دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

قسمت پنجم از مهاجرت

اینجای داستان مهاجرت از  داخل خاک ترکیه است و حدود 12 روز خروج من از مرز طول کشیده ، 500 دلار پول دارم و یه پاس با ویزا شینگنی که داره تموم میشه تا 20 روز دیگه و یه مهر ورود به خاک ترکیه که نمیدونم واقیعیه یا جعلی .


9 صبح بود یه ون امد کنار یه جاده روستایی خاکی دنبالمون همه ریختیم توش ، کولمو بغل کردم و بیهوش شدم ساعت 1 ظهر بود تو یه روستا امده بود گازوعیل بزنه .


عصر بود رسیدیم به یکی از روستا های نزدیک وان و ما رو همه ریختن تو یه خونه با یه دستشویی از  دیشب پشیمون شده بودم که مملکتمو ترک کرده بودم . اما مجبور بودم .


خونه فقط یه دستشویی و دو تا اتاق داشت همه جاش مهر مون بود راهی برای خروج وجود نداشت و هیچ سکنه ای نزدیک خونه نبودن و کسی صداتو نمیشنید . دو سه نفر پولشون تایید شده بود و فرداش رفتن ، غذا نون و ماست بود و دستشویی هم برای دستشویی بود هم خوردن اب یه وضع داغونی . هیچ تلفنی هم نداشتم  یه سیم کارت 10 تیلیه ایی را اون صاحب خونه ترک میداد 100 تیله . افغانی ها با هم یکی خریدن که به رابطشون اطلاعع بدن سریع ازادشون کنه ، صاحب خونه ترک ادعا داشت اگه به کسی بدین موبالتونو من میفهمم و بد میشه براتون ، افغانی ها نمی دادن ، روز اول تموم شد و 8 نفر بودیم اونا شیش نفر با هم ، من و سعید هم با هم شب که خوابیده بودم چون بسکه داغون بودم از خستگی فقط خوابیدم ، این افغانی ها امده بودن سراغم و فهمیده بودن زیر لباسم یه چیزی دارم .


صبح روز دوم من صبح زود گوشی افغانی ها را دزدیم و زنگ زدم رابطم که بگم کجام تا یکی را بفرسته سراغم ، افغانیه صبح متوجه شد شارژش تموم شده و بعد متوجه شدم اینا شب قیل منو به صاحب خونه واسه خود شیرینی فروخته بودن ، صابخانه امد و با تهدید اسلحه پاسپورتمو گرفت و دید ویزا دارم ومهر ورود به ترکیه و ....


میخواست تیغم بزنه 1000 دلار درخواست کرد و دید ندارم و باش تو بحث بودم دیدم یه گولاخی داره داد میزنه و به کردی داره فحش میده ، فرشته نجات من بود اون لحظه  ، خدا را هزار بار شکر کردم و یه ساعت بعد یکی امد دنبالمون من از سعید افغان جدا شدم و تا به امروزم ندیدمش و ازش خبری ندارم پسر خوبی بود و به من خیلی کمک کرد تو تمام مسیر و دو تا از افغانی های لاشی هم امدن و 40 تیله از من گرفتن و منو پشت اتوگار وان پیاده کردن .


بعد 15  روز ازاد شدم کلی دردسر کلی اتفاق کلی سختی باورم نمی شد که تو خاک ترکیه هستم بدون مشکل . اولین کار رفتم امار بلیط گرفتم برای شهر سیواس که یکی از دوستای بچگیم اونجا بود . یه سیم کارت خریدم و رفتم یه غذای خوب بخورم ، صاحب رستوان از داخل دستوران انداختم بیرون ، حق داشت ، یه هفته حموم نرفته بودم بو گند میدادم ، لباسام پاره و خاکی بود و یه وضع داغونی داشتم ، امدم دم ترمینالشون یه دو تا ساندویچ کثیف خوردم و یه پاکت سیگار خریدم و نشستم . با رابط و خانواده زنگ زدم .


خانواده ام فکر میکردن من 10 روزه ترکیه ام چون نگران بودن  یه بلیط واسه 6 صبح بر سیواس به 70 تیله خریدم رفتم ، رفتم یه هتل اما با اینکه اول پولو نشون دادم رام ندادن ، هتل دوم و سوم بی فایده بود وضعم داغون بود و پاس و پولم فایده نداشت ، نزدیک ترمینال یه جوب بزرگ دیدم و رفتم توش خوابیدم تا دم صبح ، خیلی عادی و شیک چون برام عادی شده بود . صبح هم شیر خریدم و سوار شدم واسه سیواس وسط ظهر بغلیم از بوی بدم شاکی شد و اتوبوسیه شک کرد و پاسگاه تحویلم داد ، پاسپورتمو چک کردن و تفتیش بدنی اما مشکلی نداشتم مهره تو پاسم واقعی بود ، منو تو رکاب اتوبوس نشوندن چون بو میدادم و تا 12 شب که رسیدیم سیواس .


16 روز گذشته بود از رفتنم . حصین تو ترمینال بود حدود چند ساعت بود منتظرم بود زانو زدم و بغلم کرد و یه دل سیر گریه کردم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد