دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

ملاقات

نمی دونم چی شد ؟ تقصیر من با بود یا که تو ؟ ولی تمام شد . آری مدت زیادیه تمام شده . قسم به گذشته همش برات دلواپسم قرار نبود این جوری شه یه هو بشی همه کسم راستی چی شد چه جوری شده این جوری عاشقت شدم ؟ شاید بگم تقصیر توست ؟

به ملاقات نیامدم ؟ چگونه عمری از احساس عشق شدم فراری ؟

------------

از زبان تو

نظرات 6 + ارسال نظر
مهسا 6 آبان 1386 ساعت 08:56 ق.ظ

به تنها دلیل هستی ام
وقتی تو را دیدم دل از رنگ وبوی همه ی گل ها برداشتم
و تنها به تو دل بستم. اگر هزار بار دیگر به دنیا بیایم بازتو را انتخاب می کنم .ترا دیدم تمامت مثل من بود همان یک روح امادر دوتن .در قلب کوچک من اولین وآخرین عشق شدی
وقتی حضورت معنای زندگی ام شد آن قدر عاشقت شدم که از آن پس همه ی لحظه ها را به شوق دیدنت سپری کردم.
ستایشگر عشق بی مثالت همراه همیشگی ات مهسا


ترانه ی برگ 6 آبان 1386 ساعت 01:41 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

غمگین تراز ترانه ی دلتنگی ام هنوز
بشنو صدای غریب دلواپس مرا
فصلی نمانده برای آغاز لحظه ها
اندوه می کشد به هرسو خیال من
تکرار میشود سکوت ایام زندگی
حتی سر آمده فرصت رویای سادگی
حجم طراوت احساس خوب عشق
دیگر در این شبانه ی تاریک زنده نیست
تصویر روشن یک آرزوی نو
در حسرت رویش یک حس تازه است.

نجیب ساده 6 آبان 1386 ساعت 10:55 ب.ظ

تو ...... ای تمامی من

بیا چو نور که در سرچشمه سار میریزد

به عمق ساکت شبهای من بتاب . بتاب

و در قلمرو من آفتاب تابان باش

تو ای لطافت صبح

بهر زمین دلم کز گیاه نور تهی هست

تو مثل لاله وحشی بناز رویش کن

و در خزان وجودم بیا بهاران باش

مرا که گمشده دشتهای گمنامم

مرا که چلچله ی آشیان بر بادم

مرا که خسته ز راهم به خویش برگردان

که سالهاست من از خویشتن گریخته ام

تو ای یگانه ی خوبم

بیا چراغ دلم شو

مهسا 6 آبان 1386 ساعت 11:15 ب.ظ

شعر ی که با تمام وجودم به عزیزم /همسرم/ تقدیم میکنم:
وقتی که تو را دیدم از پس پرده سخت جسم
روح بلند و پاکت را ملاقات کردم
تو
چشمانم را فروغی تازه بخشیدی
و من در دیار خاکی
شدم کور عصا به دستی و به بیراهه رفتم
اکنون من با چشمانی تو را میبینم
که ابدیت را میبینند
خوبی....مهربانی و خوشبختی را میبیند
گل خوشبختی من!
من تو را از بین هزاران گل
و هزاران گلستان
با چشم جانم چیدم
از میان انبوه گلهای رقصان
گلهای خندان
گلهای چشمک زن
سوسوی ستاره وجودت
خورشید شب های تاریکم شد
جای پایت هادی من
و طنین خوش قلبت
سکوت قلبم را شکست
و تو قوی و استوار بر فراز عرش ایستادی
و بر سرم باران خوشبختی باریدی
من بهشت را در تو میبینم
و با تو عشقی را لمس میکنم که از خدا نشات میگیرد
خالص,صاف,روان
من با تو
چنان نیرومندم که خود را رستم میبینم
قوی,استوار, پر صلابت
من با تو
آنقدر دانایم که خود را ارسطو میدانم
عالم,فیلسوف,شاعر
من با تو
مهربانی ام به سلیمان میماند
نیک,خوب,بخشنده
اما.....
بی تو
سرگشته ام چو مجنون
افسرده,پریشان,بی امان
بی تو
عاشق زارم چو لیلی
در به در,بی ثمر,بی تکیه گاه
و با تو
راز خلقت را کشف کردم
نه چون حوا تو را از بهشت برانم
من راه عشق را با تو تا خدا می پیمایم
و آنگاه من با تو
کمالم,تمامم,خدایم
من با تو خدایم.

مهسا 6 آبان 1386 ساعت 11:24 ب.ظ

عزیزم اون هادی که توشعر پایین نوشتم منظور هدایت کننده است
جای پایت هادی من منظورمه
ببخشید باید زیرش مینوشتم
این رو لازم دانستم که بگم خدایی ناکرده سوء تفاهمی پیش بیاد فکر بد کنی
اگر خواستی این نظرم رو بعد از خواندن پاک کن.

مهسا 7 آبان 1386 ساعت 10:50 ق.ظ

به تنها نگین حلقه ی عشقم
بی تو هرگز
بی تو هرگز نتوان زیست
بی تو هرگز نتوان شعر بلندای فلک را
با قافیه خواند
یا به پرواز
بال پریدن داد
یاکه گلبرگ شقایق را قرمز دید
بی تو هرگز نتوان معنا داد به کلام میقات
یا که میعاد را
بر سر سفره دیدار به مهمانی برد
یا که بوی عشق را
به گل مریم داد
بی تو هرگز نتوان مخمل سبزبهاران را در دست کشید
تا که نرمی چمنهایش را
زیر پوست اشتیاق جاری ساخت
بی تو هرگر نتوان زیست
که نفس در تو خلاصه می شد
هر شبانگاه که از کوچه ما
نرم نرمک گذرا می رفتی
بی تو هرگز نتوان
آهسته سر به بالین نهاد
یا به چشمان سیاه انتظار
خط دیدار کشید
بی تو هرگز نتوان...


دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد