دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

روزهای ساقی

اما صد افسوس برای گذشته برای لحظه های  عاشقی که همه زرد شده بودن و از دست رفته بودن ساعت ۷ نشده بود با اکبر رفتیم به سمت دکتر اکبر با طرز خاصی از خیابان ها عبور میکرد و مثل چینی ها دنده را پر و خالی می کرد کمتر از چند دقیقه سر شمس آبادی بودم با یه حس له و پاره به آسانسور نه گفتم و پله های سرد دکتر را بالا رفتم دکتر شلوغ بود و مملو از آدم های جور و اجور منشی دیگه من بخت برگشته رامی شناخت خیلی سریع رفتم داخل دکتر حوصله داشت نشست و خوب نگاه کرد اما کوتاه و سریع نا امیدم کرد گفت درمان تاثیری نداشته و شما باید تحت مراقبت باشید ازش خواشتم که دارو ها را عوض کند و این دوره تحت مراقبت را به تعویق بیندازد بالاخره با هر داستانی بود قبول کرد و قرار شد پارکانت با ریگه تحت درمان درصد بالاتری قرار بگیره اما این همه داستان نبود . داستان دیگه رو به تمام شدن بود بایستی منتظر  دارو های جدید و درمان جدید می بودم ....... ادامه دارد .

تازه دیشب برگشتم با درد و اندوه و خاطرت خالی از تو دیشب دوباره قبل از آمدن برگشتم به یه شبی تو مدت پیش همون جا و همون کوچه ها و همون شهر این بار دیگه با تو نبودم این بار دیگه فرق داشت این بار با غصه و یادت بود و تو نبودی این بار حصرت گذشته برای خودم بود این بار تکرار خریت ها برام مونده بود این بار افسوس عمر رفته بود این بار غصه تنهایی و نبودن و نبودن اونهایی که دوستشون داشتیم دیگه از بین ما رفتن اونهایی که خودشون را خیلی دوست دارن اونهایی که دوستشون داشتیم و حالا خودمون فرستادیمشون برن اونهایی که لحظه ها ما گرفتن اما امروز نیستن اونهایی که یادشون نمی زاره . دیروز تو حافظیه یه خاطره شیرین برام رقم خورد . هرچند کم رنگ اما بد نبود ساقی هم باهام بود خوش گذشت ساقی و یه دوست عزیز دیگه سه نفره با زمان کوتاه و با محدویت باز خوش گذشت .با همه بی تفاوتی ها ولی خوش گذشت لذت سفر را تو اولین دیدار تو پارمونت حس کردم  این روز ها روز هایی که هیچ وقت باز نمی گرده و سال دیگه باید افسوسش را بخوریم دیگه سال دیگه ساقی کجا من کجا و اون کجا ؟

پ ن : با این که برگشتم هنوز زمزمه موسیقی من چشم آذر است و ترانه انتظار

نظرات 3 + ارسال نظر
مهسا 4 مهر 1386 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام
دیشب که وبلاگتو خوندم حالم بد شد به قدری که داشتم می مردم اگر بهناز نبود ودلداریم نمی داد شاید مرده بودم دوباره همون حالت های همشگی یهو دلم فروریخت نوشتههات یه جوری نامفهمومه آدمو آزار می ه فقط خودت می تونی بفهمی من بعضی جا هاشو متوجه نشدم دیشب خیلی غصه خوردم
نمی دونم چه جوری خوابم برد ولی ۷ صبح بود از خواب پریدم
تمام تنم درد می کرد می خواستم نماز بخونم ولی گاوم زاییده بود ونتونستم بعد از کمی بی قراری وناراحتی وتو حیات پرسه زدن آب دادن به گلها راهی رختخواب شدم طرفای ساعت ۱۱ بود احساس کردم بهت زنگ بزنم صدات رو بشنوم دردم کمتر بشه
زنگ زدم خانم منشی گفتن نیستی البته ببخشید گفته بودی ۱۰ شب به بعد یادم هست ولی چونکه مریض بودم دیگه نتونستم طاقت بیارم مجبور شدم زنگ بزنم کافی نت
راستی تو دلت برای من تنگ نشده ؟الان تو این ساعت که اینارو برات نوشتم
احساس می کنم درد کمرم بتر شده دیگه مزاحم نمیشم
ولی تو جوونی وباید امید داشته باشی من فقط تو رو دارم
یادت نره دوستت دارم.از دور می بوسمت و همیشه به یادتم.

طاووس 4 مهر 1386 ساعت 12:18 ب.ظ

نمی دونم کجایی فقط می تونم بگم حالم خیلی بده
دوست دارم باهات صحبت کنم ولی تو مثل همیشه نیستی
و می ترسم دوباره تماس بگیرم و سرم داد بکشی و دعوام کنی و بگی چرا تماس گرفتی من خیلی مریضم ولی هروقت خواستمت نبودی دلم گرفته و درد منو تنها نمی زاره عقلم دیگه کار نمیکنه و درد وغم منو تنها نمی زاری کاشکی بودی تا باهات صحبت م یکردم واروم میشدم ولی نیستی خیلی بی وفایی حتی بهم زنگ نمیزنی بهم سر نمی زنی تنهام گذاشتی
راستی تو منو دوست داری اونروز من خوب بد دیده بودم ونگرانت بودم ولی تو خیلی باهام بد رفتار کردی سعی می کنم ببخشمت ولی همیشه به یادتم فراموشم نکن و برام دعا کن.

ساناز 15 فروردین 1387 ساعت 09:17 ق.ظ

آره یادش بخیر....سفر خوبی داشتیم....وقتی یادم بهش میافته چشمام پر از اشک میشه میبوسمت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد