دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

حیف که نمیشه

حیف که نمشه از تو گفت ؟ از تو نوشت ؟ حیف که نمی شه ...
و الا می نوشتمت با مژه بر می داشتمت
روی چشمام میزاشتمت
کنار قران مجید
می بردمت رو آینه و شمدون میزاشتمت



 

نظرات 18 + ارسال نظر
دختر قلب شکسته 20 مهر 1386 ساعت 10:17 ق.ظ

گر خو اهی ترکم کنی بکن
ولی هرجا که باشم تو با منی ومن با توام
گر دوستم نداری نداشته باش
ولی توقع مکن دیگری را به جایت دوست بدارم
اگر از دیدارم می رنجی بگو
من شوق دیدارت را بر خود حرام خواهم نمود
زمانی که از دوروهای دیگران و نیرنگ آنان خسته شدی
به نسیمی باز خواهی گشت و من راز خود را با تو در میان
خواهم نمود.
دوستت دارم بیشتر از دیروز و کمتر از فردا.

دختر قلب شکسته 20 مهر 1386 ساعت 10:25 ق.ظ

خوشا دلی که به عالم الهه ی دارد
بدان بهانه همه عمر لحظه بسپارد
تو ای الهه ی شادی با من باش
که درشب سهیم نور روشنی بارد

دختر قلب شکسته 20 مهر 1386 ساعت 10:31 ق.ظ

من و تو گندم یک خوشه بودیم
من وتو آب یک رودخونه بودیم
به هم بستیم وفای عهد و پیمون
کدوم کافر تو را کرده پشیمون
***
دل بالا بلندم که میایی
رفیق روز تنگم کی میا یی
مرا بردند به زندان خانه ی غم
به وقت مردنم شد کی میایی

دختر قلب شکسته 20 مهر 1386 ساعت 11:12 ق.ظ

دلم
واسه
صدای
زیبایت
تنگ
شده...

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 07:41 ب.ظ


همسر مهربانم

بی تو هرگز
می خواهم دوباره از تو برای تو بنویسم

خوب خوب، خوبترین من، با سلامی دوباره به تو

به تو که بر زبانت، کلام محبت و بر لبانت، تبسم مهر و بر سر انگشتانت، گرمی صداقت جاریست

به تو که در چشمانت عطوفت موج می زند و از مردمکانت نور زندگی می گذرد

به تو که می توان تمام زندگی را در کلام زیبای با تو بودن خلاصه کرد

به تو که نمای کامل صداقتی

و به تو که برای من تنهای حیران، همیشه در اوج و نهایتی

ما با هم هستیم و جاده ای بلند از بادهای رو به شمال که از نرمای ماه و نازکای آواز ما می گذرد

و من آنقدر دوستت دارم که حسادت شبیه شیر پرنده و موی کف دست فرشته است

ما با هم هستیم مثل صنوبر و سایه

ما با هم هستیم مثل ستاره و همین شب شریف

ما با هم هستیم مثل روشنایی پسین با خانه

ما با هم هستیم مثل آینه با انعکاس مجازی لبخند

با من بمان تا اضطراب جهان را در کنار تو در ترانه ای کوچک خلاصه کنم



با من بمان تا برایت از تو، از خود و از ما بگویم




عشق جاودانی من،این روزا بیشتر از همیشه آرزو می کنم که ای کاش در کنارت باشم تا گوشه ای از اضطرابی رو که توی دل بزرگت خونه کرده و تو همیشه با خنده های دلنشینت اون رو پنهون می کنی، به دلم می کشیدم.ای کاش من هم به اندازه ی تو خوب و مهربون بودم.نازنینم،

مهسا مانند ماه 26 مهر 1386 ساعت 07:45 ب.ظ

ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری!


وقتی تو نیستی , نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها.

مثل همیشه آخرحرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم.

عمریست که لبخندهای لاغرم را در دل ذخیره میکنم.باشد برای روز مبادا...............اما در صفحه های تقویم جایی برای روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد. روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی شبیه هر روز است

اما کسی چه میداند؟ شاید امروزنیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 09:07 ب.ظ

بار سکوتت را از پشت دریچه مهربانی ات دیدم
تمام خاطرم را پوشانده ای ای مهربان آیا میدانی!!!!؟؟؟؟؟

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 12:26 ق.ظ

آری
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
دردل من چیزی است؛ مثل یک بیشه نور؛ مثل خواب دم صبح .
وچنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت؛ بروم تا سرکوه .
دورها آوایی است که مرا می خواند .

مهسا 27 مهر 1386 ساعت 12:28 ق.ظ

آری آری زندگی زیباست، زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست،



آری آری مرگ با عزت هم زیباست!!

مهسا آلبالو 27 مهر 1386 ساعت 12:46 ق.ظ

تقدیم با عشق به همسرم

کسی مثل تو نشد کسی مثل تو نبود

همش از خدا می خوام که بیایی زود زود
کاش می شد در حریم سینه ها عشق را با وسعتش تکثیر کرد

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 12:51 ق.ظ

صادقانه ترین عشقی که قلب همواره
در ژرفنای برافروخته خود حس کرده
هستی را با اهنگی پرشتاب
در رگها جاری می ساخت.

امدنش امید هر روزه من بود
و جدائی از او رنج هر روزه ام
بخت که از شتاب گامهای او می کاست
راه را برجریان هستی در رگهایم بسته بود

در خواب دیدم که عاشقی و معشوق بودن
سعادتی ناگفتنی است
پس بی پروا و مشتاق
آن را مقصد حیات خود گرفتم
دوستت دارم مونسم



م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 08:49 ق.ظ

تو را دوست می دارم
در کوچه باغها بوی لیمو می آید
بوی سیب گلاب
بوی ریحانی که در لا به لای ذهنم می بارد
و مرا سر شار از پروانه می کند
بهار را با تو شکوفه می زنم
و سفره هفت سین من
پر از پیچگ و یاس می شود
تو را از خدا عیدی گرفتم
لای یک نیلوفر آبی
رو به سوی طلوعی زرد و نمناک
هنگامی که عطر نعنا در فضا می رقصید
و من به شفافیت تو اقتدا کردم
تو را دوست می دارم
به مردم مردابهایم سنگ می اندازم
هر لحظه ام را جلوی قدمهایت قربانی می کنم
و در تلاطم سرخی که سا خته ای باران می کارم
تو را دوست می دارم
آن زمان که در جمعیت اندوه مرا به نام خواندی
و مرا با روح نجیب آیینه پیوند زدی
دیگر هر غروب، رو به قبله ای که همیشه نورانی است
به احترامت سکوت می کنم
حالا ببین!
یک کبوتر دیگر در من می روید..

ناناز 27 مهر 1386 ساعت 08:50 ق.ظ

برای تنهاترین عشقم
***
دلم برای کسی تنگ است

که زیبایی روح را می ستاید,

مهربانی را دوست دارد,

گذشت را میفهمد,

دلم برای کسی تنگ است

که چشمان خیس از اشک را میبوسد

وبا سر انگشت مهربانش

آبی آسمان را نشان می دهد

کسی که به خاطرم آفتابی می شود

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 10:32 ق.ظ

بیا ........خوب من
بیادستهای یکدیگر را بگیریم و باهم از سکوت بگذریم

.سدها را بشکنیم .آبها را جاری کنیم

.دیوارها را کنار بزنیم و گل ها را ببوسیم

و از محبت گردنبندی بسازیم و بر گردن زندگی بیندازیم

.بیا عاشق باشیم و با عشق زندگی کنیم .

بیا شیشه سیاه بی عاطفگی و بی معرفتی را بشکنیم

.بیا مسیرمان را عوض کنیم و «ما» را در مقابل «من» قراردهیم.

بیا باهم باشیم .

بیا سنگریزه های حسرت را به سوی دریای نابودی پرتاب کنیم.

بیا پرستیدن را باور کنیم .

بیا بال های پروانه را زیبا کنیم.

بیا مهتاب را بنگریم .

بیا عشق را به تماشا یرنگین کمان ببریم

و روی رنگ «دورنگی» خطهای قرمز رسم کنیم.

بیا مژگان چشمانمان را به سوی هم تزئین کنیم .

بیا از پنجره احساس به یکدیگر بنگریم.

بیا عاشق باشیم و با عشق زندگی کنیم.

