دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

قسمت ششم از مهاجرت

خاک ترکیه - شهر سیواس


بعد از اینکه حصین امد دنبالم رفتیم خونه یه حمام گرم و کمی نوشیدنی هوا کمی سرد بود و خونه هم یه خونه چوبی ساده دو اتاقه ، هم خونه خوبی داشت کوشا که  الان امریکاس ، حصین مرخضی گرفته بود و یک هفته اونجا استراحت کردم انقدر شوک بودم از سفر و مشکلاتش تازه فهمیدم بچه ها میگن میتونسته بدتر از این هم باشه ، اونا به من نگفته بودن که نترسم .


تو طول یه هفته از استامبول بلیط دو سره برای بارسلونا گرفتم و با دلال فرانسوی برای خروج از کالاس فرانسه هماهنگ شده بودم .


یک هفته بعد :


رفتم بسوی استامبول شب رسیدم استامبول یه هتل ارزون گرفتم که فردا عصر بپرم برا بارسلون ، تو یکی از میدون های استامبول اون دو تا بچه کرمونی را دیدیم که از سفر اول باشون اشنا شدم ، خیلی دربه دری و گشنگی رسیده بودن به مقصدشون و اون خانواده که زیاد بودن و مریض داشتن هم تو مرز لو رفته بودن و دستگیر شده بودن و سرنوشت نامعلومی داشتن .


بلیط ساعت 7 عصر بود 4 زدم بیرون با بلیط نشون تاکسی دادم تا دم سالن مورد نظر پیادم کنه تو فرودگاه گم و گور نشم ، اما بلیط من برای فرودگاه صبیحا بود و من به فرودگاه اتاتورک رفته بودم هم اشتباه خودم هم اشتباه راننده تاکسی ، به اتاتورک که رسیدم متوجه شدم اشتباه امدم و با دربستی با اخرین پول رفتم به 50 کیلومتر اون ور تر فرودگاه صبیحا اما متواسفانه پرواز رفته بود و من از مهمترین پرواز زندگیم جا مانده بودم .......

هیچ راننم

شب شد رفتم فرودگاه ، کوله مو تحویل دادم ، موند کارت پرواز ، از گیت خروج رفتم بیرون و مهر خروج خورد و با خیال راحت رفتم تو ترانزیت گیت 206 لعنتی .


گیت باز شد و با خیال راحت رفتم تو صف و از چک پاس اول راحت رد شدم تو خروجی یا همون خروطومی هواپیما تو چک پاس دوم گیر افتادم ، بردم افیس پلیس گفتن ویزا مشکل داره ، دنیا رو سرم خراب شده بود ، گفتم پرواز بره باید شما با هزینه خودتون بفرسین منو ، خیالشون راحت بود گویا ، پلیس قبول کرد و تو افیس نگرم داشتن ، چون  مطمعن بودم  با اینکه میتونستم فرار کنم ، موندم .


یک ساعت گذشت


پرواز رفت ، و من بازداشت شدم و بردنم تو بازداشتگاه فرودگاه ، دو تا عرب سوری هم اونجا بودن ،چند ساعت بعد پلیس ایرانی اظهارتمو گرفت و گفتم اطلاعات ویزا شما رو سیستم نیست و ویزاتون جعلیه ، قاضی براتون 31 روز زندان و دو سال ممنوع الورودی به ترکیه براتون زده ، من شوک و کاملن گیج بودم . دو شب تو بازداشت فرودگاه بودم تا زیاد بشیم بفرسمون یابانجی مرکزی ترکیه یا همون زندان خارجی هاشون .


غذا نمیدادن و خیلی سرد بود ، بمون همش صبحانه میدادن و اعتراضی هم میکردیم کتک . چند تا ایرانی امدن و کلی خارجی های جور وا جور ...


روز دوم صبح بردنمون ازمایش خون و از همه یک واحد خون زورکی گرفتن ، تنها داشته من یه موبایل بدون شارجر بود تو لباس زیرم قایم کرده بودم و ساکی که رفته بود اسپانیا ....


بعد ازمایش خون بردنمون تو یابانجی مرکزی ترکیه ، یه ساختمان بزرگ چند طبقه وسط شهر با دیوار های بلند ؛ طبفه اول خانم ها بودن طبقه دوم اقایون ، تو ورودی دم در یکی بود ممد درویش اسمش بود داد میزد ایرانی اگه هستی گوشی داری بزار تو شورتت و نترس بیارش تو ...


بعد بارزسی بدنی چندم رفتیم تو کوش یا همون بند . چند تا کوش بود ایرانی ها و عراقی ، افریقایی ، سوری و فلسطینی ، افغانی و پاکستانی ها با هم . یکی امد استقبال  و بین 50  تا ایرانی بودم ، همه سن و همه جور ادم یه عده مسافر بودن که با هم بودن و الباقی خلاف کار که بعضی تا یک سال هم بود اونجا بودن ، همه ادمای خطر ناک و بزن برو های ایرانی که ترکیه گرگ تر شده بودن .


چون عربی بلد بودم با عراقی ها جور تر بودم و با چند تا ایرانی که سه تا دوست خوب هم داشتم : حامد بچه کرج که الان مانیسای ترکیه هست ، اقا رضا که الان برکشته تهران و دو تا بچه  اهوازی ...


ادامه دارد ...





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد