دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

خدا نگهدار

قسمت نشد ببینمت خدانگهداری کنم

فرصت نشد بمون و ....

گفتم اگه ببینمت دل کندن هم برام سخته

گفتم صدات را نشنوم ندیده از پیشت برم

 

باور میکنه یه بی وفا نامه میزاره میره قسمت زندگیم اینه

سهم تو از من دوریه تو لحظه های بی کسی

قشنگی داستان ماست که ما به هم نمی رسیم

 

گفتن لحظه اخر واسه من هنوز سواله ؟

دیدن دوباره تو فقط تو خواب خیاله

لحظه های اخر تو توی قلب من می مونه

هیچکس مثل تو بلد نیست دلم را بسوزونه

 

خدانگهدار عزیزیم اما نمی شه باورم

تو چشمای من نگاه نکن این لحظه های آخرم

 

نظرات 10 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 16 مهر 1386 ساعت 06:40 ب.ظ

وقتی که رفتی دلم شکست
آخر با تو عاشق تر بودم و به عشق نزدیکتربا تو می شد
بیشتر از صنوبرها رفت وپرستوها را تا دیاری دور بدرقه کرد
وقتی که رفتی دلم گرفت وقتی که بودی دلم چه آرام می یافت
وقتی که رفتی دلم گریست
آخر می توانستم دلتنگی هایمان را به صریح چشمانت بسپارم
تا بتوانم ستاره ها را پرتو نگاهت ببینم
اینک بی تو دلم در جستجوی کوچه ی است که به باغ تو
می پیوندد.
بگو ای مسافر نازنینم برای دیدنت از کدام کوچه بیایم.

امشبُ ای پیش منُ شیفته دل دور مرو
نور چشم منی ای نور مرو دگران از نظرم گر بروند باکی نیست
توکه محبوبی و معشوقی و منظور مرو.

دختر قلب شکسته 17 مهر 1386 ساعت 09:46 ق.ظ

شکستن یک دل
چقدر توان می خواهد مگر
که پنداشتی
آن که قوی بود تو بودی.

دخترقلب شکسته 27 مهر 1386 ساعت 09:11 ق.ظ

در


این دیار


هرچه خواهیم


نمی یابیم هر


چه جستیم


نیافتیم پس


چه بخواهیم


که خداوند


عزوجل که


در کارهایش

نیست فرشته


عجل نسیب


ما کند نمی دانیم روزگار خود را چگو نه


می گذرانیم گاه با خنده گاه با گریه می سرا نیم گریه های


دوری از معشوق اشک های در چشم خود می پرورانیم تا


که بزرگ شود ان را بریزانیم گاه که دل همچو ماه گرفته


است خشم هوای نفس را می جو شانیم وگاه از دیدار


محبت دیدار دلبر خنده های بر لب می نماییم ما


این چنانیم که گفتیم ما گر ببینیم عاشقی از


عشق خود گریسته است دست مهربانی


بر سراو می کشانیم وآوای غم


انگیز جدای را می سرا ییم


تا که گر یه های دل را


از چشم بزداییم وغم


معشوق را از


دل عاشق


بزداییم


ما


این چنانیم که گفتیم ما عاشقانیم که در هر قصه عشقی لیلی ومجنون دیگری می افرینیم ولی هیچ گاه سرنوشتی همچو لیلی ومجنون نمی خواهیم دوست داریم که در کنار لیلی خود مسیر عشق زندگی خود را بپیمانیم ما این چنانیم که گفتیم .


دختر تنها 27 مهر 1386 ساعت 10:38 ق.ظ

*کوچه*
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم...............

شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید...................

باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم.......

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لبان جوی نشستیم ........................
تو همه راز جهان ریخته در چشمان سیاهت........

من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام...................................

بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب................................

شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل سنگ .................................

همه دل داده به آوای شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذرکن......

لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آینه عشق گذران است..............................

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است........................

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم ........................

.سفر از پیش تو هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد....................
چون کبو تر لب بام تو نشستم .......................

.تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم............

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ......................................

.سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت ..............................

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید...................................

ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم...................

پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم ..........................................

آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ...................

نکنی دگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی ....................................

من از آن کوچه گذشتم

دختر تنها دلشکسته 27 مهر 1386 ساعت 10:43 ق.ظ

من هنوز چیزی نگفتم
که تو طاقتت تموم شد
باقیشم بگم میبینی
گریه هات کلی حروم شد

من که آسمون نبودم
اما عشق تو یه ماهه
سرزنش نکن دلم رو
بخدا اون یه بیگناهه

باز که ابری شد نگاهت
بغضتم واسم عزیزه
اما اشکاتو نگه دار
نذار اینجوری بریزه

حال من خیلی عجیبه
دوست دارم پیشم بشینی
من نگاهت بکنم تا
تو چشام عشقو ببینی
تو چشام عشقو ببینی

بدجوری دیوونتم من
فکر نکن این اعتراضه
همیشه نبودن تو
کرده این دلو کلافه


میدونم فرقی نداره
واست عاشق بودن من
میدونم واست یکی شد
بودن و نبودن من

اولش گفتم یه حسه
یا یه احترام ساده
اما بعد دیدم یه عشقه
حد و اندازش زیاده

بیا و مثل گذشته
جز به من به همه شک کن
من بدون تو میمیرم
بیا و بهم کمک کن

من هنوز چیزی نگفتم
که تو طاقتت تموم شد
باقیشم بگم میبینی
گریه هات کلی حروم شد

من که آسمون نبودم
اما عشق تو یه ماهه
سرزنش نکن دلم رو
بخدا اون یه بیگناهه....

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 10:47 ق.ظ

نگاهت...امن ترین جاده است برای گریز
و بلندترین حصار است برای عزلت
نگاهت کوتاه ترین زمان است برای امیدواری و وسیع ترین سایه بان است برای فراغت

دختر بی پناه معصوم 27 مهر 1386 ساعت 12:57 ب.ظ

همیشه ماندگار تو بمان در کنار من

ای عاشقترین یار تو بمان در کنار من

قصه روزگار مرا خسته کرده است

ای داستانسرا تو بمان در کنار من

جفای این دیار مرا به ناکجا کشاند

ای انتهای صفا تو بمان در کنار من

در این ایام دلتنگی دلم تنگ است

ای یاد لحظه ها تو بمان در کنار من

امــــــــــــروز با تو بودن چه زیباست

ای آرامش دلها تو بمان در کنار من

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 12:59 ب.ظ

تنها ترسم از......
همیشه از کسانی میترسم
که رشته ای مرا به آنها وصل کرده است
چون نزدیکترها دقیق تر میزنند
زخم هایشان درست در قلبم مینشیند

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 01:03 ب.ظ

برای همسر مهربانم
تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق، سرگشته ، روی گردابم !

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟

تو را از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟

تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه

چه کرد با دل من آن شیرین نگاه، آه!

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

کدام نشإه دویده است از تو در تن من؟

که ذره های وجودم تو را که می بینند



به رقص می آیند

سرود می خوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو:

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

تو را به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه

که صبر ، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته است

همه ی وجودم تو مهر است و جان محروم

چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 01:03 ب.ظ

من نمیدانم

-و همین درد مرا سخت می ازارد-

که چرا انسان ، این دانا ،

در تکاپوهایش ،

-چیزی از معجزه انسوتر ...! -

ره نبرده است به اعجاز محبت

چه دلیلی دارد؟ ، که هنوز

مهربانی را نشناخته است؟

و نمیداند در یک لبخند

چه شگفتی هایی پنهان است

من بر انم که در این دنیا

خوب بودن به خدا سخت ترین کار است

و نمیدانم که چرا انسان

تا این حد،

با خوبی بیگانه است؟

-و همین درد مرا سخت می ازارد-



فریدون مشیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد