دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

سایه با سایه

لحظه به لحظه میشکنم

 سایه با سایه هر نفس

زندویم

لحظه به لحظه گم شدم

تردید من شکی نداشت

نظرات 22 + ارسال نظر
دختر قلب شکسته 20 مهر 1386 ساعت 12:51 ب.ظ

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

زنگ زدم چرا تلفن رو جواب ندادی
محمد خیلی بی معرفتی.

دختر قلب شکسته 20 مهر 1386 ساعت 02:28 ب.ظ

محمد از موبایلم و خانه مان تماس گرفتم
تحویلم نگرفتی یعنی اینقدر از من بدت مییاد
که جوابم را نمی دهی ؟ من رو با ش تو این دنیا دل
به کی بستم.پس همه وعده هات پوچ بود.

دختر بی پناه 21 مهر 1386 ساعت 11:47 ق.ظ

دیگه جیگرم از دستت تاول تاول زد
چرا من رو نمی یای ببری بیرون دق کردم تو خونه
من میخواهم *میخواهم.من به تو پناه آورده بودم.
***********
بر لب پرتگاه بی کسی ایستادم
و ز آغاز نبود به سکوت انتها مینگرم

چشم میبندم

قطره ای اشک ز دریای وجود

میزند سینه بر این صخره سخت

و صبورانه بر این ساحل سرخ می غلطد

چونکه او میداند

موج این دریا ندارد برگشت

و فرو میشیند

و فرو میشیند در رهی ساخته از دست زمان

که بر این ساحل روح چین غم انداخته است

و ترا در فرورفته ترین گوشه کنار عمقش میجویم

هر چه دارم هر چه که میخواهم خفته در این دریاست

گر تو در آن باشی

تو در این دریا قادر و صاحب امواج وجود

طغیان روحم کسریت در دریاست

بی تو بر لب پرتگاه بی کسی ایستادم

و به عمقی بی انتها مینگرم و ترا میخواهم

دختر بی یار و یاور 21 مهر 1386 ساعت 02:27 ب.ظ

روزگاری است که من طالب دیدار توام
فکر من باش که این گوشه گرفتار توام
من شنیدم که طبیب دل بیمارانی
پس طبیب دل من باش که یک عمر بیمار توام

دختر بی پناه معصوم 22 مهر 1386 ساعت 12:47 ق.ظ

وبلاگ سفید قبلی که طراحی کرده بودی خیلی قشنگ بود
من خیلی دوستش داشتم ازش لذت می بردم کاش یه آیدی درست می کردی با من چت می کردی این جوری راحتربودم با من که حرف نمی زنی ذلم م یخواد صدات رو بشنوم تا آروم بشم خواهش می کنم همون وبلاگ قبلی رو دوباره درستش کن همون گل داشت یه آیدی بساز با هات چت کنم .اگه درست کردی برام اینجا بنویس تا برات پیغام بفرستم.محمد من می ترسم.من از تنهایی می ترسم.
دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم

به من که بی صدای تو از شب شکست میخورم

دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هق ام

به من که آخرینه آواره های عاشقم



چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی......غزل بشن گلایه ها نه هق هق دلواپسی



نذار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه ها

دوباره من بمونمو خاکستر پروانه ها



چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره...کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره

چیزی بگو اما نگو قصه ما بسر رسید...نگو که خورشیدک من چادر شب بسر کشید



دقیقه ها غزل میگن وقتی سکوتو میشکنی

قناریا عاشق میشن وقتی تو حرف میزنی



دلبرکم چیزی بگو به من که خاموش توام

به من که همبستر تو اما فراموش توام



چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی...غزل بشن گلایه ها نه هق هق دلواپسی



نذار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه ها

دوباره من بمونمو خاکستر پروانه ها



چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره...کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره



چیزی بگو اما نگو قصه ما بسر رسید

نگو که خورشیدک من چادر شب بسر کشید



چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره

کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره



چیزی بگو اما نگو قصه ما بسر رسید...

م مثل ماه 22 مهر 1386 ساعت 11:55 ق.ظ

عزیز مهربانم
به خدا توکل کن
یاد خدا باعث آرامش دلها می گردد.

دختر تنها دلشکسته 22 مهر 1386 ساعت 07:06 ب.ظ

سلام مهربونم
شبها (غروب)که میشه دلم خیلی میگیره
جای تو اینجا خالی عزیزم
امشب نمازم رو به تو اقتدا کردم و دعا کردم برای هر دوتا مون
که مشکلاتمون حل بشه هر چه زود تر ازدواج کنیم خدا بهمون یه پسر تپل مپل کاکل زری(طوطو به به)مثل خودت بهمون بده
تو مال منی عزیزم منم مال تو فقط
خیلی مواظب خودت باش
از دور می بوسمت راستی شبها خرس طلایی رو تو بغلم می خوابونم تا صبح هر وقت دلم می گیره اونو تو بغل می گیرم.دستت درد نکنه که اونو برام خریدی امیدوارم سلامت باشی.من خیلی حواسم به خودم هست تنهایی هم بیرون نمی رم چون می ترسم بدزدنم اینجا زیاد امنیت نیست
خدا یی نکرده می برن یه وقت بلا سرم در میارن برای همین می گم بیا منو ببر اولا چون همه جاهاش با تو خاطه دارم اگر برم گریم می گیره بعدشم میترسم.چون می دونم اگر بلایی سرم در بیاد تو سرمو می بری این حرفو قبلا بهم زده بودی همیشه یادمه.
قربونت برم خدا حافظ.

ناناز خانمی مهربون 22 مهر 1386 ساعت 08:39 ب.ظ

سلام مونسم
من ایمانم خیلی قوی ازت می خواهم ایمانت رو قوی کنی .
به خدا ایمانت رو بیشتر کن این خیلی مهمه.صلوات خیلی بفرست نمازهاتم سر موقع بخون.
ازت ممنونم.
دوستدارتو :همسری با وفا ناناز خانمی

زندگی 23 مهر 1386 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام صبح بخیر
*چراغ سبز*
شکرگزار باش حتی در شرایط سخت
واژه خدا رو شکرپس از به گوش رسیدن یک خبر خوش
پس از کسب وکار وحتی پس از به گوش رسیدن یک خبر بد.

انبارک های درون 23 مهر 1386 ساعت 08:30 ب.ظ

باز کن پنجره را ُ بگذار احساس هوایی بخورد

بیا خودمان را جاری کنیم .سدها را برداریم.آب باید جاری شود
تا به کار آید فقط مواظب ومراقب باشیم که این آبهای روی هم جمع شده تبدیل به سیلاب نشود.
اگر می خواهیم سالم وسبک زندگی کنیم باید یادمان باشد
عزیز:
جویبار لحظه ها جاری است!

*ترمز را رها کن*
نخستین ترمزی که در زمینه توانمندی تو وجود دارد احساس
یاس و ناامیدی فرا گرفته شده است.
یاس فرا گرفته شده احساس است که می گوید برای بهتر کردن
شرایط خود هیچ کاری از تو ساخته نیست.
این گونه احساس می کنی که در دام افتاده ای .در نتیجه هرگاه فرصتی دست می دهد که زندگیت را تغییر بدهی می گویی: ((نمی توانم!)) تاریخ نژاد انسانی حکایت زنان و مردانی است
که خود را دست کم گرفته اند و دلیلش هم این است که در ذهن ناهوشیار خود پذیرفته اند که برای تغییر دادن شرایط کاری از شما ساخته نیست .این گونه یاس و درماندگی را تجربه می کنید.

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 06:04 ب.ظ

همسر خوب من
دوستت دارم

دوستت دارم
بر بازو هایم می خوابانم و میان فصول چهار گانه می چرخانمت

در زمستان کلاه پشمی سرخی بر سرت می گذارم سردت نشود

پاییز تنها بارانی ام را بتو می دهم خیس نشوی

بهار بر چمن های تازه می خوابانمت تا صبحانه را

با گنجشک ها و ملخ ها بخوری

تابستان تور کوچکی برایت می خرم

تا صدفها را شکار کنی مرغان دریایی و ماهیان بی نام را



دوستت دارم

نمی خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم

به حافظه قطار های مسافری

تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز بر رگهای دستانم سفر می کند

تو آخرین قطار من من آخرین ایستگاه تو



دوستت دارم

نمی خواهم تو را به آب پیوند دهم یا به باد

به تاریخ های هجری و میلادی به جذر و مد دریا

ساعات ***وف و خسوف

و مهم نیست ایستگاه های هواشناسی

یا خطوط فنجان های قهوه چه می گویند

چشمان تو به تنهایی پیامبر گونه منند

مسئول شادی جهان !



دوستت دارم

می خواهم تو را به زمان به حال و هوایم پیوند دهم

ستاره ای در مدارم !

می خواهم شکل واژه ها شوی و سپیدی کاغذ

هر کتابی که چاپ می کنم مردم که بخوانند تو چون گلی در آن باشی

شکل دهانم حرف که می زنم مردم تو را شناور در صدایم ببینند

شکل دستانم به میز که تکیه می کنم ترا میان دستانم خواب ببینند

پروانه ای در دستان کودکی !

من عاشق حرفه ایم شغلم عشق تو

عشق چرخان روی پوستم تو زیر پوستم

من خیابان های شسته از باران بر دوش به جستجوی تو



چرا به من و باران ایست می دهی ؟

وقتی می دانی همه زندگیم با تو در ریزش باران خلاصه شده

و تنها حسم هنگام بوی کنار گوشت حس باران

چرا ایست می دهی ؟

وقتی می دانی تنها کتابی که پس از تو می خوانم

کتاب باران است

دوستت دارم

این تنها کاریست که آموخته ام و دوست و دشمن به آن حسادت می کنند

پیش از تو آفتاب و کوهها و جنگل ها واژه ها و گنجشک ها

سر گردان بودند

ممنونم که به مدرسه راهم دادی

ممنونم که الفبای عشق را آموختی

ممنونم که پذیرفتی عشقم باشی

زمان در چمدان توست وقتی به سفر می روی



در خیابان های چهره ات در گردش

معشوقه ازلی !

دنبال مسافر خانه می گشتم و دکه ای که از آن روز نامه می خریدم

و بلیط هایی که هیچ وقت برنده نمی شدند ...

نه مسافر خانه نه دکه

که انتشار مجلات بعد از تو متوقف شد و شهر نقل مکان کرد

و پیاده روهاش را برد

آفتاب صندوق پستی اش را تغییر داد

ستارگان ـ که تابستان اجاره می کردیم ـ تسلیم شدند

درختان نشانی شان را تغییر دادند

و گنجشک ها جوجه هاشان و آلبوم ترانه های کلاسیک شان را

ـ که سخت مواظبش بودند ـ بر داشتند و کوچ کردند

دریا خود را به دریا انداخت و غرق شد

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 06:21 ب.ظ

ای مرد آبی عشق !

من ویکدفتر سپید شعر هنوز برای تو مینویسم

تو همیشه در شعرهایم به انتها نمیرسی واین زیباست

شروعی دوباره واز تو نوشتن

میخواهم دریا با من از باران بگوید

یادهایت را باد برایم آورد

من مهربانی را از نگاه پروانه آموختم

اولین بار که تو را شناختم قفل دل را باختم

آن روز خدا شاهدمان بود

در باورهای سبز رنگ خیالم تو را دیدم

ودر شبهای بارانی ام تو را جستم

تو را در مه آلودترین رنگ خیال یافتم

من هر روز با یاد روزهای با تو بودن

پشت پنجره اندوه گرفته قلبم منتظرم

واز مهر مینویسم و (تا بینهایت دوستت دارم )

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 07:37 ب.ظ

نازنین یارم

دوست دارم روزی عشق را

با دو دست باورم زیبا کنم

با دو چشم شاکرم بینا کنم

با دو پایم خسته از دنیا کنم

با دلم مشتاق آن دنیا کنم

از پی استاد من هم عشق را

زیر باران جویم و پیدا کنم

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 09:09 ب.ظ

ای آنکه
ای آنکه به جز تو
هوایی به سرم نیست
جز یاد عزیزت
کسی در نظرم نیست
جز یاد عزیزت
کسی همسفرم نیست
مرا یاد دگر نیست
قدر تو و احساس تو رو کسی نفهمید
دلت از همه رنجید
از عالم و آدم
همه جا رنگ و ریا دید
دلت از همه رنجید
من مثل تو از دست همه رنج کشیدم
به جز غصه ندیدم
یک جرعه وفا از لب دریا طلبیدم
لب تشنه دویدم
ای تو نایاب گوهر ناب
ناز مخمل ترمه ی خواب
ای تو همدل ، ای تو همدرد
عاقبت عشق از تو گل کرد
عاشقم من ،‌ عاشق تو
ای تو تنها خوب دنیا
با تو دارم گفتنی ها
ای آنکه به جز تو
هوایی به سرم نیست
کسی در نظرم نیست
جز یاد عزیزت
کسی همسفرم نیست
مرا یاد دگر نیست
ای وفادار ، نازنین یار
ای نشسته بر دلت خار
ای بریده از من و ما
از گذشته مانده تنها
عاشقم من ، عاشق تو
ای تو تنها خوب دنیا
با تو دارم گفتنی ها
ای آنکه به جز تو

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 11:48 ب.ظ

برای همسرم........
چون دوستت می دارم



حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد



من می سوزم



پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد



من زرد می شوم



پیراهن طوسی رنگت که از کوچه عبور می کند



عاشق می شوم



و تا کفش های رفتنت جفت می شوند



غریب می مانم



وتنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو



من سبز می مانم



که نیلوفرانه دوستت می دارم



نه مانند مردمانی که دوست داشتن را



به عادتی که ارث بر ده اند



با طعم غریزه نشخوار می کنند



من درست مثل خودم



هنوز و همیشه دوستت می دارم



دیوار باید ها



دیوار



این دیوار لعنتی



سهم آسمانم را تنگ کرده



من ازین " هیچ آباد" همیشه



تنها آسمانش را دوست می دارم



با پروانه هایش



که مادرانه گرد رویاهای زرد و نارنجی گاه گاه من



گریه های بی هنگام مرا



گواهی می دهند



و گرنه سر تا پای زمین را در من اگر بریزی



غزلی نمی ارزد



که تصویر غزالم را در من



] قاب می گیرد



کاشکی این دیوار ها را



این دیوارهای لعنتی



در باید های هیچکس شکوفه نمی داد



آن وقت آسمان از آن من بود و



چتری همیشه

برای پر وانه ها


دوستت می دارم


م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 12:08 ق.ظ

یاد تو
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه‌ی اول،که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان،
جهان را با همه زیبایی و زشتی،بروی یکدگر ویرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم،بر لب پیمانه می کردم.





عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین،
زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده،
پاره پاره در کف زاهد نمایان،سجه ی صد دانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو،آواره دیوانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان،دل عشاق سرگردان،
سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم.





مهسا 27 مهر 1386 ساعت 12:18 ق.ظ

نامه بی جواب
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره بازم منم همون دیوونه همیشگی

فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت؟

حال منو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بدجوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه ها هرچی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون

فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت و واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شدو وقسمت من آوارگی

نمی دونی چقدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات، نوازشات ، بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته؟
یه قلب تنها و کبود هلاک یک نگاهته؟

من می دونم همین روزا عشق من از یادت می ره
بعدش خبر می دن بیا که دارد دوستت می میره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی؟
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت من و گم نکنی تو دود این شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد تا نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطیفتو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت نا غافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهدمون بمون
منم تو رو سپردمت دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمون مون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بدتره

غصه نخور تا تو بیای حال منم اینجوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه

گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره؟

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره؟
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره

یادت می آد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من حالا کنار در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری من و فراموش می کنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش می کنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست

عکسای نازنین تو با جند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی با یه عمی دوست دارم
داغ دلم تازه می شه اسمت و وقتی می آرم

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر؟
مگه نگفتم چشمات و از چشم من هیچ وقت نگیر؟

حرف من و به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه غصه و غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم می شه
مگه نگفتی همه جا مال منی تا همیشه؟

دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش می کنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش می کنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب
که هر صفحش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
مهسا همون کسی که بیشتر از همه دوستت داره

همسر عزیزم دوستت دارم

مهسا تنها 27 مهر 1386 ساعت 05:29 ب.ظ

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

********
چقدر سخته تو چشمای کسی که قلبتو بهش دادی و به جاش یه زخم همیشگی به دلت داده ، زل بزنی و به جای اینکه لبریز از نفرت بشی حس کنی هنوزم دیوونشی و دوستش داری چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده چقدر سخته که تو خیالاتت ساعت ها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی چقدر سخته که وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه تو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز...
عاشقی؟ پس گوش کن ! بدان، عاشق به امید عشقش زندست . بدان، یه عاشق،عاشق کشی بلد نیست . بدان، یه عاشق هرگز دروغ نمیگه مخصوصاً به عشقش . بدان، اگه به کسی دروغ گفتی یعنی اون رو کشتی . اگه عشقت رو دوست داری هرگز به اون قول نده. خجالت و غرور رو بذار کنار اگه دوسش داری بهش بگو ،به ساده ترین شکلی که بلدی یا میدونی که میفهمه که دوسش داری کسی می تواند به پای عشق بمیرد که پیش از آن در زندگی پیش چشمانش مرده باشد ...

مهسا 27 مهر 1386 ساعت 06:17 ب.ظ

دل شکستن هنر نمی باشد.
دنیایی که آخرش مرگ ونیستی وفناست
چرا از همدیگرناراضی باشیم
خوش اخلاق بودن کم چیزی نیست.
اخلاق بزرگترین سرمایه است آقا محمد آدم باید ناراحتی های خودش رو کنترل کند اخلاق خوب همسرت را به زندگی خوب و
علاقه به زندگی سوق می دهد انسانها احتیاج به محبت دارند اونم محبت به همسر وفرزند باید خوش اخلاق بود تا باهم تفاهم کامل داشته باشیم.کسی که بداخلاق اعصاب آرام نداره همیشه ناراحت و خود را زجر می دهد .امام صادق فرمود هر مردیکه زنش را اذیت و آزارش کند و اندوهگینش سازد از رحمت خدا به دور است.
پیغمبراکرم(ص):
چندان جبرئیل راجع به زن سفارش کرد که خیال کردم جز در صورت ارتکاب زنا طلاقش جایز نمی باشد.
خداوند متعال می فرماید ((با زنان خوشرفتاری کنید و اگر آنها را نپسندید چه بسا شما چیزی رو نمی پسندید اما خدا خیر فراوان در آن قرار میدهد.(سوره النساءآیه ۱۹)
امیدوارم چیزهایی که واست نوشتم بخونی نه به سادگی ازشون بگذری.

وفادار دلشکسته 4 آبان 1386 ساعت 08:57 ب.ظ

سلام محمد
چرا منو اذیت میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟/
چر؟//////...ا من خیلی دوستت دارم
قسم به قرآن مجید
من همیشه به تو وفادارم
کارت شده بازی با این دل غمگین وخستم
یادت نمیاد قول وقراری که بامن بستی
چرا این همه ظلم/؟
چرا؟

کیوان پارسا 24 آبان 1386 ساعت 11:37 ب.ظ

لحظه به لحظه می شکنم سایه به سایه هر نفس
زندونیم تو دست تو رو این زمین تو این قفس
لحظه به لحظه گم شدم تردید من شکی نداشت
نفس نمونده واسه من این گم شدن نفس نذاشت
از این قفس از این زمین می خوام برم پر بکشم
برای این همه دیوار یه گوشه ای در بکشم
خواننده : مهدی مقدم
شاعر : نیلوفر دریارام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد