عید و سال نو مبارک ، 91 با همه کمو کسری هاش و با همه بدی هاش تموم شد ، خیلی رفتن خیلی چیزی ها یاد گرفتیم و ....
سرهنگ :
خودت میدونی که از تنهایی درم میووردی اما یه دفه از من و دنیای من متنفر شدی و رفتی ، دلیلشو شاید بدونم اما چون هنوز بات آرامش داشتم واسه همین لحظه رفتنت گفتم : هر وقت برگردی جاتو داری ، بعضی ادما ادم تنها تر میکنن ، تو با من کردی اما چون بش عادت دارم ،بت لبخند زدم ، گله ای ازت ندارم چون دوستت دارم خودتم میدونی ، اما از نظر تو تمام شده بود و همه حرف هات بهونه بود ، برای من بهونه بود اما برای تو دلیل های محکم ، رفتنی میره ، تو میری ، منم خیلی وقت از خودم رفتم ، همیشه به نیکی ازت یاد میکنم ، شاید بازم هم دیگرو ببینیم این یاد خوب اون روزو شیرین تر میکنه ، که ادم سرهنگشو دوست داشته باشه و 2 تا از عکساشو همیشه بزنه تو اتاقش ...
بابت عکس های دودیت ممنون ، سری اخری هارو ندارم اما همونه با ارزش ترین عکس هام شدن
پ ن : کافه خالی ، روز های بی هدف و سرگردان ، زندگی جدیدی که دوسش دارم