دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

آخر

گفتن لحظه آخر هنوز برای من سواله ؟


۲ شب ، کافی نت ، مجیط خراط ها ،  سگی به نام ت ....

نظرات 13 + ارسال نظر
مهسا 12 آبان 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

آلبوم غربت با صدای سعید پور سعید
به سراغ تو شبی می آیم
با دو صد بوسه ناب ، با دو صد راز و نیاز
به سراغ تو شبی می آیم، می آیم
بادلی خسته ز درد
با غم و غصه زیاد
مثل شبنم که نشیند بر گل
یا حبابی که نشیند بر آب
مثل بارون روی گلبرگ درخت
همچو دیدار تو با من در خواب
به سراغ تو شبی می آیم
من به دیدار تو باز می آیم ، می آیم
با نسیمی آرام پر از عطر بهار
من به دیدار تو باز می آیم
با دلی خسته ز درد
دور از این رنگ و ریا
میدهم دل به دل قصه تو
قصه ی غصه و تنهایی تو
می کشم بار غمهای تو به دوش
خسته از دوری و تنهایی تو
به سراغ تو شبی می آیم
می آیم

بانو 12 آبان 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

اگه داشتم تو رو دنیام یه صفای دیگه داشت

شب عشقم واسه من حال و هوای دیگه داشت

اگه داشتم تو رو رسوای عبادت می شدم

دلم این خسته یه عاشق یه خدای دیگه داشت

اگه داشتم تو رو اون قصه نویس

واسه من یه قصه های دیگه داشت

می دونم زندگیم اینجوری نبود

می دونم مرد عاشق یه شبای دیگه داشت

اگه داشتم تو رو اون میخونه که جای منه

شبا اونجا جای من یه بینوای دیگه داشت

نمی گم با تو صد گریه دیگه گریه نبود

با تو این زمزمه ها یه های های دیگه داشت

میدونم پیش تو اروم میشدم حتی اگه

قهر ونازت واسه من درد و بلای دیگه داشت

اگه یارم میشدی صاحب دنیات میشدم

فکر نکن چشمای تو یه عاشقای دیگه داشت
*


باز امدم از راه سفر یکبار دگر در خونه ی تو

گل داده باز گلخونه دل از بوی تو و دوردونه تو

سر می نهد این خانه بدوش شادان وخموش بر شونه تو

پر می کند از باده ی شوق چشمون خود را پیمونه تو

باز امشب این دیوونه دل بر بام و بر سر می زنه

غم اومده تا پشت در باز حلقه بر در می زنه

یاد تو و دوریه تو اتیش به جونم می زنه

من می روم اما دلم در سینه پر پر می زنه

سرد و غمین می خونه این ویرونه دل

باز امشب این دیوونه دل بر بام و بر سر می زنه

بانو 12 آبان 1389 ساعت 11:19 ب.ظ


دلم تنگ است.
دلم تنگ است...
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است.
صدایم خیس و بارانی ست،
نمیدانم
چرا در قلب من پائیز طولانیست؟!

*

گندمهائی که کاشته ام
بوی تو را میدهد!
فکر کن نسیم سبزه ها را فوت کند،
چه شود !؟
بهار از سمت تو می آید ...
این را دیشب از بنفشه ها شنیدم

*
با این یکی می شود بیست و هفت پائیز ...

چشم که به هم بزنی


شبیه چهل سالگی مادر میشوم. "


میگویم و نگاه مادر مات میشود.


انگار تا چهل سالگی او چهل بار میرود ...


یک هفته ای میشود که میز نوشتن هایم را


به پای پنجره آورده ام


تمام آسمانم همین یک پنجره است


و همین یک پنجره کفایت می کند


تا از ابر سرازیر شوم


و گاهی هم باران را بو بکشم .


فصل فصل بی مایگی خورشید است و


بارانهای یاغی ...


همین روزهاست که دلتنگی ابرها


صورت آسمان را بپوشاند ، و چه حیف


اگر خانه ای پنجره نداشته باشد .


خانه ای که پنجره ندارد


آسمان ندارد ، ابر ندارد ، باران ندارد ...


یک ساعت پیش پای همین پنجره دیدم


که انگار خدا برگهای درختان خانه باغ روبرو را


دست میکشد و هی پلک چشم راستم میزد !


شاید هم تنها نسیمی بود که عبور از لابلای


برگهای عجیب زرد و سبز و نارنجی


ذوق زده اش میکرد ،


اما هی پلک چشم راست من میزد !


میدانم که اگر مادربزرگ اینجا بود میگفت :


" امروز فردا مسافر داری "


و میدانم مسافرهائی که هیچ وقت نمیروند


همیشه با پائیز می آیند ...


بانو 12 آبان 1389 ساعت 11:50 ب.ظ

تو از کدوم ستاره

تو از کدوم تباری

تو از کدوم ترانه

همیشه موندگاری



تو از کجای قصه اهل کدوم بهشتی

قصه ی عاشقی رو تو قصه ها نوشتی



عطر نسیم و رویا ، شبنم اشک و آهی

عشق مسیحای من همیشه بی گناهی



تو این همه سیاهی ، تو این زمونه ی بد

از آسمون چندم تو رو میشه صدا زد



بهار ما خزونِ ، خزون تو بهاره

تو از کدوم تباری ، تو از کدوم ستاره



تجسم بهشتی مثل یه شاخه ی گل

زمین و آسمون رو چشمای تو زده پل



تو اعتبار عشقی تو قحطی عاطفه

وجود تو یه نوره تو ظلمت طایفه



تو از یه جای دیگه یه سرزمین دوری

تو روزگار وحشی تویی که پر غروری



اینجا که سوت و کوره ، اونجا همیشه نوره

بگو به اهل دنیا خدای تو چه جوره



تو مثل یک معجزه نشونه از خدایی

تو از کدوم ترانه همیشه بی ریایی

بانو 13 آبان 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

من زنده ام که چشم ترا زندگی کنم

در تابش نگاه تو تابندگی کنم

شرمنده ام که فرصت کافی نمی شود

فکری به حال این همه شرمندگی کنم

خورشید را فشرده ام و واژه کرده ام

تا واژه واژه چشم ترا زندگی کنم

چشمت به سنگ هم بخورد شعر می شود

چشم ترا چگونه سرایندگی کنم

با خنده ی قشنگ تو حتی فراهم است

امکان اینکه قافیه را خندگی کنم

این حیف نیست؟ اینکه تو با من نیایی وُ

من بی ترانه های تو رانندگی کنم؟

از دشت های با تو بدون تو بگذرم

بر خاطرات سبز تو بارندگی کنم؟

در جاده های نم زده تا آن دو تپه ی

مانند چشم های تو یک­دندگی کنم

یک سر بیا به خانه ی دلمرده ام که باز

اضلاع خانه را پُرِ سرزندگی کنم

و آن دو چشم... با خودت آن را بیاوری

من زنده ام که چشم ترا زندگی کنم

********

تو ای همیشه ترین اتفاق بارانی

دلت چگونه می آید مرا برنجانی؟!

عمریست که من چشم به راهت هستم

دیوانه ی چشمانِ سیاهت هستم؛

تقسیم شده محبت ات اما باز:

من خارج ِقسمتِ نگاهت هستم!

بانو 13 آبان 1389 ساعت 12:24 ق.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

چنگ می زنم خاطراتم را

چنگ می زنم

شاید دانه ای نهفته باشد از نور

لا به لای بهتی از گذشته

چشمانم در التماس

غمی شفاف می سوزد

پس می زنم سایه ام را

می رسم از من به من

دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همیشه

عبورم را از دیروز تا امروز ورق می زنم

همه

یک یه یک نمناک

یک به یک غمناک

بازهم لبخندی تلخ

تولد فاصله ها را جشن می گیرد

مهسا 13 آبان 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

باتو ...........



وقتی به تو می گویم:

دوستت دارم ،

نگاهت را می دزدی

- چون شیطنت

ساقه ی نیلوفری

که ازدیوار ، سرک می کشد -

و به بوته های تنهائی

فکر می کنی

که در باورخاک نشسته اند .

و می اندیشی

اگر پایشان

زنجیری ذهن زمین نبود

تا کجای بیقراری جاده

پرواز می کردند؟

* * *

وقتی به تو می گویم :

می خواهمت

رازهای نگفته را

آن چنان میان دندانت می فشاری

که صدای ترک خوردنش

درخت انار

باغ همسایه را

بیدار می کند

* * *

خورشیدکم ،

مغرب برای غروب تو

سفره ی نارنجیش را

در آبی خیالی پهن کرده

و من دلسوزانه

به ستاره هایی می اندیشم

که طلوع عاشقانه ات را

ندیده ،

به خواب می رود

* * *

گندمک تنهای من

دلم خوش است

به باز شدن دانه ی سبز عشق

در گندمزار دلت .

و چه خوشبختم

که تنها نظاره گر

این معجزه ی آسمانی منم ......

بانو 13 آبان 1389 ساعت 11:58 ب.ظ

طرح ۱ باران



وقتی تو آمدی

باران بارید

نبضش را گرفتم

تند میزد

باران ازعشق دیدار دوباره ی تو

تب کرده بود



طرح ۲ پاییز



ورق های نارنجی را

از دفتر روزگار

پاره کردم .

تن خسته ی خیابان

پرشد ازبرگهایی

که در باورشان

طراوت سبز بهار بود



طرح ۳



انعکاس نگاهت

هزاران خورشید شد

در قطره قطره

برکه ی دلم



یک تابلو

......................

خورشید

پیراهن طلائیش را ازتن درآورد

ماه

فانوس را خاموش کرد

دست آسمان

درشب

ابرهای سیاه را

جستجو می کرد...


بانو 14 آبان 1389 ساعت 12:14 ق.ظ

پرنده ی کوچک من

تو پرنده ی پر بسته ای و من

خواب بال های تو از ، پروازم

تو اقیانوس آبی عشقی و من

سرچشمه ی حیات در جویبارم

تو قشنگترین لبخند آفتابی و من

خنده ی تک ستاره در، آسمانم

تو لرزش دل خسته ی منی و من

تا نفس هست کنار تو می مانم



بانو 14 آبان 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

ساعت ۱۲

دوازده بار عقربه ها

از پی هم باسرعت دویدند

دوازده مرتبه لبان من

با گفتن عاشقانه ها برای تو خندیدند

دوازده بار خاطراتم

برای با تو بودن با سر دویدند

دوازده بار

ساعت زمان چرخید و مردمان

اسم تو را از زبان من شنیدند........



*
اگه تو باشی............



یک سلام ساده

شایدم کلام ساده

یه ذره معرفت ناب

سر سفره توی کاسه

کاسه ی داغ محبت

شیره ی جان تو پیاله

تو همش صلح وصفا هست

تو همش مهر و وفا هست

اگه باشی درکنارم

توی کامم یه نبات هست ........


*

تو بهترینی

تو ترنم جاودانه ی صدای جویباری

تو ریزش اشگ از ابر بسان بارانی

بلور هر لبخندی بر لبان احساسی

تو ریزش یک حسی مثال آبشاری

غزلهای سپیدم بیماراست و تب الود

تو پاشویه ی غزلهای تبداراین بیماری

جویباری هستی جاری در دل این کوه

تو جسارت یک قطره از چشمان نمناکی

هربارکه غم می نشیند بردلم می گویم

تو رنگ سبز هر بهاری شروع یک فردایی

*
تو بهترینی

تو ترنم جاودانه ی صدای جویباری

تو ریزش اشگ از ابر بسان بارانی

بلور هر لبخندی بر لبان احساسی

تو ریزش یک حسی مثال آبشاری

غزلهای سپیدم بیماراست و تب الود

تو پاشویه ی غزلهای تبداراین بیماری

جویباری هستی جاری در دل این کوه

تو جسارت یک قطره از چشمان نمناکی

هربارکه غم می نشیند بردلم می گویم

تو رنگ سبز هر بهاری شروع یک فردایی

*
کاش تو بودی و می دیدی



ای کاش دنیا تا ابد

همین طور زیبا می ماند

ای کاش قناری در قفس

تا صبح همین جور می خواند

ای کاش هیچ گاه

پنجره ها بسته نمی شد

یا اگر بسته می شد هیچ وقت

دلی ازدیدن دلی خسته نمی شد

کاش زمستان با بودن تو

سرد بود و پر زبرف بود

بعد از آن سرمای رمستانی

آغوش تو بود که برایم گرم بود

کاش در آسمان این شب ها

پرنده از دور پیدا بود

کاش ازشب تا سپیده ی صبح

بی دلیل چراغ کوچه ها روشن بود....



*
تو روزی باز خواهی گشت



می دانم که روزی باز خواهی گشت

آن روز هر که اهل دل است

پنجره های قلبش را باز خواهد کرد

به سوی شرقی ترین روزهای خدا

که تو چون نور از شرق می باری

می دانم تو روزی باز خواهی گشت

پیچک ها آمدنت را می بینند

اقاقی ها ازشرم حضورت سرخ می شوند

صدای نفس زدن های لاله تا انتهای باغ می پیچد

وبنفشه ی کوچک

قشنگ ترین لباس بهاری را برتن خواهد کرد

می دانم تو روزی باز خواهی گشت

ومن

با یک سبد احساس شاعرانه

به ملاقات تو می آیم ...........










مهسا 14 آبان 1389 ساعت 10:20 ق.ظ

سلام صبح بخیر خوب خوابیدی؟ صبحانه چه می خوری؟ نان وپنیر شیرو عسل؟ چایی هم که نخورده ای صورتت راکه هم نشسته ای دکمه پیراهنت باز است وموهایت چو افکارت کمی اشفته درهم. صبرکن.کیفت را جاگذاشته ای من را هم که نبوسیده ای کفش هایت را جلوی در جفت کرده ام یک کاسه اب هم که پشت سرت ریخته ام پس چرابا هیچ فصلی برنگشته ای؟؟؟هوای نارنجی خاطرات لیزخوردنم دراغوش تو...مراقب باش هوا سرد است دیشب درخواب دیدم دکمه پیراهنت باز است...

مهسا 28 آبان 1389 ساعت 12:30 ب.ظ

چه اغاز دل انگیزی ان زمان که به تو پیوستم و همان پیوستگی معنای زندگیم شد وچه زیبا دیدم به تو محتاجم.

مهسا 28 آبان 1389 ساعت 12:37 ب.ظ

نمیخوام به غیر ازمن رفیق دیگری باشی برای لحظه ای حتی کنار دیگری باشی.الهی ای گل من ایمن ازباد خزان باشی تو ای ماه زمین من بهترین اسمان زمان باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد