دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

جواب قلبم

 

چشمای من خشک شد به در حالا کی بی وفا تره

بالا و پرش دادم اما واسه من نمی پره

حتی خدامون هم به دادمون نمی رسه

گریه نکن دیگه دستمون به دست هم نمی رسه

بخشش اگه قسمت نشد

 

 

نظرات 35 + ارسال نظر
مهسا 21 مهر 1386 ساعت 09:47 ب.ظ

خیلی ریلکسی
برات متاسفم با این افکار پلیدت.

دختر قلب شکسته 21 مهر 1386 ساعت 10:01 ب.ظ

هرکس به طریقی دل ما را می شکند
بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
من در حیرتم از دوست چرا می شکند
بشکست دلم کس صددایش نشنید
آه این دل من چه بی صدا می شکند

دل شکستن هنر نیست ای یار
تا می توانی دلی را بدست آور

دختر قلب شکسته 21 مهر 1386 ساعت 10:06 ب.ظ

اگر ببینم که غمگینی زچشمان قشنگت
اشک می بارد زمین وآسمان را
زیرو رو سازم که بنیادش براندازم
اگر ببینم که غمگینی زقلبت
آیه های یاس می بارد چنان فریاد خواهم زد
که تا عرش الهی را بر اندازد
روح پیش خدا خواهم مرا زندانی
زندان های جهان سازد
تورا آزاد گرداند.

زخم نامهربانی 21 مهر 1386 ساعت 10:18 ب.ظ

آه ُقسم به عشقُ قسم به مرگ شبنمُ
قسم به درخشش ستارهُ
قسم به عظمت بوسهُ
قسم به دلهای جدانشدنی مان
قسم به چشمان تو و لبخند زیبای تو
من اگر در میان بیابان های بی آب و علف
سراغ تو را از خار بگیرمُ می دانی جواب چیست؟
بله!می گوید او را در باغ خواهی یافت
ولی مگر خار گل را از کجا میشناسد؟
لطافت و زیبایی را از کجا می شناسد
تمام کوهسار هاُ
تمام دشت وبیابان ها
و تمام دریاها
حسرت مرا می خورند ومی گویند: خوشا به حال چنین عاشقی
که چنین معشوق زیبایی دارد.

دختر سرگردان 21 مهر 1386 ساعت 10:38 ب.ظ

بنام آنکه معین کرد من وتو را
می خواهم این را به تو بگویم که:
عشق دریایی است خروشانُ
اقیانوسی است پر تلاطمُ
عشق همچون رودی است مواج که عاشق را همچون زورقی شکسته
به کام خود فرا می خواند و عاشق را آنچنان مسقرق می کند
که دیگر چون جمال معشوق را نمی بیند
قلب من مانندُ زیر صماعی زیر یک پرده از جنس آهن
کاش میشد این پردهها رو بدرم
بعد از آن شکاف پرده تا دور دست ها بنگرم
کاش میشد در شعاعی از محبت ها و وفاها
دست جادوگر عشق را تا آخرین
لحظات حیات نیز به دنبال بکشانم و آنگاه
بر قله ای از مهربانی ها ایستاد
و با تمام وجودم داد بزنم
دوستت دارم
ای عشق دیرینه من .
پ.ن .یادت باشه که ما باهم عقد هستیم.

عاشق دلشکسته 21 مهر 1386 ساعت 10:47 ب.ظ

بنام عشق
بنام عشق را آغاز کرد و دردل همه عاشقان گذاشت
تا بوسیله آن معنی محبت را بفهمد .
کاش پردنده ای بودم و در قلب عاشق تو
پرواز می کردم و برایت نغمه های عاشقان خواند.
کاش تو هم مانند معشوق عزیزت باشی تا بدانی
او چه رنجی میکشد و قید این بار سنگین را
به سختی تحمل می کند
کاش همیشه میتوانستم د رکار شما باشم
زندگی را دوست دارم در پناه نام اوست
در پناه نام دلجویی که محمد باشد
اگر درآن زمان مرا سوراخ کنند تا از تو جدا شوم
هرگز تن به این کار نمی دهم
تن به مرگ می دهم واز عشق خودم که تو باشی
جدا نمی شوم.

دختر تنها 22 مهر 1386 ساعت 10:56 ق.ظ

برای دیدن تو از حادثه ها گذشتم
هنوز ای یار تنهایم
به دیدار تو می آیم
باز می آیم
اگر که فرصتی باشد
مجال صحبتی باشد
حرف خواهم زد
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشته ام
من از خدا گذشته ام
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشته ام
من از خدا گذشته ام
عذاب این دریده ها
مرا شکسته بی صدا
دستی بکش به زخم من
که از شفا گذشته ام
که از شفا گذشته ام
باورم کن باورم کن
من که با تو صادقم
اگه خستم ، یا شکستم
هرچه هستم ، عاشقم
هر چه هستم ، عاشقم
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشته ام
من از خدا گشذته ام
منو بشناس و باور کن
که خسته ام ، خیلی خسته ام
اما هستم
تهی ماند و نشد آلوده دستم
من به دنیا
دل نبستم
باورم کن ، باورم کن
من که با تو صادقم
اگه خستم ، یا شکستم
هر چه هستم ، عاشقم
هر چه هستم ، عاشقم
هر چه بلا کشیده ام
من از وفا کشیدم
چه از وفاداری این
اهل وفا گشته ام
من از وفا گذشته ام
برای دیدن تو از
حادثه ها گذشتم
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشته ام
کفر اگر نباشد این
من از خدا گذشته ام

دختر تنها 24 مهر 1386 ساعت 10:53 ق.ظ

وقتی به هر دلیلی دلت از دنیا بگیره دیگه تحمل ثانیه ها سخت تر از همیشه میشه . شادترین آهنگ بوی غم دلت رو میده . می خوای حرف بزنی اما هیچی برای گفتن نداری . هر چی فکر میکنی یادت نمی یاد قبل ها چی واسه گفتن داشتی .

از کلاه شرطی " حکمت " حالم داره بهم میخوره . اگه اینا رو نداشتیم چی می گفتیم ؟ حکمت ، قسمت ، سرنوشت و ... پس من ِ آدم چکارم ؟

م مثل ماه 24 مهر 1386 ساعت 10:57 ق.ظ

همسر نازنینم
گل سرخی برایت روشن می کنم تا شاید مرا ببینی . من در همسایگی گمنام خانه دارم و آرزویم این است که هر روز بتوانم شعری برایت بگویم و کتابی در وصف نفسهای تو بنویسم
من کنار رودهای قشنگی زندگی می کنم که دوست دارند یک روز دریا را در آغوش بگیرند . من آینه ای بر تاقچه اتاقم دارم که هر صبح همه خدایان موهایشان را در آن شانه می کنند
من با واژه ها صبحانه می خورم و در سطر های سپید یک دفتر خودم رامی شویم .
گاهی واژه یی تازه می آفرینم تا بتوانم با تو حرف بزنم . وقتی تو هستی می توان خورشید را از میانه ی آسمان چید و در دستمال کهنه ای پیچید و کنار گذاشت . می توان ماه را خاموش کرد می توان ستاره های غریب را فراموش کرد . وقتی تو هستی انگار هفت روز از خلقت دنیا نمی گذرد . همه چیز بکرو دست نخورده است . هنوز هیچ مشامی گلهایی را که تازه در ایوان هستی روییده اند نبوییده است هیچ دستی سیبهای سرخ را از شاخه نکنده است . زیرا اولین باران می ایستم و دستهایم را به طرف افقهای ناشناخته باز می کنم . هیچ دیواری نیست همه جا پنجره است هیچ کس فاصله را نمی شناسد . زمین پر از مریم است و عطر نفسهای مسیح نسیم ها را به سوی خود می کشاند . می توان آسوده خیال دوست داشت و عشق ورزید و عاشقانه حرف زد . می توان یک کبوتر بود می توان یک گل سرخ شعله ور بود یا کلمه ای تبدار بر لبان یک عاشق
ای عشق توان از تو گفتن و نوشتن را به خود نمی بینم که زبانم را وسعت زیبائیهایت لال ساخته است .




دختر تنها 24 مهر 1386 ساعت 11:34 ق.ظ

در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی است
دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند
آه ...
سهم من این است
سهم من این است
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله ی متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست می دارم

مهسا 24 مهر 1386 ساعت 07:24 ب.ظ

با یک دنیا عشق برای تنها ترین عشق دنیا

***********
هیچ چیزی در دنیا به اندازه ی تو برایم اهمیت ندارد.

خاطره 25 مهر 1386 ساعت 08:25 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

تارک ترین موقع
زمان قبل از سپیده هست!!

سفیدم مثل برفم 25 مهر 1386 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام مهربونم.نازنینم.خوبی؟؟
این شعر رو هم با تمام وجودم تقدیم می کنم به نازنین مهربانم.
چرا پنهان کنم ؟ عشق است و ، پیداست
درین آشفته اندوه ِ نگاهم
تو را می خواهم ای چشم فسون بار !
که می سوزی نهان از دیرگاهم
چه می خواهی ازین خاموشی ِ سرد
زبان بگشا که می لرزد امیدم
نگاه ِ بی قرارم بر لب ِ توست
که می بخشی به شادی ها نویدم
دلم تنگ است و چشم ِ حسرتم باز
چراغی درشب ِ تارم برافروز !
به جان آمد دل از ناز ِ نگاهت
فرو ریزد این سکوت ِ آشنا سوز !

خیلی خیلی مواظب خودت باش.

مهسا 25 مهر 1386 ساعت 08:05 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

بهترین واژه ها

قربانی چشمانت

اشتیاق اولین آغاز

صدقه ی راهت

برگ برگ صداقت

هستی بخش کلامت

آتشی ترین عشق ها

پابوس احساست

وتمام اشعارمهسا

فدای یک ناز نگاهت …

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 04:52 ب.ظ

عاشقانه ای برای همسرم

مینویسم از تو.... از تو ای شاد ترین .... تازه ترین نغمه عشق...


تو که سر سبز ترین منظره ای .... تو که سرشار ترین عاطفه را....


نزد تو پیدا کردم .... وتو سنگ صبورم بودی ....


در تمام لحظاتی که خدا ....شاهد غصه و اندوهم بود....


به تو می اندیشم ....و به تو میبالم ....و از تو میگیرم....هرچه انگیزه درونم دارم....


من شباهنگام آن دم که تو را نزد خودم می بینم ...


بهترین آرامش....برترین خواهش و احساس نیاز....در دلم می جوشد....


روزها می گذرد.... عشق ما رو به خدایی شدن است....


رو به برتر شدن از هر حسی .... که در این عالم خاکی پیداست ....


دوستت میدارم .... از همین نقطه خاکی تا عرش ....


دوستت میدارم.....از زمین تا به خدا.....




م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 04:57 ب.ظ

از کجا آغاز کنم ...

بیان قصه ای را که گویای

عظمت و شکوه یک عشق باشد

قصه عشقی شیرین

که از دریا کهنسال تر است

حقیقتی ساده از عشقی

که او برایم به ارمغان آورد



.

از کجا آغاز کنم ...





تحمل دوری خیلی چیزها برای من آسان است ، اما تحمل دوری تو نه

I could do without many things with no hard ship …… you
Are not one of them

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 05:53 ب.ظ

همسر خوب من
دوستت دارم

دوستت دارم
بر بازو هایم می خوابانم و میان فصول چهار گانه می چرخانمت

در زمستان کلاه پشمی سرخی بر سرت می گذارم سردت نشود

پاییز تنها بارانی ام را بتو می دهم خیس نشوی

بهار بر چمن های تازه می خوابانمت تا صبحانه را

با گنجشک ها و ملخ ها بخوری

تابستان تور کوچکی برایت می خرم

تا صدفها را شکار کنی مرغان دریایی و ماهیان بی نام را



دوستت دارم

نمی خواهم تو را به خاطرات دور پیوند دهم

به حافظه قطار های مسافری

تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز بر رگهای دستانم سفر می کند

تو آخرین قطار من من آخرین ایستگاه تو



دوستت دارم

نمی خواهم تو را به آب پیوند دهم یا به باد

به تاریخ های هجری و میلادی به جذر و مد دریا

ساعات کسوف و خسوف

و مهم نیست ایستگاه های هواشناسی

یا خطوط فنجان های قهوه چه می گویند

چشمان تو به تنهایی پیامبر گونه منند

مسئول شادی جهان !



دوستت دارم

می خواهم تو را به زمان به حال و هوایم پیوند دهم

ستاره ای در مدارم !

می خواهم شکل واژه ها شوی و سپیدی کاغذ

هر کتابی که چاپ می کنم مردم که بخوانند تو چون گلی در آن باشی

شکل دهانم حرف که می زنم مردم تو را شناور در صدایم ببینند

شکل دستانم به میز که تکیه می کنم ترا میان دستانم خواب ببینند

پروانه ای در دستان کودکی !

من عاشق حرفه ایم شغلم عشق تو

عشق چرخان روی پوستم تو زیر پوستم

من خیابان های شسته از باران بر دوش به جستجوی تو



چرا به من و باران ایست می دهی ؟

وقتی می دانی همه زندگیم با تو در ریزش باران خلاصه شده

و تنها حسم هنگام بوی کنار گوشت حس باران

چرا ایست می دهی ؟

وقتی می دانی تنها کتابی که پس از تو می خوانم

کتاب باران است

دوستت دارم

این تنها کاریست که آموخته ام و دوست و دشمن به آن حسادت می کنند

پیش از تو آفتاب و کوهها و جنگل ها واژه ها و گنجشک ها

سر گردان بودند

ممنونم که به مدرسه راهم دادی

ممنونم که الفبای عشق را آموختی

ممنونم که پذیرفتی عشقم باشی

زمان در چمدان توست وقتی به سفر می روی



در خیابان های چهره ات در گردش

معشوقه ازلی !

دنبال مسافر خانه می گشتم و دکه ای که از آن روز نامه می خریدم

و بلیط هایی که هیچ وقت برنده نمی شدند ...

نه مسافر خانه نه دکه

که انتشار مجلات بعد از تو متوقف شد و شهر نقل مکان کرد

و پیاده روهاش را برد

آفتاب صندوق پستی اش را تغییر داد

ستارگان ـ که تابستان اجاره می کردیم ـ تسلیم شدند

درختان نشانی شان را تغییر دادند

و گنجشک ها جوجه هاشان و آلبوم ترانه های کلاسیک شان را

ـ که سخت مواظبش بودند ـ بر داشتند و کوچ کردند

دریا خود را به دریا انداخت و غرق شد

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 06:00 ب.ظ

همسر مهربانم



همسر خوبم به تکرار تمام دوستت دارمهای دنیا دوستت دارم و



هزاران شاخه گل زیبا به پای ساده ترین عشقت خواهم ریخت



من عاشق ترینم.....


همسر خوبم...



تو امدی وساده ترین سلام را همراه یاد گاری هایت کردی و با پاکترین لبخندوجودم را به اسارت گرفتی توآامدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات بر ساحل قلبم نشاندی و زیبا ترین خاطرات را زنده کردی تو آمدی و گرمی حضوری خورشید وار بر طلوع آرزوهایم حک کردی و آمدنت همچون قاصدکی بهار را برای هستی خزان زده ام به ارمغان اورد





ای مقدس من من هنوز هم اصالت نگاهم را در اصالت نگاهت می خواهم...

نازنینم...


بعد از این تنهایى ام را با تو قسمت می کنم وسعت تاریکى شب را با تو خلوت مى کنم هى نگاهم کن سبدهاى دلم از گل پر است








هستی من...





دوستت دارم

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 06:01 ب.ظ

برای تو میگویم مرد خوب من

زمزمه کن..
من زمزمه هایت را دوست دارم.زمزمه کن
چهره ات را به خاطر می آورم در آن هنگام که می خندی
بخند، من خنده هایت را خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم
زندگی زیباست آن هنگام که دستان توست سایه بان تنهایی من
من دستهایت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
سرت را بر شانه هایم می گذاری و با من سخن می گویی
و این خیالی است که از ذهنم می گذرد و من
شانه هایت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
کوه با تمام عظمتش یارای مقابله با گامهای مصمم من نیست
وقتی بخواهم خاطرات را دربین شقایقهای آن بیابم
من یادت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
آسمانها هم کوچکند وقتی در فضای سیال نگاهت گم می شوند
من نگاهت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
من حتی گریه ات رادوست دارم
آن هنگامیکه اشکها زگونه هایت برگیرنده آغوش من باشد
ولی من هنگامه رفتنت را دوست ندارم .
وقتی می روی به جاده أی که تو را می برد، حتی به سنگهائیکه پیش پایت قرار می گیرند حسودی می کنم
وقتی می روی حس می کنم رهگذر قصه هایم خواهم ماند
ومن حتی رهگذر کوی تو بودن را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
وقتی در کنارم هستی مهر بر من می بارد
من حضورت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
و چه زیباست گردش در هوائیکه وجود تو آنرا عطر آگین کرده باشد
من بوی پیراهنت را خیلی خیلی دوست دارم
آن شاخه گلی را که تو به من هدیه کنی می بوسم . و
اگرتو نخوانی من آواز چکاوک را نمی خواهم
من جاده های سرسبز وزیبا را نمی خواهم اگر تو نباشی
من همان جاده تب دار کویری را می خواهم اگر مرا به تو برساند
من رنجی را که در راه دیدار تو باشد دوست دارم
چرا که من تو را دوست دارم

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 07:35 ب.ظ

همسر عزیزم



سلام همراه من

تو هر کجا باشی همیشه با منی.

تو در من نشسته‏ای، هر صبح، هر ظهر ،هر شب

تو در قنوت من حضور دائم داری

و پیشانی بلندت یادآور تکبیر اولین نمازیست که به تو اقتدا کردم.



من در تو چیزی یافتم، بالاتر از آنچه می‏خواستم

و به من چیزی دادی فرا سوی آنچه می‏اندیشیدم.

تو در شعر من وقتی به مهمانی آب می روم

برگی نیستی که همراه من به مهمانی آب بیایی

تو خود همان مهمانی آبی

اکنون که می‏نگرم هیچ ندارم در برابر آنچه تو کاشته‏ای

تو در من ریشه زده‏ای

بزرگ شده‏ای

و من هماره تو را احساس می‏کنم

یاد تو شبانه در من می‏شکفد و تمام جانم را محبوبه شب پر می‏کند

برایت از محبوبه شب گفته بودم

تو در سجاده سپپدم حضور دایم داری



”و من همیشه از حنجره تو می‏خوانم

و با زانوان تو برمی‏خیزم

که تو در منی از شدت خواستن“



اذان تداعی آغاز بذر افشانی عشق در خاک سینه من است

خاکی که چهل شب باران خورد تا لیاقت رویش جوانه‏های عشقی آسمانی را یافت

و من دوباره امشب به مناجات حضرت امیر فکر می‏کنم

و به تمام زیارت عاشوراهایی که خوانده‏ام

افسوس که کلمات را تاب بیان آنچه در وجودم می‏گذرد نیست

و این تنها اعتراف عاشقانه ای است در حریم عشق

مهسا مانند ماه 26 مهر 1386 ساعت 09:16 ب.ظ

برای همسرم
به نام او که تو را آفرید تا آسمانم آبی بماند... .



تو معنای تمام واژه های منی برای عاشقانه هایم به دنبال واژه می



گردم... تو بازهم در من ظهور می کنی...تو باز هم مرا به دنیای خود می



بری....



تو باز هم مثل همیشه به اوج می بریَ...به ناکجا....



لبخند که می زنی پرنده ی دلم بال بال می زند... با این دل پر بریده



چه کنم؟...



می خواهم از آنجایی بگویم که نگاهم در نگاهت حل شد....من عاشق تر شدم و عاشقانه ای



آبستن...در نا کجای ذهنم تو اردو زدی....دلم که دیگر ملک خصوصی توست....و من نوشتم



از بودن تو ...تویی که ...



از تو برای تو و برای دلتنگی های همیشگیم می نویسم... می خوانی و



می گویی سلام بانوی من....و من سلامت را هرباره با سبدی از گلهای



سرخ- به رنگ بوسه- پاسخ می دهم.



و تو ...تو که حجم بودنت به اندازه ی تمام هستی من است....



بگذارید همه بدانند ....بگذارید بدانند.......می خواهم فریاد کنم ....





باشد این بار هم نه....اما می گویم که من تو را بهترین میدانم تو را...می

خواهم ...برای ابد...

م مثل ماه 26 مهر 1386 ساعت 10:11 ب.ظ


همه ی واژگانم دوستت می دارند
و در شب
انگشتان ظریفم می آیند تا نوازشت کنند

***************
دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را

نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است .....

دوسطت دارم را

با

ط دسته دار

مینویسم

بگذار

دیگران هم

از طنابش بالا بیایند
***********************************
تقدیم به یگانه مرد مهربانم

بگو ای مرد من ، ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق
بگو ای سوخته ، ای بی رمق ، ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته
بگو ، با من بگو از درد و داغت
بذار مرهم بذارم روی زخمات
بذار بارون اشک من بشوره
غبار غصه ها رو از سراپات
بذار سر روی سینه م گریه سر کن
از او شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق
رها از خستگی های همیشه ، باورم کن
بذار تا خالی سینه م برات آغوش باشه
برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه
تو با شعر اومدی ، عاشق تر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید
بذار سر روی سینه م گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق

مهسا مانند ماه 26 مهر 1386 ساعت 10:14 ب.ظ



راز





نه آتشم که به مشتی آب خاکسترم کنی

نه دروغم که معصومانه باورم کنی

نه شعارم که ساده دلانه از برم کنی

من شعرم !

*

نه آوازی کهنه ام که از یادم ببری

نه سازی خسته

که به زخمة ناسازخویش بدری

نه خاطرة دیروز و خیال فردا

که آسان از برابرم گذری

من امروزم !

*

مثل شعری نگفته اما نرفته از یاد

مثل اشکی که ناغافل از چشمی افتاد

مثل گرده های گل در کف باد

من رازم !



Mystery


Not a “fire”

Which you can turn into ashes

By pouring a handful of water,

Not a “lie”

Which you can innocently believe,

Not a “motto”

Which you can naively recite,

I’m a “poem”!

*

Not an old song

Which you can easily forget,

Not a tired instrument

Which you can play harshly,

Not a yesterday memory or a tomorrow image

Which you can review in a few seconds,

I’m “today”!

*

Like an unwritten poem but unforgotten,

Like the tear drop which fell down your eyes,

Like the pollen in the wind’s hands,

I’m a “mystery”!




م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 12:03 ق.ظ

تقدیم به همسرم


سلام





بوته ی اقاقیا بودم. با عشق تو بزرگ شدم. حالا که درختی پر شاخ و برگ شدهام بیا و مرا
از ریشه بیافکن. دلم می خواهد هیزم شکن این درخت تو باشی.
شاخه ی زنبق بودم . با عشق تو گل دادم. حالا که شاخه ای پر گل شده ام بیا و مرا بچین. آخر اگر مرا نچینی برایم خار و گل چه فرقی خواهد داشت.
آب چشمه بودم. با عشق تو از دل سنگ بیرون آمدم حالا که سر از سنگ خارا برآورده ام بیا و مرا بنوش . مرا که بلور شفاف نیز بدرخشندگیم رشک می برد بنوش.
پروانه بودم با عشق تو بال و پر یافتم. حال که پرو بال گشوده ام بیا و مرا در دام اندازو بگذار آتش عشق تو بال و پرم را بسوزاند.
به خاطر تو رنج خواهم برد زیرا غمی که از عشقتو بر دلم نشیند برایم فرح بخش است.نمی دانی چطور روز و شب در آرزوی هیزم شکنی تو، در آرزوی عطش تو و در آرزوی آتش تو هستم.
بگذار زخم عشق تو بر دلم نشیند تا خونی را که از آن بیرون خواهد جهید چون گهری نعلگون ارمغان تو کنم

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 12:06 ق.ظ



عشق من
سلام/همسر خوبم

می اندیشیدم که ستاره باران دلت حتی از ستاره باران آسمان کویر هم عاشقانه تر است... ولی من دیگر به یک ستاره راضیم... همیشه در آسمان دلت یک ستاره نگاه دار تا من راهم را گم نکنم...

من زنی هستم دلبسته به یار و عاشق عشق ورزیدن/ کلام دلنشین دلبندم را بر زبان می رانم /و چه حیف است که عشق خود را در سینه پنهان کنم.



می پرستمت.......

م مثل ماه 27 مهر 1386 ساعت 12:24 ق.ظ

همسرم
سلام
برای تو که تنها ترین عشق منی
how you are


آیا می دانی که

the deepest meaning in my life

عمیق ترین معنای زندگی منی

please always know

خواهش می کنم همیشه بدان

that i love you

که بیشتر از هر چیز دیگری در این دنیا دوستت دارم

more than any things else in this world

*دلم فقط تو رو می خواد*



دختر مو بور 27 مهر 1386 ساعت 08:47 ق.ظ

تقدیم به همسرم
ازکجا آغاز کنم …

بیان قصه ای را که گویای

عظمت و شکوه یک عشق باشد

قصه عشقی شیرین

که از دریا کهنسال تر است

حقیقتی ساده از عشقی

که او برایم به ارمغان آورد

از کجا آغاز کنم …

او همانند بارانی تابستانی که زمین را به سطحی درخشان مبدل میسازد

به دنیای من راه پیدا کرد و زندگیم را درخشان ساخت

او به دنیای خالی من مفهوم بخشید

او قلب مرا لبریز میکند …

او دل مرا با احساسی خاص

با آوای فرشتگان و تخیلاتی نیالوده

روح مرا

از عشقی والا و بیکران سرشار میسازد

آنگونه که هر کجا بروم هرگز تنها نخواهم بود

با وجود او چه کسی میتواند تنها باشد

راستی این عشق تا چه هنگام دوام خواهد داشت

آیا میتوان

عمر عشق را با مبنای روز و ساعت سنجید

اکنون جوابی ندارم

اما همین قدر میدانم که به او نیاز دارم

او قلب مرا لبریز میکند …

هیشکی مثل تو نیست

مهسا 27 مهر 1386 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام عزیزم. سلام عشقکم:
فاصله،

آنچنان هم که می گویند دور نیست

گاهی چنان به من نزدیکی و

گاهی چنان دور

که محو بودنم در تو عجیب نیست

از دلم تا دلت راهی نیست

تو مرا بخواه تا بدانی

فاصله ها بی معنی است ..

من جمعه ها را خیلی دوست دارم
چون تو رو بیشتر ار روزهای دیگر یاد من می آره
به یاد اول روز آشنایی

****
دوستت دارم جمعه ها باشما صحبت کنم
زنگ زدم ولی به تلفن جواب ندادی
هرکجا هستی سلامت وسبز باشی مهربانم.




مهسا دختر مو بور* اخمو* 27 مهر 1386 ساعت 02:28 ب.ظ

جمعه ساکت
جمعه متروک
جمعه چون کوچه های کهنه،غم انگیز
جمعه اندیشه تنبل بیمار
جمعه خمیازه های موذی کشدار
جمعه ی بی انتظار
جمعه ی تسلیم
خانه ی خالی
خانه ی دلگیر
خانه ی در بسته بر هجوم جوانی
خانه ی تاریک وتصور خورشید
خانه ی تنهایی و تفال و تردید
خانه ی پرده ،کتاب،گنجه،تصاویر
آه چه آرام پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام پرغرور گذر داشت…
پیشترها شب های جمعه چه حال وهوایی داشت
ساعات روزش را با امید خلوت شبانه اش می گذراندم
و چقدر ساعت ها کند سپری میشد
شبهای جمعه به همه چیز نزدیک تر میشدم
به خدا به خویشتن
و حتی به تو
شبهای جمعه که میشددر دلم تابوتاب با تو بودن غلغله می کرد
نماز مغربش حس و حال دیگری داشت
شب های جمعه ام از انتظار آمدن تو پر بود
اون جمعه های که منو می بردی سینما می بردی جمعه بازار وبازار مرکزی بعدشم سوار ماشینم می کردی میرسوندیم خونه یا باهام می آمدی واز همه روزها به من نزدیک تر بودی
و حالا تمام هفته را به انتظار مینشینم که بیای
به انتظار نشسته ام تا هفته ها و ماهها هم بگذرند
به انتظار نشسته ام تا فصل ها هم بیایند و رنگها عوض شوند و باز تکرار همیشکی زمان
به انتظار نشسته ام تا روزی بگویند:خدابیامرزتش
و روی یک متر پارچه سیاه بی ارزشی بنویسند جوان ناکام
آه چه لحظه ی زیبایی خداهد بود
عدهای بر مزارم حاضر میشوند و از روی ترحم یا به حرمت همان نان وحلوایی که شیرینی مجلس است فاتحه ای یا شاید
هم قطره اشکی نثارم کنند
کسی نمی داند بعد از رفتنت چقدر چنین آرزویی را می کردم
آری عده ای می آیند ومی روند و من با زهم میان این جمعیت تو را جستجو می کنم تو نمی آیی؟ نه؟!
تو حتی مرگ مرا هم خبردار نخواهی شد و برایت هم اهمیتی ندارد
تو خودت می دانی که من پیشترها مردهام آری تو نمی آیی
و من باز تنها می مانم
آنجا شاید تنها همدلان من کرم هایی باشند که صبحم را با ولع هر چه تمام می بلعند
آنجا نیز پاسخ گو باید بگو
به سوالات نکیر و منکر و اگر پاسخی ندهم با گرزهای آتشینشان بر سرم خواهند کوفت دلم می خواهد آن لحظه از خدا نیز شکایت کنم
و فریاد بزنم که در این دنیا سوالات بی جواب مرا چه کسی پاسخ گو بوده است؟
روزی میرسد که دیگر از جسم من اثری نمیماند
جسم من در جشن کرهای خاکی قسمت شده است
چی کسی می داند
شاید همان کرم هایی که ذرات مرا در خود دارندروزی در باغچه ی خانهی تو بیابند
و باز تو بی تفاوت آن ها را زیر پا له کنی
و من نیز دوباره له شوم
عجب چرخه زیبایی!

*********
هنوز از سفر باغ ارم دلتنگم
هنوز از سفربه تخت جمشیدو پاسارگاد دلتنگم
خیابان زند مهمانپذیر استقلال
خیابان نمازی هتل فارس
داغ دلم تازه میشه
قد هزار تا پنجره آواز می خونم
طلوع من طلوع من وقتی غروب پر می زنه
به یاد آهنگ طلوع سیاوش قمیشی افتادم
وقتی تلفن رو جواب نمی دی قلبمو می کنی خیلی می شکنی.
باور کن خیلی میشکنی.
دوستت دارم با تمام وجود
این مرز احساس منه
دوست دارم با تمام احساس
قربونت بشم مواظب خودت باش
ظهر جمعه بخیر وشادی.

مهسا دختر بی گناه 27 مهر 1386 ساعت 03:44 ب.ظ

رفته بودم تو یه مغازه که دیدم یه پسر کوچولو سیاه پوشیده بود و بد جور چشاش قرمز بود و زیر چشاش گود افتاده بود ...

چند تا شمع مشکی رنگ گرفت و رفت بیرون ... نتونستم جلوی کنجکاویمو بگیرم ... بهش رسیدم و گفتم کوچولو می شه بگی چرا شمع مشکی گرفتی ، چرا انقد گریه کردی ؟ جوابمو نداد و رفت جلو تر رفتم پیششو گفتم نمی خوای جوابمو بدی ؟

وایساد یکم من من کردو زیر لب آروم گفت بابام گفته بیام شمع بخرم ... منم سریع گفتم واستون اتفاقی افتاده ؟؟ اشک از چشاش سرازیر شد و هق هق گریش بلند شد ... سریع بغلش کردم که همون جور که نفس نفس می زد و گریه می کرد گفت :

مامانی؟ مامان خوبم ... بابا می گه اون دیگه هیچ وقت بر نمی گرده ... رفته یه جایی که ما نمی تونیم ببینیمش ...

تنم سست شده بود سرد سرد بودم و یه کوچولوی داغ و تو آغوشم احساس می کردم ... نمی دونستم چی باید بهش بگم ... ازش پرسیدم چند سالته ؟ گفت هفته ی دیگه 7 سالم می شه ... تو می گی روز تولدم مامان بر می گرده ؟ چرا همه انقد براش گریه می کنن ؟ مگه دیگه نمی خواد بیاد پیش ما ؟ ...

واقعا جوابی نداشتم بهش بدم همین طوری که تو بغلم بود بر گشتم طرف مغازه و یه بستنی و چند تا شکلات مختلف براش خریدم ... بهش دادم ... وقتی اومدیم بیرون گفت :

اینو برا من خریدین ؟

آره عزیزم

چرا اینارو برا بچت نمی بری ؟

خنده ی تلخی کردمو گفتم :

من بچه ندارم عزیزم ...

خوب پس مرسی ...

داشت به شیرینیا نگاه می کرد هنوز هق هق داشت و اشکاشو پاک می کرد و از بس گریه کرده بود صداش گرفته بود ... برگشت و سرشو گذاشت رو شونم و بازم گریه کرد و منم همین طور که می بردمش ازش می پرسیدم کجا باید برم ... آروم گریه می کرد و نفس نفس می زد ... سر کوچشون که رسیدیم باز نگام کرد و بهم گفت تو چقد مهربونی خاله ...

لفظ خاله یه احساس عجیب و گنگ تو وجودم سرازیر کرد ... یه لبخند تحویلش دادمو از تو بغلم جداش کردم ... باز بهم گفت :

خاله بازم میای پیشم آخه منو بابا تنها شدیم ... دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرمو اشکم از چشام سر خورد ... جلوش زانو زده بودم گفتم : باشه خاله ... میام ... زود میام ... در حالی که چشاش پر اشک و صورتش خیس بود گفت : برات یه نقاشی قشنگ بکشم خاله ؟ هر وقت که اومدی بیارم بهت بدم ... گفتم :

آره عزیزم ... بکش ... حالا برو تا بابایی دعوات نکنه ...

باشه خاله... بای بای

خداحافظ گلم . صورت خیسشو بوسیدمو اونم رفت ... بلند شدم و برگشتم . تو راه به شونم نگاه کردم . بالای آستینم خیس بود و جای اشکای گرم اون کوچولو هنوز مونده بود ....

اصلا یادم رفته بود برای چی اومده بودم بیرون ....
نمی دونم که چه فکری می کنی .نمی دونم که چه فکری می کنی . فقط امید وارم که با این کارایی که کردم باعث نشه از دستم ناراحت شی ... و فکر کنی که دارم فراموشت می کنم عزیزم ...

دوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست دارم

تا بی نهایت ...



ولی من هیچ وقت فراموشت نمی کنم عزیزم
دوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسست دارم

تا بی نهایت ...




دختر قلب شکسته 27 مهر 1386 ساعت 05:27 ب.ظ

آسوده بخواب عزیزم
من از تنهایی می‌ترسم ... کاش می‌فهمیدی ... «بیمار گونه» رفتار نمی‌کنم ... رفتار نمی‌کردم ... فقط از تنهایی می‌ترسم ... اگر ترس از تنهایی بیماری است پس بیمارم ...
آسوده بخواب عزیزم ... تو هیچ تقصیری نداری ... همه‌ی گناه‌ها به گردن من است ...


**************************


بگو که خون خاطره هایم به گردن توست


به هم بریز به خاطرم اتاق و دنیا را

دختر تنها 29 مهر 1386 ساعت 09:42 ب.ظ



تقدیم به همسر مهربانم
سلام بر عشقم

زندگی همواره آمـده است



ما را در برگرفــــــته و



آرام رفتــــــــه است



((تلخترین خاطرات فرهاد شیرین بود )) !!



......... واما

به کجای این پنجره خواهی نگریست ؟؟



و تمام شب پرهای مهربانی تو را جستجو می کنند



تمام سیاهان به اعتراض در چشمان تو گرد آمده اند!



و در برودت این همه ساعت بی دلیل ،



چشمهای تو در جمع منتشر می شدند .



زیبای من ،



چقدر ثانیه ی مقدس دیدارت را از ساعتهای رهگذر بپرسم ؟!



این روزها ،



به کوی تو که می آیم ، انگار



انگار ، باید تمام نمازهایم را شکسته بخوانـــــــــــم !!!



بی تو ، بی تو گلهــــا در سکوت



شهید می شوند .









کسی که به چشمهای تو ایمان دارد : مهسا
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن



منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

وفا کنیم، ملامت کشیم و خوش باشیم



که در طریقت ما کافریست رنجیدن



بگذریــــــــــم … و اما

برای دیدنت قدم به جاده ها که می نهم



هزار راه روشن از برابرم طــــــــــــلوع میکند



کدام راه می رسد به کوی تــــو ؟؟



کدام نغمه می کشاندم به سوی تـــــــــــــــــــــــو ؟؟



کدام یک از این هزار پنجره



به باغ روشن نگاه عاشقانه ی تو



باز می شود ؟



کدام مهر بوته ،



درد تحیّر مرا ،



چـــــــــــــــــــــاره ساز می شود؟



برای دیدنت ، برای



دیدنت قدم به جاده ها که می نهم



دلم ،، دلم ،



بهـــــــــانه



را شروع می کند!!

بی تو تنهاترینم ای همیشه با من ودور از من

بی تودلتنگ و پریشان حالم

بی تو یک جسم تهی مانده زروح

بی تو از زندگی و هر چه که هست بیزارم

بی تو من غمگینم

با تو من می شنوم می بینم

با تو من خورشیدم

بی تو من می میرم




م مثل ماه 1 آبان 1386 ساعت 11:09 ب.ظ

LOVE is

عشق یعنی...

آرزو کنی کاش کنارش نشسته بودی

کاری کنی که غرق شادی بشه

با احساساتش بازی نکنی

بهش زنگ بزنی که حالشو بپرسی

منتظر تلفنش باشی و ...











م مثل ماه 1 آبان 1386 ساعت 11:17 ب.ظ

وفا با راستگویی توام است. هیچ صفتی را برتر از وفا نمی شناسم.(حضرت علی ع)

نجیب ساده 4 آبان 1386 ساعت 02:22 ب.ظ

صبورم هنوز



ز چشمت اگر چه که دورم هنوز

پر از اوج و عشق و غرورم هنوز



اگر غصه بارید از ماه و سال

به یاد گذشته صبورم هنوز


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد