دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

رفتنی میره بالاخره

هیراد عزیزم ، عقیل و نغمه و دوست خوبم یک ایرانی تبریک گفتن و تو نگفتی ..

دیگر مهم نیست ، در همان خیابان سرد و درختان سر به فلک کشیده همه چی تمام شد ، و من بازم نفهمی خودم را به خودم اثبات کردم .


دشیب خواب دیدم امدی بودی که بگی ببخشید و اینا ، اما من بت گفتم :


مگه نگفتی ؟ من دوست ندارم 

مگه نگفتی ؟من دیگه مثل سابق نیستم

مگه نگفتی ؟ تو واسم اون نیستی

مگه نگفتی ؟من عاشق نیستم

مگه نگفتی ؟همه کاراتو میزارم پا وظیفت


حالا منم میرم ، خودت خواستی ، منم بی یار نمی مونم ، اصن یار واسه چیمه ، ارزش اشکام اندازه تو نیستن


اینو سرهنگ گفت : اون روزم بم گفت  : محمد این کارت درست نیست ،  راست میگفت ، قدرشو ندونستم ، قدر بودنشو

امیدوارم اونم خوب باشه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد