دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

به دلم موند

دلم بدجوری روز به روز میگیره . . . . .

تو چی کردی با دل من ؟ قلب تو انگار نشنید التماس چشمامو تو انگار ندیدی غم نگام

به دلم موند

نظرات 27 + ارسال نظر
مهسا 27 دی 1386 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام عزیزم
چی به دلت موند..چی تو دل داری
تو تنها نیستی من هستم دلت گرفته گلم با من حرف بزن
محمد چرا نمیزاری من به راحتی ابراز احساسات کنم
چرا نمیزاری هرجوری دلم میخواد حالا به هرزبانی ابراز احساسات کنم چرا نمیزاری هرچیزی دوستم دارم بهت هدیه کنم وواست بفرستم حالا چه به مناسبتی باشه یا نباشه من این کاررا دوست دارم مانع این کار نشو هرچه از دوست رسد نیکوست من هم همسر ودوست شما هستم ممنون.

***
سر گرمی تو شده بازی با این دل غمگین و خستم

یادت نمیاد اون همه قول و قرارایی که با تو بستم

با این همه ظلم تو ببین باز چه جوری

پای این همه قول و قرار من نشستم

نشکن دلم و به خدا آهم می گیره دامنت و عاقبت یک روز

نگو بی خبری

نگو نمی دونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز

نگو بی خبری

نگو نمی دونی وقتی که نیستی

گریه شده کار این دل عاشق شب و روز

دیونه نکن دلم و آهم می گیره دامنت و عاقبت یک روز

نگو بی خبری

نگو نمی دونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز

نگو بی خبری

نگو نمی دونی وقتی که نیستی

گریه شده کار این دل عاشق شب و روز
* مرزجنون*

کلماتم را در جوی سحر می‌شویم

لحظه‌هایم را در روشنی باران‌‌ها
تا برای تو شعری بسرایم روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را در حضور باد

این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون

مهسا 28 دی 1386 ساعت 11:10 ق.ظ

می دونم دلت گرفته
من برات سنگ صبورم چی شده تنها نشستی
مثل تو از همه دورم واسه من زندگی سرده
نکنه توهم غریبی کاش میشد اشکاتو پاک کرد
بمیرم توهم بریدی چه تبسم قشنگی
وقتی به غم ها بخندی آخه ارزشی نداره
دل به دنیا ببندی نازنین دنیا همینه
قطره سپید شبنم مثل اون اشکای نازت
روی تن گلهای مریم نازنین خدا بزرگه غم واز خودت جدا کن
چشمهای خیس تو بهانه شد
شعر من دوباره عاشقانه شد
حرفها که دل نهفته بود
باز روی کاغذی روانه شد
من کجا عاشقانه های شعر؟
چشمهای خیس تو بهانه شد
اگر فاصله ها باعث عشق اند
نزدیکی ها به چه درد می خورند
هرچه آرزوی خوبه مال تو
هرچه که خاطره داریم مال من
اون روزای عاشقونه مال تو
این شبای بیقراری مال من

مهسا 4 بهمن 1386 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام محمد
من خیلی ناراحتم از این مسئله من داشتم واسه شما پیغام میفرستادم ایمیل شما باز بود من زنگ زدم کافی گفتن نیستی
گفتم ایمیلشون بازه خانم منشی گفتن من بازش کردم کار داشتم شما که پس ورد ایمیلتون رو همه دارن به من گفتین تا پیغام خصوصی وزناشویی یا ناموسی و عکسام رو اونجا نمیفرستادم
این چه وضعی لااله الا الله پناه بر خدا مثل اینکه امنیت نیست
من به شدت از این مسئله ناراحت هستم.

مهسا 4 بهمن 1386 ساعت 11:24 ب.ظ

محمد عزیزم سلام
من زنگ زدم شما گوشی رو جواب نمیدی
امروز به خاطر همین مسئله ایمیل به شدت ناراحت هستم
رفتم عصری بیرون یه موتور ی به من زد پرتم کرداغون شدم تمام دستو پام خونین مالین شد سر خیابون دکتر رفتم شانس اوردم نشکسته ولی ضرب دیده وکوفته شده کیفم دزدید
خدا رحم کرد خونریزی مغزی نکردم فقط یکم پشت سرم شکافته خیلی داغونم کجاییی چرا تلفن رو جواب نمی دی من از ساعت ۱۱:۴۰ زنگ زدم تا ۱۱:۱۰ جواب ندادی میدانم کافی هستی اشکال نداره اگر دوستت نداری صدای منو بشنوی ولی من دوستت دارم وبه یادتم یه وقت خیال نکنی فراموشت کردم. برایم دعا کن سردرد دارم میرم بخوابم یا سیدالشهداء
ببخش من حالم خوب نیست میرم بخوابم مواظب خودت باش

ناز 6 بهمن 1386 ساعت 08:21 ب.ظ http://onlynanaz.com

صف می رود به سمت جلو نوبتم شده ست
بین من و تو فاصله هایک قدم شده ست
راه زیادی آمده ام تا رسیده ام
جایی که چهره من وتو ،روبهم شده ست
یک کاسه عسل زنگاهت کمی بربز
این جمعیت به عشق شما متهم شده است
مهمان هرشبم که برای طواف تو
پیراهن سپید غزل،کوچکم شده ست
از چشم خود شنیده ام انداختی مرا
اشکم که از چکیدن خود محترم شده ست
گفتی زراه آمده برگرد! گفتمت:
برف آمده ست گردنه پیچ و خم شده ست
تو آخر صفا و دلم آخر صف است
حرف من وتو- تازه شبیه هم شده است
گل می کنی زصحبت و بو می کنم تورا
سر می دهم تکان به تو ،یعنی:سرم شده ست
مردم من و،نوشته به دفترچه بهار
گلبرگ زرد کوچکی از شاخه کم شده ست
تلخ است روزگار دلم ای عسل فروش
کی می شود صدا بزنی نوبتم شده ست

***
صدایت می کنم و تا همیشه دست در دستانت می گزارم .

پارکانت

ثبت شده در تاریخ اردیبهشت ۲۴, ۱۳۸۵ @ ۸:۳۲ ب.ظ


مهسا 6 بهمن 1386 ساعت 08:58 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش می شود ؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد ؟
و آن عشق پایدار ، فراموش می شود ؟
نه ، ای امید من !
دیوانه ی تو ام
افسونگر منی
هر جا ، به هر زمان _
در خاطر منی
نگاه عاشقان را صد زبان است
بود پوشیده از چشم من و تو-
هر آن رازی که بر عاشق عیان است
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو ، من اشارت های ابرو
در مکتب ما رسم فراموشی نیست در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست مهر تو اگر به هستی ما افتد هرگز به سرش خیال خاموشی نیست.

***
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل ش***تن کار آسانیست حرفش را مزن
خورده ای سوگندروزی عهد ما را بشکنی
این ش***تن نا مسلمانیست حرفش را مزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را مزن

منتظرت خواهم ماند اگر با من همنفس شوی
نگو که رفتن سهم من است.

مهسا 7 بهمن 1386 ساعت 06:26 ب.ظ

تقدیم به محمد بی وفام
به دیدارم بیا هرشب
درآن تنهایی تنها و تاریک خدامانند
دلم تنگ است
***
آبی تر از آنیم که بیرنگ بمیریم

از شیشه نبودیم که با سنگ بمیرم

تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم

شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم

***
سر-شانه هات
بالش کدام مسافر ِ در راه مانده ی دیگر شد
که این چنین
رد پاهاش
بر دستانت به جای مانده است

یه سری بزن
یا حق!!
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد

اندیشه آمرزش و پروای ثوابت

راه دل عشاق زد آن چشم خمارین

پیداست از این شیوه که مست است شرابت ...

***
تو را از بین صدها گل جدا کردم

تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم

برای نقطه ی پایان تنهایی

تو تنها اسمی بودی که صدا کردم

بگو از پاکی چشمه منو لبریز خواستن کن

با دستات حلقه ای از گل بساز و گردن من کن

اگه از مرگ باورها از آدمها دلم سرده

نوازش کن تو دستام رو که خیلی وقته یخ کرده
×××××××××××××××××××××××××××
برای از نو ترشده یک شب بارونی بسه
برای عاشق تر شدن یک گل شمعدونی بسه
***
عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت

حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت

آفتابی زد و ویرانۀ دل روشن کرد

لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت

خیره شد چشم دل از جلوۀ مستانۀ او

تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت



تو نگاه تو

تو نگاه من

رنگ باوری نمونده

دست زندگی

گرد حسرتی

روی چهره مون نشونده



عجب عُمرا تموم شد

چه دور از هم حروم شد

چه خاطرات شیرینی که موند و ناتموم شد



حالا روزگار، با این لطف و حال

می گذره خبر نداریم

جز سپیدی، موی تیره مون

انگار که سحر نداریم



خط به خط فلک

روی گونه ها

نقش رنج و غم کشیده

زندگی چنان ، اشک حسرتی

از دو چشم ما چکیده

من شکسته، تو شکسته

از گذشت عمر و خسته

جای پای روزگار، روی گونه ها نشسته

تو نگاه تو

تو نگاه من

رنگ باوری نمونده

دست زندگی

گرد حسرتی

روی چهره مون نشونده



عجب عُمرا تموم شد

چه دور از هم حروم شد

چه خاطرات شیرینی که موند و ناتموم شد

************

پس از آن غروب رفتن
اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر
تو بیا شروع من باش


شبو از قصه جدا کن
چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای
گریه های آخر من



اسمتو ببخش به لبهام
بی تو خالیه نفسهام
قد بکش تو باور من
زیر سایه بون دستام





خواب سبز رازقی باش
عاشق همیشگی باش
خسته ام از تلخی شب
تو طلوع زندگی باش




من پر از حرف سکوتم
خالیم رو به سقوطم
بی تو و آبی عشقت
تشنه ام کویر لوتم




نمیخوام آشفته باشم
آرزوی خفته باشم
تو نـذار آخـر قصه
حرفـمو نگفته باشم

***

ناناز 8 بهمن 1386 ساعت 01:20 ب.ظ http://onlynanaz.com

پروردگارا به من بیا موز دوست بدارم
کسانی راکه دوستم ندارند ،عشق بورزم
به کسانی که عاشقم نیستند، بگریم
برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند
به من بیاموز لبخند بزنم به کسانی که هرگز
تبسمی به صورتم ننواختند.محبت کنم
به کسانی که محبتی در حقم نکردند

اگه راهم این روزا از تو یکم دوره ببخش
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر ا زخواب است

باغی در ذهنم میسازم و تقدیم به عزیز میکنم که اسم قشنگشده عادت رو لبام
تقدیم به همنفسم که هنوز هم تکراری از آسمان در چشمش
و جرعه ای از آب دریا دردستانش و تجسمی زیبا از این دنیا و معبدی ارغوانی از دلش برایم به یادگار ساخت
امیدوارم هرکجا که هست این را به خاطر بسپارد که قلبم به یادش میتپد.

دیشب که ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت دق مرگم میکرد
وابستگی ام را به تو عبادت کردم

آنقدر درد درونم را در خود ریختم
تا که خود با درد هستی سوز آمیختم

می نویسم
خاطرات آینده راو مقدر می کنم
آرزوی دیدارمان را در لحظاتی نزدیک
صوری که هیچ یادم نیامده باشد
طوری که هیچ یادت نیامده باشد
مینویسم
نام کوچکم را درست کنا رنام خودت
و در خاطرات آینده مصور میکنم
چشمان زیبایت را درحالیکه
از پیش میدانم لبریزترین نگاهها
در سخاوت سکوت وصل می آفریند

به روی درد چه عاشق چه بی ریا خندید
بدون غصه و انده ذره ای تردید
نگاه منتظرش را به سوی پنجره برد
همان طرف که از آن سمت جاده را می دید
تمام سهمش از آن زندگی نگاهی بود
که در دقیقه آخر به آسمان بخشید
میان جاده کسی نم نمک قدم میزد
در امتداد عبورش ستاره می بارید
الهی من فدای تو...



تو را می خواهم"
تمام تردید های من
در دوستت دارم های تو
بی معنا شدند
هرگز تصور نمی کردم
که روزی اینچنین به دام عشق گرفتار شوم
و همچون کبوتری دلبریده از دنیا
در بند چشمانت اسیر شوم
هر روز که می گذرد
قلب کوچکم بیش از دیروز تو را می خواهد
آری
اکنون دیگر بدون عشق تو خواهم مرد
من بیمار عشق توام
و تنها طبیب من
دستان هستی بخش توست
پروانه ی خیالم
هر لحظه شمع چشمانت می جوید
ولی افسوس
که تلاشش بی حاصل است
دنیا را نمی خواهم
آسمان را نمی خواهم
جون تویی دنیای من
و آسمان همان چشمان توست
و حتی نفس هایت،نفس های من است


فدای تو....

منم تنهاترین تنهای دنیا تویی زیباترین زیبای دنیا

منم مثل امید یک قناری قراری بر دل هر بیقراری

منم یلدای بی پایان عاشق تو بودی مرهم زخم شقایق

تویی ساکت تر از پژواک شبنم به روی برگ گلها خواب نم نم

منم آن لهجه ی لبریز از درد نگاه تو نبوده هرگزم سرد

منم آن دختر لبریز از مهر که جادوی نگاهت کرده اش سحر

نگاهت را پرستم ای نگارم فدای تار مویت هر چه دارم

فدای تو....

منم تنهاترین تنهای دنیا تویی زیباترین زیبای دنیا

منم مثل امید یک قناری قراری بر دل هر بیقراری

منم یلدای بی پایان عاشق تو بودی مرهم زخم شقایق

تویی ساکت تر از پژواک شبنم به روی برگ گلها خواب نم نم

منم آن لهجه ی لبریز از درد نگاه تو نبوده هرگزم سرد

منم آن دختر لبریز از مهر که جادوی نگاهت کرده اش سحر

نگاهت را پرستم ای نگارم فدای تار مویت هر چه دارم
قربونت برم...


تو مرا می فهمی


من تو را می خواهم


وهمین ساده ترین قصه یک انسان است

تو مرا می خوانی


من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم


و تو هم می دانی


تا ابد در دل من می مانی


خانمی 8 بهمن 1386 ساعت 01:25 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

این بار هم تورا می یابم
در هیاهوی یک التهاب ناب
که صداقت را معنا می کند
تورا آغاز میکنم
به روی برگهای سپید
تا برگهای دفتر زندگیم
آرام ،آرام از روح ترانه هایت لبریز شوند
باز می گردم به آغاز
به ابتدای نگاه
به اوج احساسهای بی نشان
دوست داشتن
رمزی برای رهایی از تکرار است
دوست داشتن
رسیدن به اوج جاودانگی باورهای ماست
ولی افسوس…
آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم
آن زمان که دوستمان دارند لجبازی می کنیم
وبعد…
برای آنچه از دست رفته آه میکشیم
پس هیچ وقت دریغ نکنیم
برای دوست داشتن


در واپسین لحظات در اوج سکوت وتنهای ام
صدای دلنواز یادت در قصه بی کسی ام می پیچید
باز شب می شود و من از سیاهی می هراسم
وباز از دل خسته در فراق عشق می گریم
وبر تلخی تمام غم های زندگی ام
اشک می ریزم
وقتی می خواهم چهره تورا به یاد بیاورم
چشمانم را می بندم ودر سفید رنگی آرامش بخش
چشمان تورا میبینم وصدای تورا مرور میکنم
با اینکه از برخی سکوت ها دلزده ام
با رفتن تو بود که تنهایی من رقم خورد
تورفتی ومن به یادت
با غنچه های گل نرگس،با حیاط خانه
با غم وغربت خودم
همدم وهم زبان شدم
بیا که دلتنگ توام
دل شکسته ام را فراموش نکن
همیشه با خودم فکر می کنم
ودر هر رهگذری تورا می بینم
وبا توانی که از دوستی ها می گیرم از کنارت می گذرم
من به یاد توهستم
تو هم مرا به یاد خود داشته باش.

یادت باشه عشق امتحان ندارد
نوشته شده توسط خانمی

مهسا 8 بهمن 1386 ساعت 01:44 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com



ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتلج نامردان مگردان

ستمدیده ی عشق


آنکه مرغ دلش از سینه پریده است منم

آنکه میمیرد و مهر تو ندیده است منم

آنکه سرخوش ز وصال دگران است تویی

آنکه زهر عشق تو چشیده است منم

آنکه پا بر سر کویم ننهاده است تویی

آنکه بر سر کوی تو با سر بدویده است منم

آنکه یک لحظه نگاهم ننموده است تویی

آنکه تصویر تو بر دیده کشیده است منم

آنکه با خاطر آسوده تنوده است تویی

آنکه از دیده ی او خواب پریده است منم

آنکه بهر هر لهظه جوان گشته و شاداب تویی

آنکه از هجر تو هر لحظه خمیده است منم

همچو مرغ سحری گفت:فلانی به فغان

آنکه در این عشق ز فراق یار سوخته است منم

















ناز تنها 8 بهمن 1386 ساعت 03:52 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

سلام
بیا و بر سفره ی تنهایی ام بنشین و مرگ ارزوهایم را نظاره کن

همان پرنده که خیالت را به آسمان می برد

به مهربانی

وقتی بر ایوان تبسم من می شکوفی

می گویم:

این درخت هر چقدر هم که نا شکیبا باشد



می تواند برای من ایوان پنجره را

به چشم اندازی عظیم بگشاید

دستهایت که بوی مرا می دهند

- شادیهایم را می پراکنند

وهمچنان برای تو قصه می گویم

کنار خیال تو می خوابم

و فردا

با چشمهای تو بیدار می شوم !....

سعید رنگ بست 10 بهمن 1386 ساعت 12:01 ب.ظ http://amvat.blogsky.com

مجبوری این مذخرفات زوار دررفته رو به خورد وبلاگیون احمق بدی؟

[ بدون نام ] 10 بهمن 1386 ساعت 02:03 ب.ظ

خطاب به ناز تنها
اجازه میدهی سینه های مخملیت را بلیسم
و بمکم.
سفیده یا سیاه؟
آخ

نا ز تنها 11 بهمن 1386 ساعت 02:45 ب.ظ

اون کسی که این پیغام رو برای ناموس من نوشته
خفشو بی شعور احمق بی شخصیت
تو غلط کرده به اونجای همه جدو آبادت خندیدی که این
پیغام نهادی ازگل مادر ....
برو خدا به راه راست هدایت کنه بی شرف بی ناموس

مهسا 13 بهمن 1386 ساعت 11:49 ق.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

سلام عزیزم
دل شکستن کمتر از آدم کشتن نیست
روی یک کاغذ بی خط می کشم نقش بهارو /میذارم رو تن جاده قاب عکس یادگارو
وقتی تو تنهام میذاری منو با غربت چشمات/می شورم مثل یه بارون گریه های انتظارو
آخه این چشمای خسته رو نگاه جاده مونده /تا صبح انتظار کشیدن برق چشماشو سوزونده
همیشه اسم قشنگت ممثل بارون بهاره /میشوره سینه غم رو با خودش شادی میاره
بی تو ای خود رسیدن زندگی رنگی نداره /هر چی که خوب و قشنگه تو رو یاد من میاره
کاش میدانست که در عطش داشتنش چگونه میسوزم و هر شب چگونه در انزوای سکوت سرد اتاقم مدفون میکنم همه ی یادگاریهایش را با حسرتی که میسوزاند مرا و خشک میکند شبنم چشمهایم را...کاش او میدانست.......به نظر تو آرزوی بزرگیست؟؟؟؟یا خواهش زیادی؟؟؟؟کدامیک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مهسا 13 بهمن 1386 ساعت 02:22 ب.ظ

به تو نامه مینویسم به تو همیشه در یاد



در خلوت شاعرانه ام چه تنها نشسته ام

باز هم با یاد وصال تو چه پر معنا نشسته ام

امشب باز هم یادت در خاطرم خیس خیس بود

گویا در سکوت تنهایی ام زیر ابر باران نشسته ام

در تمام کوچه های یادم عطر حضور تو پیچیده است

گویا به میهانی باغ بهاران نشسته ام

باز هم دیوارهای فاصله بین من و تو آجرهای جدایی چیده اند

اما چه عاشقانه در جوار آرزوی تو بی امان نشسته ام

.

.

.

.

دوباره سطر سطر نوشته هایم از نام تو لبریز شدند

ومن چه زیبا در زیر باران ترانه هایی که از یاد تو لبریزند با آروزی فردا نشسته ام
فاصله، من،تو

انزوای غریبی است لحظه هایی که بی حضورت میگذرند و روزهایی که بی حضور روشن تو شب میشوند

انزوای غریبی است باور کن






چه انزوای غریبی است منٍ بی تو

هوا هوای عجیبی است در نبودن تو



سکوت مبهم تنهایی ام پریشان است

سکوت هم حال غریبی است در نبودن تو



نشسته ام در انتهای یک شب زمستانی

چه سرد میشود انگار در نبودن تو



تمام سایه ها پرند از سئوال و بی معنی

چقدر مبهم اند سایه ها در نبودن تو



تمام روزنه ها بسته اند گویی

اگر ادامه دهد این نبودن تو





انگار دیروز بود..............





تو آمدی زدورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا اکنون به زورقی

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها



به راه پر ستاره ام میکشانی

فراتر از ستاره ام مینشانی



نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستاره گان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره میرسد

صدای تو.......

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من به کجا رسیده ام

به کهکشان به بیکران، به جاودان

***

چه با شکوه آمدی به لحظه های سرد من

چه پرغرور میروی به جنگ دردهای من

چه عاشقانه میشود غزل در انتظار تو

چه بی بهانه میدود کلام من برای تو

چه رازها که گفته ای به قلب بی قرار من

چه قصه ها شنیده ای بهار بی خزان من

چه روزها که رفته ایم به جنگ درد و فاصله

چه روزها سپرده ایم به دست سرد خاطره

چه لحظه ها نگاه تو بر نگاه من دوید

چه عاشقانه دست من به دست گرم تو رسید

چه آه ها کشیده ام برای بی تو بودنم

چه اشکها ریخته ام برای از تو گفتنم

بهار شد فکر من برای با تو ماندم

تمام شد شعر من فدای شعر خواندت




۶ سال از عمر ما با تمام خاطره های زیباش سپری شد

به اندازه تمام لحظه های با توبودن دوستت دارم







یک سال از عمر ما با تمام خاطره های زیباش سپری شد

به اندازه تمام لحظه های با توبودن دوستت دارم

مهسا مانند ماه 14 بهمن 1386 ساعت 02:16 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com


به نام خداوند جان وخرد
سعی کن خانه عشق را درک کنی زیرا آنقدر عظیم است که تقوا و هستی را نابود میکند ، سعی کن خانه عشق خالی از وجود باشد چون اگر عشق در آن نفوذ کرد به ویرانه های آن رحم نمی کند اما اگر عاشق شدی تنها یک نفر را دوست بدار و تنها برای یک نفر گریه کن . اگر در اختیار من بود از روزهای زندگی تنها یک روز را نابود می کردم ، روزی که سرنوشت من قلم زده شد، آری روز تولدم .

می دانم معجون غریب عشق چه بر سرم آورد اما با این همه مرارتها که تا امروز کشیده ام هنوز هم عاشقانه دوستش دارم و یگانه معبودم اوست. به یاد می آورم روزهای خوشبختیم را که چون آفتاب هستی بخش بر وجودم طلوع کرد و برگهای رخوت و سستی را که آخرین دقایق عمر خود را سپری می کردند با پرتوهای پر تلألوئش به شکوفه هایی در دست نسیم تقدیم کرد. خونی گرم را در شریانهایم جاری ساخت که بعدها این گرما خرمن هستی ام را روشنی بخشید، نفسهایم عمیق و برای تنفس عطر مستانه ی وجودش بود، آرامش چشمانش برای پیکر رنجور من با آن موجهای ملایم، دنیایی از آرامش بی انتها بود و من اکنون خوشنودم چون اینگونه می توان عشق را عاشقانه ستود

عشق من و تنها کسی که دوست دارم .....

لحظه ها چه تنبل هستند و دقایق انتظار چه دیر می گذرد،

برای جنگ کردن همیشه وقت هست ولی برای دوست داشتن وقت کم است.

می گویند شیشه ها احساس ندارند ولی وقتی بر روی پنجره بخار گرفته ای

نوشتم دوستت دارم آرام گریست.

در این تاریکی شب تنها نشسته و در تنهایی خود به یاد تو و

برای تو نامه می نگارم ای عزیزم.

عزیزم این را بدون که همیشه دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت حتی اگه

تو هم مرا فراموشم کنی تو را هرگز فراموش نمی کنم و

حتی اگه تو دوستم نداشته باشی ولی من دوستت دارم .
به روی شانه های مهربانت میگذارم
عقده ی دل می گشاید، گریه ی بی اختیارم

از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم

عشق صدها چهره دارد عشق تو آیینه دارد
عشق را در چهره ی آیینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم من را قصه ها وگفت وگو هاست
من تو را درجذبه ی محراب دیدن دوست دارم
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
در دور دستها کسی رامی شناسم که قلبی به وسعت دریا دارد،

چشمهایش امتدادی ازغمگین ترین غروب خورشید زندگیشه،

تبسم لبانش گلچینی از غنچه های نو شکفته ی بهاری است،

دستهایش به اندازه ی تمام کهکشانها جای دارد و قدمهایش در ابتدای زندگیست .

او را و نگاههای عاشقانه اش را می شناسم نگاههایی مملو از یاس محبت .

او را که با تمام رودها برادر است، او را که وجودش سرشار از آبی بیکران است،

او را که همراه نسیم صبا می وزد، آری او را می شناسم .

در دور دستهاست ولی دور دستی که همین نزدیکیهاست،

خانه اش پر از سادگی و صفا، کلبه ی بی ریا و محقر او را می شناسم،

او نیمه پنهان و روح گمشده ی من است، آسمان خانه اش همیشه آبی باد .

در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله ی آرامشم تو
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
دوست دارم دوست دارم

دوستت دارم
روزگاری بود,لحظه به لحظه,ثانیه به ثانیه به امیدی می گذشت.به امیدی که لحظه های تردید مرا در وجود عشقی بی رقیب غوطه ورمی کرد.آری اینگونه است,امیدهایی که در پیش ثانیه های زندگی من نهفته است,سخت است به وسعت سختی لحظه ی دیدار,شیرین است به شیرینی لحظه ی دیدار.پر از هیجان است مثل هیجان لحظه ی دیدار ولی غم انگیز به غمگینی لحظه ی وداع. امید دارم که شاید زمانی برای بودن در لحظه های زندگی ام آرزوی نابودی امیدم را نکنند.آری سر آغاز کلام من بودی.کلامی پر از عشق.پایان شعر قدیمی من بودی.شعری پر از خاطره پر از نگاه. شعری که برای برای چشمانت و برای نگاهت سرودم.سرود تلخی بودولی به طلوع چشمانت می ارزید. میگویم ,میگویم که همیشه در اعماق نگاهم حرفهایی برای گفتن دارمگفتاری عاشقانه برای لحظه های ناامیدی زندگی ام.روزگاری است میگذرد,چرا که با حضور تو اجازه ی گذر گرفته است. می روم جایی که پر از بودن هاست
همیشه زودتر ازشعر می آیی و روی کاغذ چنان سپید می خوابی که شعر هایم را با حروفی بی صدا می نویسم کاش بیدار می شدی می ترسم کاغذ ها آنقدر سپید بمانند که شب اسم خود را فراموش کند و من پشت دروازه های بی کسی بمانم
وقتی از اجتماع دردها می گریزم به تو پناه می آورم ، با تو می توانم در آسمان ها راه بروم ، می توانم برای سنگ فرشهای خیابان قصه های شهرزاد را نقل کنم ، با تو که هستم سلولهای وجودم طعم شادی را می چشند و دیگر جایی برای دردواره ها نمی ماند . وقتی از هجوم تنهایی و آوار دردها می گریزم ، سر پناهی جز تو و نگاه همیشه عاشقت ندارم و چه زیباست لحظه های سبز با تو بودن که در این سبزه زار شمیم دلکش خوشبختی را احساس می کنم
بخند ای عشق، ای امید فردا که من خندیدنت را دوست دارم به باغ خاطرم هر روز و هر شب تو را تنهای تنها دوست دارم منم چون ماهی افتاده در شن تو را مانند دریا دوست دارم نگاهی کن به من ای عاشق دل تو را مانند رویا دوست دارم
هنوز قلب ناتوانم به یاد تو می طپد گویا امید وصال دارد به او تلقین می کنم وفادار باش و بعد از او دل به دیگری مبند. نمی دانستم چهره زیبای تو تا این حد آتش بر پیکرم می زند، بارها در روز دیده بر او دوخته و به یاد دوران آشنائیمان در کنارش اشک می ریزم، این تنها ارمغان من است در یاد او. خدایا حال که او را از من جدا کردی، امید روح مرا نامهربان نمودی؛ باز هم تو را سپاس می گویم چون عکس او را در کنج این تنهایی مونس جان دردمندم قراردادی و با او سخن می گویم اما صدای دلنشین و شیوای همیشگی او بگوشم نمی رسد آن وقت بیشتر می سوزم و می گریم. الهی این امید مرا نا امید مکن

عشق
عشق دارویی است که وفتی با روح آمیخته گردد معجونی می شود که هر درد بی درمانی را مداوا می کند. پس بیاید عشق راتجربه کنیم و از معجونش خودمان را سیراب کنیم
تو ای عشق من
تو مرا می فهمی من تورا می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است تو مرا می خوانی من تورا ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی
من
وبلاگم راآهسته بگشا قلب نازی اندراوست اندرون قلب نازم صدهزاران آرزوست...

مهسا 14 بهمن 1386 ساعت 08:05 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

عزیزم



بازم تو یه روز دلگیر

عشقت منو کرده اسیر



دارم بی تو می میرم عزیزم



چشم تو قبله گاه من

شونه هات تکیه گاه من

دست تو سرپناه من عزیزم



عزیزم

من با تو مستم

عزیزم

بی تو شکستم

عزیزم

عاشقت هستم



عزیزم ... وای عزیزم



تو تنها غمخوار منی

پائیز و بهار منی

تو دار و ندار منی

عزیزم




هنوز قلب ناتوانم به یاد تو می طپد گویا امید وصال دارد به او تلقین می کنم وفادار باش و بعد از او دل به دیگری مبند. نمی دانستم چهره زیبای تو تا این حد آتش بر پیکرم می زند، بارها در روز دیده بر او دوخته و به یاد دوران آشنائیمان در کنارش اشک می ریزم، این تنها ارمغان من است در یاد او. خدایا حال که او را از من جدا کردی، امید روح مرا نامهربان نمودی؛ باز هم تو را سپاس می گویم چون ع*** او را در کنج این تنهایی مونس جان دردمندم قراردادی و با او سخن می گویم اما صدای دلنشین و شیوای همیشگی او بگوشم نمی رسد آن وقت بیشتر می سوزم و می گریم. الهی این امید مرا نا امید مکن .

نانازی 14 بهمن 1386 ساعت 10:41 ب.ظ http://onlynanaz.com

آخر گذشت
آن زمان کهنه ی دیدار
رفت آن ثانیه های پر هیاهو
شکست آن لحظه های زیبا
و تو ، چه ساده گذشتی از این همه احساس
زمستان
سرآغاز نگاه سرد تو بود
و شب بلورین من
معصومانه شکست
با حجم سنگ های غرور تو







*دل شکستن کمتر از آدم کشتن نیست *


آسمانت با عاشقانه هایش ، من بادلم ، تو و برگهای هزار رنگت


کلی وقت داریم تا از همه ی آنها برایم بگویی


لحظه های دیدار هم


غروبهای پر ترانه ی آسمان


میعادگاهمان


کوچه باغ قصه گو


میدانی که کجاست؟


همان جایی که سال گذشته غمهایت را برایم باریدی


کنار همان تکه سنگ صبوری که سال گذشته اش برایت باریدم


زیر همان بید عروسی که با او پیمان عشق بستم


و با او رشته ی عشق گسستم


راستی امسال خدا و فرشتگانش هم کنارمان هستم


از خدا خواستم تا نگاهبان عشقمان باشد



باز دلم هواتو کرده،بیاپیشم مهربونم

... به خدا قسم که بی تو نمی تونم که بمونم

...فکر کنم توقعی نیست که بیای پیشم بشینی

... توچشات نگا کنم من،توچشام عشقو ببینی

... این کویر دل من یه قطره بارونم نداره

... زیر ِچشم نگام بکن باز شاید آسمون بباره

...زل زدم تو خم ِجاده تا شاید بیای دوباره

...اگه باشی توی ِدل،غصه دیگه پا نمی ذاره

... نصف ِشب گذشته،چشمات توی ِخواب ِناز ِنازه

...امّا حیف تورو ندارم،من که چشمام باز ِبازه

...ای خدا این شب ِتاریک ،چقدر دور و درازه

... ای خدا زندگی اینه؟ هر کی عاشقه، می بازه؟

...فکرشو نکن عزیزم،هر کسی یه جوری گیره

... اون که عشق، تودل نداره،خدا عمرشو بگیره

....من ازبی کسی های ِبی اِنتها

...میان ِحریقی ز هذیان وتب

...به دنبال دستی پر از سادگی

...تو را یافتم در نفسهای ِشب

...برای عبور از دل ِبی کسی

... شدی تکیه گاهم،شدی مرههمم

... تو را خواستم،شک نکردم به عشق

... اگر چه پر از آیه های غمم

... غریبی نکن با من ِشب زده

... مرا با خودت تا به رویا ببر

.... کمک کن که بگذارم این بغض را

... کنارت برای ابد پشت ِ سر

... زمانی که غمگین ترین می شوم

... پر از بی پناهی،شبیه ِغروب

... برایم توئی فرصت زندگی

... توئی بهترین فصل ِ یلدای خوب

... برای بریده نفسهای ِمن

... برای قدمهای لرزان ِ من

... توئی فاتح ِمرز ِ دلواپسی

... توئی آغاز و پایان ِ من

،،، شبهاباستاره هایشان،روزها با ابرهای تیره شان،ساعت های کند گذر،ثانیه های سنگین بر تو پناه و مامنی نیست،حتی اگر تمام بندگانت مرا رنجانده باشند،تو ستارگانت را از من دریغ نمی سازی که خدایی. ...آن جانشین تمام ِ نداشتن های من.. تو همان آغاز و پایان ِ من...

مطمئن باش این بار هم کسی که به حرف خود عمل میکنه منم!

... به خدا بی تو من خواهم مرد، خواهم مرد،،،

... یه ترانه،دوترانه، دوهزار و صد ترانه

...همه شون ارزونی ِ تو،واژه های نوبرانه

...یه ستاره، دوستاره،داره از ابرا می باره

... باشه پیشکشت تمامش، ای تو بودن دوباره

... یه تلاطم،دوتلاطم، می شه قلبم پر خواهش

...ولی با این دل شیدا،تو نداری سر سازش

... یه تبسم،دوتبسم،دیگه دیوونه می شم من

...خندهات نبض حیاته، بی تو ویرونه میشم من

... یه نگاه و،دو نگاه و ...این دیگه ختم جنونه

... بس که نازنینی ای گل، میشه عاشقت دیوونه

... یه اشاره،دواشاره، دیگه با بعدی میمیرم

... ولی واسه قتل قبلم از چشات دیه میگیرم

اگر می خواهی به دیدن من بیایی،آدرسم را در قلبت جستجو کن،

.... گرچه میدونم هیچوقت دوستم نداشتی
شب بخیر گلم عزیزکم
یا علی مدد

مهسا 15 بهمن 1386 ساعت 05:44 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

سلام عزیز مهربان
گاهی چیزکی می نویسم که احساس و بس
در عشق صادقم و پاک
و تا لحظه ای که نفس می کشم به آن دوچشم عاشقم
پس تا هستم برای تو می نویسم
تقدیم به چشمانت...
این چه عشقی است که در دل دارم
می گریزی زمن و در طلبت
من از این عشق چه حاصل دارم
باز هم کوشش باطل دارم

بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت ، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خاک

خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ، ای مرد
شعر من شعله احساس منست
تو مرا شاعره کردی ، ای مرد

مهسا 24 بهمن 1386 ساعت 10:46 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

شب های بی تو

می سوزد آغوشم در این تب های بی تو

می لـرزد از سرمای شب لب های بی تـو

بی بـوســه هایـت تا سـحر اشـک و بهـانه

این مـا جرای مـا و ایـن شـب هـای بی تـو



***



بوسه های پنهانی

در خواب تو بوسه های پنهانی بود

از آن مزه هایی که نمـی دانی بود

شیرینـی و سرخی گل لـب هایـت

هی بر لب و بر گونه و پیشانی بود

************
تکرار

بی تو تکرار مرا خواهد کشت

بغض دیــوار مرا خواهد کشت

ترس از فاصله حجمی از وهم

نبــض آوار مــرا خواهد کشت!



**
عین و شین و قاف
در گوشه ی چشمت اعتکاف می کنم

آن جا به جنــــونـــــم اعتـراف می کنم

این گســــــتره ی حروف انســـــانی را

با عشق تو عین و شین و قاف می کنم



***



یک بوسه دو تا سه تا لبانم شده تو

اسمی که همیشه بر زبـانم شده تو

جانـــانـــه بــریــز از هوست روی تنم

ای لــذت جــاودانــه جـــانـــم شده تو

***

چشم های بی تو خیسم
بر لبانـــــم خنده افسرد

غنچه های بوسه پژمرد

برق چشمانم خموشید

ناله هایم برخروشید

اشک هایم جاری از چشم

گونه هایم خیس باران

بی تو این بغض غم آلود

بر گلویم گشته مهمان

شعرهایت پیش رویم

شاخه گل هایت کنارم

بی تو رو ی شانه های

سرد و خیسم اشکبارم

عکس چشمان قشنگت

ابروان تــیره رنگـــت

عکس لبخند ملیحت

روی قلب غصه دارم

از غم دوری دستت

دست هایم غرق حسرت

یاد آن روزی که بودم

در دلت بانوی قصرت

...

نیستی تا سر گذارم

روی شانه های گرمت

دست بر مویم ببندی

داغ داغ از سرخ شرمت

نیستی تا بر ندارم

چشم از چشمان پاکت

من نشستم سست و بی حال

بر سر اندوه ....

نیستی تا دست هایت

دست هایم را بگیرد

غصه ی دلتنگی ما

گوشه ای تنها بمیرد

نیستی تنهای تنها

از تو دارم می نویسم

نیستی امشب یتیمند

چشم های بی تو خیسم

باز هم می بارد امشب

ابر چشم غصه دارم

با چه کس امشب بگویم

من دگر یــــاری ندارم

با چه کس امشب بگویم

رفتی و من از تو دورم

زود می آیم به سویت

صبر کن من هم صبورم

****
دوباره یه گوشه میشینم واسه دلم میخونم

دوستت دارم


مهسا بانو 25 بهمن 1386 ساعت 12:02 ق.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

سلامی به گرمی عشق
عشق حقیقی
سهم من از عشق این نبود

وقتی به راه افتادم چقدر مواظب بودم هر چیز جزئی و بی ارزشی را در پشت مطمئن ترین میله ها بچپانم تا برای استفاده خودم در داخل حجره های مطمئن دور از دستهای دروغ و فریب دست نخورده باقی بماند!

اما تو

که در برابر تو جواهرات من ناقابل و بی ارزشند و با ارزش ترین مایه تسلی منی ، اکنون بزرگترین اندوه من شده ای

تو بهترین عزیز ترین ها ، تنها علاقه و دلواپسی من ، رها شده ای تا طعمه و صید هر دزد پست و معمولی گردی.

تو را در هیچ صندوقی قفل نکردم

مگر در صندوقی که در آن نیستی . اگر چه احساس می کنم که در آن هستی

در میان چفت و بست ملایم صندوق سینه ام

که از آنجا می توانی به میل خود هر وقت بخواهی بروی و بیائی

اگر چه می ترسم حتی از آنجا هم ترا بدزدند

زیرا درستکاری و امانت در برابر غنیمتی چنین عزیز و گرانبها دزد از کار در می آید و بدزدی می افتد.
تورا دوست دارم و به خاطر تو به همه جهان عشق می ورزم...
بخاطر تو ..........

خسته از کار ، با شتاب به تختخواب می روم

به استراحتی عزیز برای دست و پایی که از کار خسته شده است

اما هنگامیکه کار جسمی روزانه ام خاتمه می پذیرد در سرم سفری آغاز می گردد و فکرم را به کار می اندازد

سپس افکارم از جایی که خود می مانم دور می شود و با همت و غیرت قصد دیدن و زیارت ترا می کند

و مژگان مرا که از خستگی پایین می افتد کاملا باز نگاه می دارد.

و می نگرد به همان تاریکی که کور می نگرد و می بیند با این تفاوت که دید تخیلی روح من سایه و تصویر تو را به دید نادید و نابینای من می نمایاند

و آنرا مانند جواهری به شب هولناک مرگ مانند می آویزد و شب سیاه مرا روشن و زیبا می سازد و چهره کهنه و فرسوده اش را تر ، تاز و نو می کند

پس ببین که روز دست و پایم و شب فکرم بخاطر تو و بخاطر خودم هیچ راحت و آرامش نمی یابند.

حیف،
اما من وتو
دورازهم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پردلهره است
****************
آه.....
پس حرمت اشکهایم چه میشود
حرمت نگه دار گلم، دلم، که این اشکها
خونبهای عمر رفته ی من است.
حرمت این نگاه منتظر که عمریست
باصبوری در حسرت و چشم انتظاریست
انتظار........
من از عبور ثانیه ها بی حضور تنت

من از تنفس بی تو در این هوای غریب

ز انتظار و فراق و ز صبر وشکیب

من از هر آنچه که بی توست سخت بیزارم

به انتظار حضورت میان ثانیه ها

هوای آمدنت را به جان و دل دارم
یکسال دیگرهم تمام شد
امشب که بگذرد میشود چند سال؟
یادت هست؟؟؟
نازنینم! بیا که بی حضور تو دل من بهاری ندارد
که بهار من تنها فصل با تو بودن است
آه! ..... نبودنت را تنها به امید آمدنت صبوری می کنم

سفر عشق دراز است و پراز بیم وخطر

گاه ابریست هوا٬ حیف که بارانی نیست
امشب باز آسمان دلم ابریست
دل بهانه ی تو را می گیرد
دیدنت را میخواهم و بودنت را
چه کنم با این دل شکسته ی بیقرار
که خواب و قرار از من گرفته
آخ که چه سخت است دلتنگی وندیدن ، دوست داشتن و بهم نرسیدن !
نازنینم ! بگو چه کنم
بگو از کدامین افق طلوع خواهی کرد
بگو با کدامین سحر خواهی آمد
بگو..... بگو چه کنم دردهای این دل بیقرارم را .......
نزدیک ترین نفس هایم با دورترین آرزویت گره خورد
آن هنگام که در حریم ناب دلتنگی ات قدم زدم
و چشمانم برای غصه دل مهربانت ترانه سر داد
ای تمنای غریب دل بیا تا به سردی فاصله ها عادت نکنیم.

نانسی 1 اسفند 1386 ساعت 05:10 ب.ظ

دمت گرم عجب ویندوزی برا من نسب کردی ؟!!!!!!!!!!!!! نانسی هم که بیخیال حتلا حاتا ها انگار من معتلم اگه نمیاری حداقل بذار تو سایتت................................متشکرم

مهسا بانو 6 اسفند 1386 ساعت 09:42 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

تو می آیی و من گل می دهم در سایه ی چشمت

و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم

تو مثل چشمه ی اشکی که از یک ابر می بارد

و من تنهاترین نیلوفر رو به گلستانم

شب است و نغمه ی مهتاب و مرغان سفر کرده

و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم

تمام آرزوهایم زمانی سبـــــــــــز میگردد

که تو یک شب بگوئی : دوستم داری تو ؛ میدانم

غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست

و من امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم

به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست

قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

ناناز 6 اسفند 1386 ساعت 11:28 ب.ظ http://WwW.onlynanaz.com

من اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم
***
که می گوید بمان اینجا؟
که پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟
بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم…

مهسا بانو 8 اسفند 1386 ساعت 04:27 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مو یی به عالمی نفروشم

تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نزیسته ام دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می شود
به خاطر نخستین گناه
به خاطر دو ست داشتن دوستت دارم
به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوستت دارم

مهسا بانو 8 اسفند 1386 ساعت 05:11 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

تو را می شناسم

تو ماندگاریترین خاطره برای احساسی

به من امید می دهی

امید به زندگی را می جویم که در چنگال ظلمت قلبم نهفته است

خوشحالم از این سرنوشت که تو در تقدیر منی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد