همچنان جاری ست.

...
ذرات عشق را که سال هاست گم شده اند
در آغوش لبریز از بهارت دوباره پیدا می کنم
رنگین کمان چشمانت
پاداش همه رنج های زندگی ست
و دستانت همچو میزبانی صمیمی
کبوتران تشنه ی خیالم را آب می دهند
دریای سینه ات با آن همه صدف های مهربان
چه سخاوتمندانه کشتی سرگردان گونه هایم را پناه می دهد
و گرمای حضورت
تن پوش روزهای سرد تنهایی من است
که نجاتم می دهد از یخبندان این سرزمین سرد!
..

وقتی خوابی
بیشتر دوستت دارم
دی شب با بوسه ای
تو را به رویا پیوند زدم
و نگاهت را
در عبور نسیم دوباره دیدم
غلت می زدی
و تنهایی از شانه هایت فرو می ریخت
خنکای نیمه شب
در امتداد بازوانت قدم می زد
و نفس هایت
آرام و عمیق
گوشه های اتاق را نوازش می کرد
غنیمتی ست تو را داشتن
حتی وقتی خوابیده ای!
....
عریان از اشتیاق با تو بودن
در آغاز دوباره روییدنم.
به سایه ات که بر دیوار کم رنگ شده تکیه می کنم
و حجم خالی نبودنت را در پنجره آه می کشم.
دلتنگم برای صدایت که آهسته
در جیک جیک گنجشکان محو می شود ...
بیا سکوتت را که برایم تحفه آورده بودی ببر !
من بارها به عکس ات در قاب حسرت خیره شدم
و خاطرات کو چکمان را در حافظه تکرار کردم...
شمع در سقاخانه ی چشمانت روشن کردم و
یاس در گلدان خیالت کاشتم
و عاشقانه در انتظار روزی نشستم که دوباره بخندی
و باور کنی که آفتاب خیال دیروز نیست
و عشق انتهای رسیدن است!
...
برای قصه های از یاد رفته ام رویا می بافم
و حقیقت را که فرسنگ ها در فاصله است
به ضیافت ماه می خوانم.
در آستان شب رو به روی آینه ایستاده ام
و قطره های باران را بر خیال خیسم مجسم می کنم.
رویاها در همین لحظه هاست که ساخته می شوند
وقتی زنی زیبایی را در آینه تکرار می کند
و پرنده ای به دور ترین نقطه ی زمین می کوچد.
و آن زمان که کودکی شیرینی بستنی را در خواب می بیند!
کاش می شد که بیایی
و قصه هایم را در آغوش بگیری
و در لحظه ای میان حالا و همیشه
به رویایم بپیوندی!

...
محمد قایقم را به دریا می اندازم
پارو نمیزنم نسیم مرا با خود می برد
دل به موج ها سپرده ام
هوای مروارید ست در سرم
آیینه ی آب در برابرم
و عکس تو که در آن پیداست
شوقی به کشف ناشناخته دیگر نیست
لبخند تو در صدف زیباست.
...
شعرم را به آسمانت بیاویز
ابرها کلام را بارور می کنند و
مرا که تکه ای از مه شده ام
بر خشکی گلویت می بارند.
...
سالها پیش - شاید هزاران سال پیش -
از حسی غریب -چیزی از جنس شوریدگی - با تو گفتم
می گفنم و می لرزیدم
می شنیدی و نگاه میکردی و
سکوت بیرحم ترین دشمن ما شد.
در زمانی بین بلوغ و درد
از من گریختی و دستهایم را پس از تو
به گردن حادثه حلقه کردم.
امروز در حضور خاطرات آن روزگار
حالا که خسته از همه تردید ها
لبهای شور دوریت را می بوسم
به این فکر می کنم که چگونه زمان
زندگی ام را به ناکجاها برد.
و چه اعتراف صادقانه ایست که می گویم
هنوز هم قلبم از شنیدن صدایت سخت می لرزد.
...
بزرگ مهربان
چه خوب ناگفته هایم را شنیدی
و صدایت چه حزن دلنوازی داشت
بیا تنهایی ام را بو کن و
سخاوت دستان عاشقم را در دست بگیر
ای نگاهت طراوت باران
طعم نور
شور مهر
تو با تمام افق های روشن فردا مانوسی و
لحن اندوه را صادقانه می شناسی
مرا به خلوت انس ات بخوان
و برایم شعر را در آینه تفسیر کن
بگذار در برابرت سجده کنم
و سر به مهر عاطفه ات به انتهای خواب سفر کنم.
...
دوباره زاده شده ام
اما یادم نیست کجا به دنیا آمده ام!؟
حتی امنیت بطن مادر را هم به خاطر نمی آورم!
بالا پوشی از نیاز و
پاپوشی از وهم به پا کرده ام
انگار جایی در حوالی درد
در فصل آخر اندوه حافظه ام را گم کرده ام!
از جایی دور- بسیار دور-
صدایی می شنوم
گویی کسی مرا به نام می خواند : مهسا
و لبخندی به رنگ صمیمیت
پیکر یخ زده ام را گرم می کند
من دوباره به دنیا آمده ام
شوریده تر از دیروز
و خسته تر ...

...

مهم نیست که زمان را گم کرده ام
نامت را که پیچیده در عطر عسل می نوشم
به آواز پرندگان از جایی دورتر از مه گوش می کنم
انگار تویی که از آن سوی باران صدایم می کنی
برهنه از خوابم بیرون می آیی و
قلبت را که مثل تنور گرم است در دست گرفته ای
می خواهی از شاخه های نور بالا بروی و
بر بام بودنم آفتاب باشی
می خندی و دهانت عطر پونه را تکرار می کند
بعد از طلوعت هراسی از گم شدن در شامگاه خستگی نیست
در باغچه ی دلم سرخی گل های نگاهت
دلتنگی را بی وقفه از من می دزد.
...
شب است و دست های مهربانت
تاریکی رویایم را می نوازد.
در سکوت آینه تکرار می شوم
و سرانگشتان نوازشگرت
سرود مهر با تنم می خواند
وعطری از جنون در فضا پخش می شود.
حضورت طعم گس شراب دارد و عشق
و من چون خنیاگری مدهوش
زیبایی نگاهت را جشن می گیرم.
دلم می خواهد
خاطراتت را زیر پوستم پنهان کنم و
تمامی لحظه های فردا را به اکنون پیوند بزنم ...
...
بر شانه های بودنت
غباری سپید از جنس اندوه نشسته است
و خالی آبشار- گیسوان بور ابریشمین- که دوستشان داشتی را
کویر روییده ست و خار -خار تنهایی-
کابوس دی شب تو
تلخی واقعه ی امروز من شد
رفتی و من سپیده را به تلخی گریستم...

ناناز 10 دی 1388 ساعت 01:06 ق.ظ http://onlynanaz.com

سلام عزیزم
بخوان به نام عشق
از گفته ها
تنها کلام توست که می ماند .
ازین پنجره
شامگاه را پیشباز می کنم .
می گفتی :
« لالایی بلند مژگانت را دوباره خواهم شنید »
آغاز کن
که
شبی به بلندی انتظار یافته ام ...

***********

اینک دوباره پنجره ای

که در آن دوباره بیدارند

شاید شراب می نوشند،

شاید نشسته اند.

یا فقط دو نفر

دست رها نمی کنند

از دست یکدیگر.


همه خانه ها، ای دوست!

چنین پنجره ای دارند.



نه از شمع ها و چراغ ها،

که تاریکی شعله ور است:

از چشمان بی خواب!



فریاد فراق ها و دیدارها-

تو، پنجره ای در شب!

شاید صدها شمع

شاید فقط سه تا...

نه، آرامشی نیست

ذهن مرا.

خانه من چنین است


دعا بخوان، ای عزیز، برای خانه بی خواب،

برای پنجره روشن.

*******
بوی تنت
تنهایی اتاق را پر کرده ست
و ماه نبودنت را پشت پنجره در آغوش می گیرد.
چه التهابی به دیوارها می بخشد طرح شانه ات
و اینهمه رنگ که از چشمانت به زمین ریخته.
در خنده ات چه رازی نهفته ست
که آبشار را به خانه ام می آورد؟
آبی می بینی
سبز می شنوی
و سرخ می نوشی
رنگین کمان در آستین داری انگار!
با من دریا را بنوش
نوازش کن گیسوان مخملی بور شلالم را
طراوت علف را مکرر شو
ولبهایم را سرخ ببوس!
////////
نفسم عطر یاد تو دارد
عطر کندویی از عسل ناب
که زنبورهایش در جستجوی تو
به رنگین کمان پیوسته اند!
.....
بی نگاه تو
چشم ها در خانه ها هیچ نمی بینند

بی صدای تو
حنجره ها در گلو ها هیچ آوایی بر نمی آورند

چشمان منی و صدایم از آن توست
با سری پر شور و دلی پر خون
به هوای دیدن و خواندن
پرواز می کنم در هوای تو!
نگاهم را به شب سپرده ام
تا با اولین ستاره ی صبح
به جانب آبی سفر کند
جایی که شرق و غرب را تو کرانه ای !
دوستت دارم بوی تمشک می دهی با خودم عهد می بندم
بوته های تمشک که آنسوی آفتاب
به سویم دست دراز کرده اند را در آغوش بگیرم
و حجم حضورت را
حالا و همیشه جشن می گیرم !
....
من همان مهسای دریای خاطراتم هنوز نپوسیدم
در انتظار نسیم نشسته ام
مرا صید کن آقا
و بر گردن بیاویز
این همه ی خوشبختی من است!

*****دوستت دارم شکوفه بهار نارنجم
فرصتها به شتاب از دست میرو ند و به کندی باز میگرد ند . . . . پس . . . . لحظات را در یابیم
روزی ده بار صد بار هزار بار عاشقت می شوم
بربال کدام ستاره می آیی
تا همه افق ها را در جستجوی نگاهت زیر و رو کنم؟
و اشک رازی ست
لبخند رازی دیگر
وعشق سرآمد همه رازهاست
اشک های شباهنگم لبخند عشق من اند
عطر سیب گرفته قلبم
در هوای تو
در سایه سار کدامین درخت نشسته ای
تا با نسیم از کنارت بگذرم !
قصه نیستم که بازگویم کنی
نغمه نیستم که زمزمه ام کنی
سرودی پنهانم
در انتظار فریاد شدن

**********
تو زیباترین حس عاشقانه من

تو چون سپیده پر از لحظه های آغـازی

تو آفتــاب امیـــدی، شــکوه پـــــروازی

تو بی نظیــرترین حـس عاشقـــانه من

صـــدای پـــای بهــــاری،بـه رنگ آوازی

ستـاره سحری ، نه! طلـوع خورشیـدی

تو یاس و نسترنی ،عطر زندگی سـازی

صدای رویش عشقی،طنین عاطفه ای

تو مخمل غــزلی، شــاه بیت اعجــازی

تو پاک وصــاف و زلالی، نگاه آینــــه ای

ولی عمیــق تـر از جنــگلی ،پر از رازی

فــدای قامت سبز تو ای همیشه ی من

تو حافـــظانه ترین نوبـــهار شیــــرازی

***************
روزهای قشنگ پائیزی، وقت دیدارمــــــــــان که یادت هست
کوچــــه تنگ پشت زیر گذر، کوی آشتی کنان که یادت هست
دزدکی هر قرار و هر دیدار، خنـــــــــــــده های بریده و تبدار
توی کوچه مدام دلهــــــــره و ترس از این وآن که یادت هست
راستی کوچه ها چه عطری داشت، پشت هر پنجره گل وگلدان
سهــــــــــم هر خانه بود انگاری تکه ای آسمان که یادت هست
روز خیس قشنگ آبان ماه ، روز رویایی تولد من
زیر باران دویدن و بی تاب خنده تا کهکشـــان که یادت هست
سرخی شرم گونه هــــــــــــــایم را، وقتی آ‌رام زیر لب گفتی:
چشمهایت کلافه ام کرده!باش بامن! بمــــــان! که یادت هست
باز امشب شب خاطرات من ،لحــــــظه هایم پر از حضور تو بود
باز باران و جــــــای خالی تو، باورم شد که هیچ یادت نیست

*باز باران و باز خاطره ها*

بــاز باران تــــرانه می خــــواند، بر درختــــان انار می خندد

کــوچه در لحظـــه های بارانی،باز دیــــــوانه وار می خندد

سمفـونی ساز می کند باران ، پشت چشمان خیس پنــجره ها

باغچــــه بغض در گلــــو انگار،به امیــــد بهــــــار می خندد

باز باران و باز خاطـــره ها ، یاد آن عشــق پاک و بـــــارانی

عکس تو توی قاب کهنه هنوز ، ساده و غصـه دار می خندد

می دوم؛ زنـگ می زند تلفـــن،شاید این بار پشت خـط باشی

بوق ممتـــــد گــــوشی ام انگار، بـــه من و انتظار می خندد

**

زنگِ در توی خانه می پیچـد ؛ این توئی بین چارچوبه در؟

شبِ حیــران نشسته با من و تو، شاد و بی اختیـــار میخندد

دست هــــــایم میان دستــانت ، چشم هایت نجیـــب و بارانی


گم شـدم در میــــان آغوشـــت ، عشق هم با وقـار می خندد

//////////////
وقتی در خوابی
معصومیت عجیبی از پلکهایت چکه می کند
گونه هایت را طی می کند
و در مسیر خطوط صورتت جاری می شود
و این معصومیت عظیم و
آن چشمهای غمگین
هر بار
مرا غافلگیر می کنند
مثل کشف یک بنفشه ی زیبا
زیر برف

سیمین 11 دی 1388 ساعت 11:52 ب.ظ

ایام قدیم
10 آبان 1387 ساعت 00:42 AM
ایام خوش همه آن بود که با تو به سر شد


باقی همه بی حاصل و خبری این از اشعار عرفانی حافظ است


بدون اطلاع و کسب اجازه و بدون ذکر منبع از سایت ادبی ایران کپی در وبلاگت کردی

سرودن یک شعر فقط زائیده احساس و تبلور انگیزه های دورنی انسانهاست

چگونه می توان اینگونه به حرمت و احساس دیگران تعارض نمود اونم شخصیت بزرگی چون حافظ

قضاوت بعهده شما دوستان عزیز

سیمین 12 دی 1388 ساعت 12:40 ق.ظ

به امید روزی که حرمت قلم و اندیشه ها را نگه داریم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد