کاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست
کاش میدانستی که دیگر دیر است
چقدر دست تو با دست من محبت کرد
و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد
ابرها می گریند تا پشت پایت را خیس کنند.
من انتظار را حس می کنم
صبر را یاد گرفته ام
از باغچه کوچکمان زیر آفتاب تابستان
برای روزی که اندوه آسمان از
آتش عشق افروخته اش باران بیاورد
ودوری ها را پاک کند
و مدام برای برگ ها بخواند که
آسمان نزدیک است
دوباره دست هایمان را خیس کند
من رهایت نمی کنم
آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
به من آموخته اند از یاد نمی برم
و این شب های خیس را
فراموش نخواهم کرد
حتی در آغوش تو
ابری خواهم بود
که برای دوست داشتن لبخندت می گرید.