دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

درد بارون

چی بگم ابری و بارون نمی شی

درد می فهمی و درمان نمی شی

خیلی وقته می بینم زیر آوار جنون

من میبینیو ویرونه نمی شی

دل دیوانه خرابم میکنی

چرا ؟ چرا ؟

سر به صحرا میزراری

من را تنها میزاری

لاله کدوم گم شده ایی

چرا بین گل ها پنهون نمی شی

وقتی بارون میزنه

شاخه ها را میشکنه دل تنها مثل گنجشک ها پریشون نمی شی

منو میبنی وحیرون نمی شی

چی با کی بگم راز تو را

داری آتش میگیری خون نمی شی

من که  هر شب تا سحر قصه عشق را تو گوشت میخونم

بازم افسوس افسون نمی شی

تو بزرگی مثل دنیای خیال آدم ها

دل زخمی ناله ی تشنه بلا

نگه غصه مجنون را داری

واسه این قصه ها مجنون نمی شی

پ ن : من ندانم چه گویم با تو نگویم با خود بگویم

نظرات 9 + ارسال نظر
مهرسا 11 مهر 1386 ساعت 10:57 ق.ظ

بسترم چون آتش ِ سوزان

از هرم ِ تب ِ این تن

تک تک اندام هایم

بی قرار از درد

و دیوار همدم دیرین

بی محابا می زداید

داغی از پاهای سوزان ام

چشم هایم در سیاهی

بی رمق در جستجوی

اسب رهواری

که شاید مرکبی باشد

برای گم شدن

در دشت ِ مه آلود

و افکار پریشان ام

در هجوم ِ بی امان

از یادها و نام ها

از تصاویر و نما هائی گوناگون



در خاطر ام می پیچد

صدای پای رهگذرانی که از

شانزلیزه ِ احساس ام گذر کرده اند



و می بینم آدمک هائی که در

حمام ِ گنجعلی خان ِ ندامت

مشغول ِ نقش ِ تطهیر ِ خویش اند



و آنهائی که با صورتک های رنگارنگ

سر خوش از باده

خوی * کرده بر جبین

در جشن زودگذر ِ استرن **(Ostern )

بر هیچ پای می کوبند



و میدان ِ نقش جهان ِ زندگی

که چهار گوشه اش را

ثروت و قدرت و مذهب و تحجر ***

احاطه کرده است



و طنین ِ صدای شهوت ِ گندم

بر نوازش باد در دشت ِ ارژن

خنده بر لبان ام می نشاند

بر محنت ِ مردم از غم ِ نان



و باز خنده ام می گیرد

از این ملت و اساطیر اش

از نقش ِ محنت بار ِ تیشه فرهاد****

که بر ریشه خود می زد

برای یک خیال ِ خام

با نام ِ شیرین !

و یا مجنون ِ دیوانه

که از لیلای موهوم

بتی عیار و فتان ساخت



و رستم آن تهمتن پهلوان جاودانی

که چون همیشهﺀ فرهنگ ِ این ملت

پسر را کشت تا بماند زنده

سنت های پوسیده



و عزا های با شکوه و آبرومند !

برای مرده ای بد بخت

که قربانی رسم دیرین ِ زنده کشیه

مردمی مرده پرست گشته



و یا آنکس که شعور را به مسلخ برد

تا شعری سراید برای تسکین عقده های دیرین اش



و یا...



می اندیشم به سرگردانی این قوم

که نمی داند در کجای زمان زندگی می کند

در عصر نهضت ِ برابری انسان ها

بر واژه منفور ِ نژاد ِ موهوم اش می بالد

اسیر غرور ِ شوکت ِ ساسانیان است

و معتقد به قوانین ِ هجمه اعراب

شیفته زندگی مدرن است

و پای بند به اصول ِ قرون وسطائی

...

ناگاه آن سرباز نیزه بدست ِ هخامنشی

به نظرم می آید که استوار و غیور

هنوز اجازه عبور از دروازه تاریخ را

به این ملت نمی دهد

...



و باز هم لبخندی

ولی این بار تلخ تر از قبل

بر روز های رفته

بر سفرهای بی انجام

با کوله بار ِ سنگینی از پوچ

از خیابان های شلوغ

تا خانه های خلوت

از ستیغ ِ یخ زده کوه ها

تا کوچه های سرد و دلگیر غربت

و از دیوار های تو در تو

تا صلیب ِ سکوت و فراموشی

...

کاش دیگر بار پائی داشتم برای رفتن

بی شک بی هیچ کوله باری

به میعادگاه ِ آرامش ام

در اعماق ِ جنگل گلستان می رفتم

تا خود را رها کنم

در خلسه جادوی موسیقی ِ

آیه های مهر ِ باران

بر تن ِ پر نیاز ِ برگها

و یا شاید به " آبیدر " *****

همان جا که طناز ترین چهره ماه را

همیشه از آن فراز دیده ام

در وسعتی بی کران از آسمان و دشت

تا بیاسایم دمی

در تلالو نوازش ِ بی دریغ ِ نور ِ سیمگون اش

...

کاش پائی داشتم برای رفتن...




پرسه بزن تو چشم من چشام که خواب ندارند
برای رد پای تو همیشه جا میذارن
پرسه بزن توی خیال ، خیال من مال تو ..........


مهرسا 11 مهر 1386 ساعت 10:58 ق.ظ http://WwW.onlymahsa.blogfa.com

سلام. به احترام نام بلند تو صبح به صبح به همه گلدانها و گنجشکها سلام میکنم و برای بیدهای مجنون دست تکان میدهم.



از تو چه پنهان که چند وقت است اتاق کوچک دلم مه آلود است... دلتنگم!..



مدتی ست که مثل ابری مست آواره دره های نگرانی شده ام.



در انتظار نیم نگاهی از مشرق چشمانت لحظه هایم زیر گامهای اضطراب له میشوند. درست مثل این دل خسته که این روزها ویران شده است.



از کوچه های بن بست بیزارم. از خیابانهایی که بوی مهربانی تو را نمی دهند... از هر چیز و هر کس که نشانی تو را گم کرده باشد... حتی از خودم ... خودم ... خودم...



مهربانا ! باز هم نارنجستان خیالم بهانه حضور تو را میکشد

مهرسا 11 مهر 1386 ساعت 12:37 ب.ظ http://WwW.onlymahsa.blogfa.com

۱.آه تمنای غریب، آه سُستی ِ آرام ِ بیهوده

آه ِ اندوه و اشکی که سر ِ خشکیدن نداری

سیلاب اشک جاری است

جوشان هم چون چشمه ها و فواره



آه نابسامانی ها، آه درمانده گی های آشتی ناپذیر

انوار ِ آسمانی ِ انباشته از هم دردی

آه شوری که دلم را می فریبید

می آیید تا دلم را به دردی بیش تر مبتلا کنید؟



محبوب را بگذارید تا تیرش را سوی من نشانه رود

بگذارید تا تیر ِ آتشین را از کمان رها کند

بگذاریدش تا خشمگین تر و بی ترحم تر باشد



چرا که از همه سویی زخم بر من فرود می آید

که تاب ِ زخم نو ندارد تن ام

و جای سالمی نمانده است تا تو نشانه روی.

***************

۲.آه ونوس روشن، ستاره ی آسمان

تا آن زمان که جلوه ات از ازتفاع آسمان پیداست

در تاب ِ بی اندازه و خستگی هاش

بشنو ناله ام را از صدایم





می بینی که چه گونه سیلاب اشک

چشمان بیدارم را فرا می گیرند

با هق هق به بستر ِ نرم می روم

انگار که درد را به چشمان تو خواهند سپرد



برای جان ِ خسته ی انسان ها

آرزوی خوابی شیرین آسوده گی بخش است

درد می کشم تا نور ِ آفتاب بر من خنده زند



به زمانی که بشکنم از رنج

و فرو رفته باشم در بستر

درد را همه ی شب فریاد خواهم کرد.

************

۳.می زیم، می میرم، می سوزم و غرق می شوم

در انجماد ِ سرما داغ ترین ِ آتش را احساس می کنم

زندگی م شیرین را با تلخ می آمیزد

تا که انباشته از شادی به اندوه فرو روم



می خندم به گاهی که اشک هام را پاک می کنم

و در لذت، دردی جان کاه را باید تاب آرم

فراموشی ِ لذت تا همیشه در من خواهد ماند

خشکیده ام گرچه شاداب می نمایم



در اندیشه ی زیستنی با رنج

بی درنگ و شبهه به محبوب خواهم اندیشید

و یک باره از همه ی دردها رهایی خواهم یافت



به زمانی که شادم از شادی هام

و به اوج ِ سعادت می رسم

پرتابم می کند به دره ی شور بختی هام.

****************************
۴.تا زمانی که چشم هام یاری اشک ریختن داشته باشند

از حسرت ِ سعادتی از یاد رفته

تا زمانی که صدام انباشته از هق هق باشد

و در آه واژه ای ادا تواند کرد



تا زمانی که انگشت هام بر تا ر ِ عود

زخمه تواند زد به نوای ِ ترانه ای برای تو

تا زمانی که جانم تنها تو را بخواهد

بی آمیختن با هیچ کسی جز تو



هرگز آرزوی مرگ نخواهم داشت

اما اگر روزی چشم هام خشک شوند

صدام را بشنوم که می شکند و دست هام می لرزد



جانم دیگر تاب ماندن بر زمین نداشته باشد

برای دادن ِ نشانه ای از عشق به تو

آرزو خواهم کرد: ای مرگ روزم را به آخر رسان.


کوتی 12 مهر 1386 ساعت 09:17 ب.ظ

از آن جای که وبلاگ قشنگی دارین من همه صفحاتش رو دیدم و مطلب که در مورد دالتون نوشته بودین چشمم رو گرفت . اگه میشه اون پی دی اف را برام سند کنید. بازم متشکرم

طاووس 15 مهر 1386 ساعت 02:13 ب.ظ

اشک در چشمان من طوفان غم دارد
ولی خنده بر لب میزنم تا کس نداند
تا تو نگاه می کنی کار من آه کندن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
****
آنقدر از زندگی خود سیرم
که روز مرگ خودرا عاشقانه جشن می گیرم
****
هرجا که محرم شدی دست از خیانت بردار
چون که محرم با یک نقطه مجرم می شود

طاووس 15 مهر 1386 ساعت 02:39 ب.ظ

درد بی همزبانی مرا کشت
زخم نامهربانی مرا کشت
عاقبت زندگانی مرا کشت
دل اسیر زندگی شد.

طاووس 27 مهر 1386 ساعت 08:52 ق.ظ

دل ما
باز دلتنگی ها پشت در پشت همه فاصله ها می رویند

باز دل غمگین است

دل از این فاصله ها می گیرد

این همه ثانیه های بی رنگ

این همه دوری بی مورد و پوچ

روزگاری دل بود با همه سادگی اش

یک دل کوچک و پاک یک دل دریایی

دوستی آبی و آرامش و عشق

یک دل رویایی …….

روزگاری دل ما مثل یک غنچه شاد

پر رویای شکوفایی بود

پر عطر گل سرخ

روزی آواز همه چلچله ها شعر زیبای صنوبرها بود

روزگاری دریا همه سادگی ساحل بود

دل باد و بارون مپل یک رنگی خورشید و زمین با هم بود

کاش این فاصله های مبهم همه از بوی صمیمیت ما پر می شد

آخر از جنس باور است دل ساده ما……

پشت این فاصله ها می شکند می گرید

ولی از شوق حضور گل عشق

دل ما پروانه است

دل ما مهتابی است

دل ما دیوانه است

یک دل دریای است …………

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 09:08 ق.ظ

اگر دل دلبرُ ،دلبر کدام است
وگر دلبر دلو ،دل را چه نام است
دل و دلبر به هم آمیته بـینوم
ندونوم دل که وُ دلبر کدامست
الا ای وای خدا ،ای وای خدایم
الا ای وای خدا ،ای وای خدایم
دل هیچ کـَس نمی سوزد برایم

به صحرا بنگـَروم ،صحرا تـِه بـینوم
به دریا بنگـَروم ، دریا تـِه بـینوم
به هر جا بنگـَروم ،کوهو دَرو دَشت
نشان از قامت ،رعنا تـِه بـینوم
الا ای وای خدا ،ای وای خدایم
الا ای وای خدا ،ای وای خدایم
دل هیچ کـَس نمی سوزد برایم

تو که نوشوم نِـیی ،نیشوم چرائی
تو که یاروم نِـیی ،پـیشوم چرائی
تو که مَرحَم نِـیی ،زخم دلوم را
نمک پاش دل ،ریشوم چرائی
الا ای وای خدا ،ای وای خدایم
الا ای وای خدا ،ای وای خدایم
دل هیچ کـَس نمی سوزد برایم

اگر دل دلبرُ ،دلبر کدام است
وگر دلبر دلو ،دل را چه نام است
دل و دلبر به هم آمیته بـینوم
ندونوم دل که وُ دلبر کدامست
الا ای وای خدا ،ای وای خدایم
الا ای وای خدایم وای خدایم
دل هیچ کـَس نمی سوزد برایم
الا ای وای خدایم وای خدایم
الا ای وای خدایم وای خدایم
دل هیچ کـَس نمی سوزد برایم
جانمُ جونُ ُجوجو به به ُطوطو به به
عاشقانه دوستت دارم

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 01:05 ب.ظ

چشم‌هایت

دوست من

پنجره‌های روحت هستند.

در آنها به تماشا می نشینم

اندوهت را

زنده بودنت را

خستگی‌یت را

اشتیاقت به عشق را

وفاداری‌یت را

هراست را

امیدت را

خوشی زندگی‌یت را



چشم‌هایت

دوست من

پنجره‌های روحت هستند

در نگاهت

کشف می‌کنم

تو را .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد