دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

بعد مدت ها

چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود .

شهریور 1392 قبل مهاجرت - یکشنبه 21 تیر 93

از امروز سعی میکنم خوشخط تر بنویسم ، امروزرو خوب شروع کردم چون اس ام اس یوهاها تو دیدم ، بانک بودی ، پیش اون ریس بانک بی سامان ...

دلم بات بعد حرفاش راحت تر شد حس بهتری دارم  ، ظهر از رفتنت خوشحال بودم و لی باز از تنها بودن باز ترسیدم ....


س یه طوری نشه هی سو فار بشه من باشم و تو نباشی ، فاصله بیوفته ، از دیشب منتظر برگشتنمتم ، شکیبی میکنم ، غریبی هم نمی کنم ..


پ ن :


برات بهتراین آرزو ها رو دارم

5:23 عصر

وایبرت از 1:24 اف هست

فکرکنم خوابیدی


تا ته قصه چه پیدا و پنهون باهاتم ، اون گل آبی  را ازش نگهداری کن دور نندازش ...

ادامه شهریور 1392 قبل مهاجرت - شنبه 21 تیر 93

امشب اولش بد بود ولی کم کم خوب شد ، عصبانیتت خیلی ترسوندم به طوری که نیم ساعتی هنگ بودم ، الان امدم یه لحظه دیدیمت تو دلم یه امیدی با حرفات پیدا شد ،  بازم میتونم  س  صدات کنم ، امیدوارم میری ت بتونم ازت خبر داشته باشه و تو تنبیه تو نباشم ، س ممنون که امدی و حرفای منو گوش دادی و برام وخ گذاشتی ، ممنون ازت .


2 شب بعد اس ام اس من خونم .

همین

فرزند اون بابات باش اسمتو بنویس بجای فحش دادن .

پارسال اخرین مرداد ایرانی بود

پارسال همین موقع ها بود ، از امروزم امدم خوب و قوی باشم اما دادگاهخ تهران رید به اصابمون ...


روز پنجم

بعد یه شب لعنتی که بغض داری و خفت میکنه و بی بهانه اشکات میان ، دیشب حرفی نداشتم از دلتنگی ، اسمش شد حس اشتباه ، حرف دل اشتباه نبوده و نیست . ادمایی که تو صفحات مجازیت عدا درمیارن بدم میادیک هفتس از اخرین نوشته های زیتونی بد بود همش رو کاغذه ...


پ ن : دیشب با خدا حرف زدم گفتم اگر قسمت دلشه برشگردون حتی بد و بد اخلاق .

رفتن

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی،چه نباشی


علیرضا بدیع

فاصله

وقتی دور میشه ، وقتی ندیدیش ، وقتی فاصله میوفته ....

همه اینا رو باید ول کرد باید زنگ زد و بشو حالشو بپرسی خودش یقینان می فهمه ..

به این میگن دلخوشی ها کوچیک که این روزای رنگ وبوی بهاری داره ...

اخرین جمعه

امروز آخرین جمعه دردناک زندگی بود ، روزای جدید ، دلبر جدید ، تولد دوباره ...

چه بی رنگه شب من

امشب چه بی رنگ بود شب من ، ندیدم اون یار جانی را ، دیشب قول دادم که بیبنمش اما نشد ، چند روز دیگه میرم سفر ...

رفیق روزای قدیم

یعه رفیقی داشتیم نمیدونم الان کجای دنیای بزرگه ، ولی میدونم خوب یادته دم در کافه عدای اون مرحوم هایده و ویگین ، فیت قدیمیشنو که میگفتن :


از من نپرس خونم کجاست ؟ تو اون همه ویرونه ؟ ای هم قبیله ، قبیله سرگردونه ..

ما در به در تر از همیم ، غربت ما دیار ماست ...

یادت بخیر رفیق ، یاد قلمرومون ، یاد اون همه بغل ، بانک ملت ، کارت گرافیک ،  یاد خیلی چیزا که نمیشه گفت ، هنوز میرم گاهی رو اون صندلی دم پارک به یادت یه سیگار میکشم ، دلم برات تنگ شده از اون تایما که 4 صبح کنار کلیسا با هنزفیری میدیدمت ، همون حس و حال .

رفتن یا نرفتم

دیشب تو خواب دلبر امد ، خیلی گرمم بود خیلی عرق میکردم ، خیلی بد بود اما عادت شده ..


یک تیر

داره یه اتفاق های جدیدی میوفته ، تیکه های یه پازل خیلی قدیمی بعد 10 سال داره کنار هم معنی پیدا میکنه ، استرس کمی دارم اما بیشتر از قبل خودمو به مسیرم بستم .


منتظر یه جوابم از دادگام ....

میدونمم خوبه

اخرین جمعه خرداد

امروز که بیدار شدم با دلتنگی بود ، به بغضی داشتم ، حالم بد نبود اما دلتنگ بودم ، یه حس عجب ، مثل سال های گذشته ، اون روزایی که 7 صبح با شوق برق خاص چشم رنگی بیدار میدشم ، امروزم هم همون حالو داشتم ، حال خوبی بود ، بعدم یه تماس خوبش کرد .


یه ادم میخوام واسه رویاهام . همون ادمی که بفهمه چی میگیم ، با من فرق نداشته باشه ، مثل اونم تنهام نمیزاشت ، با محبت بم گوش بده ، حال روزمو بفهمه ، بفهمم منو میخواد ، اما من درسته تو را بیشتر دوست داشتم اما تو رفتی و من دارم دل به اون میبندم ، شبام با اونه ، روزام با اونه ، باش خوبم و خوشحالم ، ازش راضیم ، تو عشقم باش وفادار میمونم . میرم انقرد جلو که غرقش بشم ، اونقدر که هر چی ازت دور شدم  به اون نزدیک بشم .


همین که عکس تنهایی میگرفتم ، بدون شب بخیر تو به خواب آشفته میرفتم .  با هر بارون میرفتم هر جای دنیا .

یه ووختایی همه چی هست ؛ اونایی که باید باشه نیست .

دیگه دلم نمیسوزه از نبودنت .

من قوی شدم .

راستی دیگه ترسی از غرق شدن ندارم .

اسماعیلی من باش

کوچ کردم دوباره امدم اینجا ...

هنوز دوسش دارم ، این رواز هم خدا کمک کرده حالم خوبه و قدرشو میدونم ، دخترک اسراعیلی زندگیم را عوض کرده شادتر و ارام تر به اینده نیگاه میکنم . ازش ممنونم از خدا هم ممنونم .