دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

اخر فروردین 1392 دوباره

چند روز دچار هجوم دلواپسی شدم ، می خوام برم ، خسته شدم از این وضع ، نمی دونستم بعد بیشتر از یه هفته  نمیتونم دوام بیارم ....


این روز ها بهار نیست این روزا پاییزه ، این روز ها همش زمستون سرده ، این روزها توش دلخوشی نیست ، دوست ندارم ادای آدم خوشحالو در بیارم چون نیستم  . جمعهی خوب نیست مثل هیچ کدوم از جمعه ها ...


پ ن  : نتنها خواهشم اینه تو باشی نتنها این نیست ، تنها خواهش من بهاره 

شبی تنها

نمی دونم چرا این روز ها باز احساس تنهایی میکنم اما این حس سال هاست بامه فقط دارم روش ماله میکشم ، روز الکی بود خودم به ادره برقو و کارهای دیگران مشغول کردم اما این اخر شب دلم هی تاپ تاپ میکنه لامسب ، ظهر با یک ایرانی صحبت کردم برگشته و اصلا راضی نبود ، مسعود تو فاز خودشه و هیراد هم همین طور اما فعلا تو این دوستا انگاری هیراد از همه شاد تره ....

نمی دونم دارم چی کا میکنم نمی فهمم اما  میگذره تو میگذره ، میگذره ....

رضا امد گفت بیا مشروب بخوریم اما بدم میاد دیگه از هر چی دودو مشروبه .... دلم طبیعت میخواد دلم بغل می خواد ....

شب ها میرم تو پارک سر خیابون بلکه ادما ها رو ببنیم شاید حال دلم بهتر بشه ....

اخر فروردین 1392

انگه که همسفری نداشتم ..
تورا از بی همسفری همسفر خواندم
حال که همسفرم شدی
مجال سفر و راه نیست

25/5/1388


یاد 8 فروردین چند سال پیش به خیر پر از بارون و خاطره بود ..

پوف - عصر ابری شنبه

فقط برای خودم هستم... خود خودم.....   !!!!
صبورم و عجولم !!!
سنگین و سرگردان ، مغرور و قانع . . .
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگی زیاد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می بینی نه سیرت آدمی ...

هیچ ندارم......


این روز ها دیگه سوعیتی نمونده ،  دلی نمونده ، فکر میکنم دلخوشی هم که خیلی وقته نموده ، الان آبادان هوا ابریه دلش میخواد بباره اما نمیتونه ،زندگی هم عادیه ،  تو خونه فقط منتظرم کاری دیگه ازم بر نمی یاد .


پ ن سرهنگ : اخی حسام پسر خوبی بود بودنش و یا نبودنشو تو فقط میتونی تصمیم بگیری ، خیلی حرف دارم خیلی امامدت هاست به خاطر اون حرفت بهش اهمیت نمیدم اونم یه جایی داره ...


پ ن فرهاد :  دوست قدیمی من فرهاد رفیعی سلام، کافی نت فعلا بسته است خیلی دوست دارم ببیننمت ، هر کجا هستی پیروز باشی باتون تماس میگیرم .

تکلیفمون با خودمون

معلوم نیست یه روز خوبیم یه روز بد ، یه روز دپ ، روز خواب .....

همه چی داغون ...


پ ن : سرهنگ


آبادان بودم ، تو همون سوعیت قرمز ، گوشی ها خاموش بود و موزیکم روشن ، ....

شما به ما لطف دارید که به یاد ما هستید ، اما من مسلماً، بیشتر به یاد شما هستم ولی به روی خودم نمی یارم ، هر کجا هستی موفق باشی و دلتم شاد ....


امیدوارم کار های ابادان هم زود تر تموم بشه و نمره کامل را بگیری .


فروردین

میام حالا می نویسم

بی وردین 1


عید و سال نو مبارک ، 91 با همه کمو کسری هاش و با همه بدی هاش تموم شد ، خیلی رفتن خیلی چیزی ها یاد گرفتیم  و ....


سرهنگ :

خودت میدونی که از تنهایی درم میووردی اما یه دفه از من و دنیای من متنفر شدی و رفتی ، دلیلشو شاید بدونم اما چون هنوز بات آرامش داشتم واسه همین لحظه رفتنت گفتم : هر وقت برگردی جاتو داری ، بعضی ادما ادم تنها تر میکنن ، تو با من کردی اما چون بش عادت دارم ،بت لبخند زدم ، گله ای ازت ندارم چون دوستت دارم خودتم میدونی ، اما از نظر تو تمام شده بود و همه حرف هات بهونه بود ، برای من بهونه بود اما برای تو دلیل های محکم ،  رفتنی میره ، تو میری ، منم خیلی وقت از خودم رفتم ، همیشه به نیکی ازت یاد میکنم ، شاید بازم هم دیگرو ببینیم این یاد خوب اون روزو شیرین تر میکنه ، که ادم سرهنگشو دوست داشته باشه و 2 تا از عکساشو همیشه بزنه تو اتاقش ...


بابت عکس های دودیت ممنون ، سری اخری هارو ندارم اما همونه با ارزش ترین عکس هام شدن 



پ ن : کافه خالی ، روز های بی هدف و سرگردان ، زندگی جدیدی که دوسش دارم