دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

خواب تنهایی یا بوی تنهایی در خواب

الانه که نگاه میکنم هنوز تنهام ، انگاری این تنهایی لعنتی ولم نمی کنه ، حسی بدی دارم بازم با اینکه برگشته ، اما تا آخر عمر که نمی تونم غصه این تنهایی را بخورم نمی تونم تنهایی خودمو با خودم بکشم و همه کوله بارموم ببینن بهتره این تنهایی را خلوت با خودم قسمت کنم ، ولی یه روزی میرم از اینجا از همه جا جایی که هیچکی نباشه که ناراحتم بکنه هیچکی نباشه که براش فرق نداشته باشه من ناراحتم یا یا خوشحال ،اون روز دور نیست اون روز هم یه روز میرسه پ ن : خواب تنهایی : حدودا 30 سالی گذشته بود با یکی بودم که قیافش هی عوض میشد تو مسیر شیراز اما ابادان سر راهمون بود ، تانکی دو را پیاده آمدم به سمت کافی نت همون خیابون همون فروشگاه رفاه و و همون کلیسا از دور کافی نتو دیدیم اما وقتی رسیدم دم کافی نت هیچ تابلویی نداشت توشو نگاه کردم که خودم ببنیم اما نه خودم بودم و نه عکسی نه چیزی تو کافی نت پر موتور و دوچرخه بود و تعطیل بود رفتم تو کوچه دیدم پر دوربین مداربسته است ، به طرفم گفتم اینجا خونمون بود یه دفعه مامانم درو باز کرد گفتم منم محمد منو میشناسی گفت نه ؟ گفتم بابا منم پسرت ؟ چطور یادت نمی یاد ؟ گفت من چند تا دختر دارم که همه ازدواج کردن پسرم هم سال ها پیس مرده دیگه یادم نیست ، هر چی زدم تو سر خودم بابا من پسرتم باور نمی کرد ، اما قیافه ام همون بود و تغییر نکرده بودم اما نمی دونم چرا کسی دیگه منو نمی شناخت ، یادمه گریه کردم و ساعت ها دم اون خونه نشستم ولی کسی منو نشناخت وقتی بیدار شدم مامانم گفت چرا تو خواب میزنی تو سر خودت چزرا تو خواب گریه میکنی گفتم مهم نیست .

پنجشنبه

برام هیچ حسی حسی شبیه تو نیست کنار تو در گیر آرامشم ، امروزم یه روز تخیلی هست چند روزه خواب تو را میبینم ، تو خواب همش دنبالتم اما بهت نمی رسم

یه بی نشون

یه بی نشون تو این تابستون .  سه روز حالم خوب نیست مقصرشم خودم و خودمم

حکایت دلخوشی

حکایتم شده همون ماله ای که میکشم رو پوکی سیمان دلم ، عاقبت این راه چیه تا کی باید خودم گول بزنم ؟؟؟؟ اصلاً بعدش چی ؟ برای کی ؟ برای چی ؟  حالم از خودم بهم میخوره ، از اخلاق بد سگیم ! چی شد که اینجوری شدم ؟ نفرین کی من را گرفت ؟ چرا نباید مثل ادم زندگی کنم ؟

پ ن : تف و لعنت به خودم

دل خوشی

دل خوشی نداریم ، دل خوشیمون شده اینجا بنویسم هیراد شر کنه . 


پ ن :  اونا که تو زندگی شون قصه های خوب شنیدن....تو قمار زندگانی همه جور بازی رو دیدن
اونا که تو خلوت شب شعرای حافظ و خوندن....همه راهو رفتن اما بر سر دو راهی موندن

یاد

یاد یا یار نمی دونم ؟ یاد یار و یارو یاد ............... !

هر چی باشه توش غم هست و خاطره ، این خاطره هاست که آدم را داغون میکنه ..