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 10:34 ق.ظ

زندگی با تو چقدر قشنگه خوب من
آسمون عشق چه آبی رنگه خوب من
امشب دلم می خواهد از تو بگویم ، برای تو بنویسم . شور عشق در دلم زبانه می کشد ، واژه ها در ذهنم سبد سبد می شکفند و خون در رگهای دستم جوششی دیگر آغاز کرده است . افسوس که نه زبان گویایی دارم ، نه قلم شیوایی و نه حتی کلامی درخور تو می یابم .

زیباترین واژه های جهان کدامند تا برای تو به زنجیر جملات کشم ؟!

باشکوهترین شعر جهان چگونه می تواند وصف تو را سراید ؟!

و نام تو را بر مطلع کدام قصیده می توان نوشت یا عشق ... ؟!



امشب دلم سخت بی تاب است . بی تاب تو ، بی تاب از حضور دوباره ات ، بی قرار از یافتن دوباره آن حضور مداوم که در میان هیاهوی پوچ چرخ و آهن و دود ، در برگ برگ این روزهای بیهودگی ، در فشار سخت دیوارهای این جهان پر ستیزه گم شده است .



می خواهم از تو بگویم . تویی که نامت به تنهایی ، خود ، می تواند شور عشق را در اندرونم به جوشش درآورد . نام تو کافیست تا جهان من به بی نهایت دامن کشد و زندگی سرد و ساکتم پر از گرمای عشق و امید گردد . نام تو که بر زبانم جاری می شود گویی سقف آسمان می شکند و روحم بر فراز آن سربلند می کند . نام تو گویی ستونهای وجودم را استوارتر می کند .



می خواهم برای تو بگویم . منی که سخت به تو محتاجم . زندگی من چه بی قرار، نیازمند توست . دنیای من چه بسیار ، تو را کم دارد .

جانم ُجان ُتو تک ستاره قلب منی
تو همیشه در قلب منی

دلبر زیبا 27 مهر 1386 ساعت 10:37 ق.ظ

نازنینم!

باز عطر یاد تو،در خاطره ی اتاقم پیچید!

باز مهربانی چشمهایت،

پنجره ی خیالم را ستاره باران کرد!

باز گرمی دستانت،

روحم را تا دورترین،لمس یادها برد!

نازنینم!

به شب و روز قسم!

به تلؤلؤ امواج قسم!

به برگ برگ شاخه های درختان قسم!

به بی قراری بادهای سرگردان قسم!

به آواز قمری های حیاتم قسم!

نـــمی توانم پلکهایم را به روی خیال تو ببندم!

نــــمی توانم!

نــمی توانم عطر یاد تو را،از چارفصل دلم پاک کنم!

نـمی توانم!باورکن،نمی توانم!

نازنینم!

ایـــن همـــه فاصله را چگونه تاب بیاورم؟

ایـــن همــــه روز را چگونه به تنهایی دوره کنم؟

ایـــن همـــه شمع را با چه رنگی از امیّد، روشن نگه دارم؟

ایـــن همــــــه فصل را تا به کی،خط بزنم؟

چگونه دوستت دارم ها را ترسیم کنم

که کلمه ای حتی،از یاد نرود؟

قصه ی ایـــن همــه دلتنگی را،

با کدام قلم،برایــت بنگارم؟

آخــــر برای تک تک واژه های بی قراریم،

قلمها را طاقتی نیست!

.....

نازنینم!

به اندازه ی تمامـی ابرهای دنیــا،

دلم گرفته است!

به دیدار ایــــن دل غمگین بیا!

شانه هایــت را برای ایــــن هــمه بارش،کم دارم!

دختر اخمو 27 مهر 1386 ساعت 12:54 ب.ظ

من صبورم اما...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما...
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم!
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تنگ غروب
و چراغی که تورا از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما...
آه این بغض گران صبر چه می داند چیست....

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 09:15 ب.ظ

محمد تو به من قول دادی خوشبختم کنی
مرد و حرفش حرف مرد دو تا نمیشه.
تو تنها مرد زندگی منی یاد ت باشه تو شوهرمی
شوهر آدم همه کسه آدمه رفیق منیُ همدمی ُمونسمی
من هم رفیقتم مونستم .


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد