سلام همسرم می دونم دلت گرفته من برات سنگ صبورم چی شده تنها نشستی مثل تو از همه دورم واسه من زندگی سرده نکنه توهم غریبی کاش میشد اشکاتو پاک کرد بمیرم توهم بریدی چه تبسم قشنگی وقتی به غم ها بخندی آخه ارزشی نداره دل به دنیا ببندی نازنین دنیا همینه قطره سپید شبنم مثل اون اشکای نازت روی تن گلهای مریم نازنین خدا بزرگه غم واز خودت جدا کن مواظب خودت باش در پناه حق
سلام مهربانم بزار بگم دوستت دارم اگرچه خیلی سخته حکایت ما آدما حکایت درخته درختی که به ساقه و به ریشه هاش مینازه گل میکنه میوه میده همیشه سرفرازه زندگی یک درخته و من ریشه ام تو ساقه اگه که ما با هم باشیم دنیا دیگه یه باغه میوه های زندگیمون بچه های قشنگن تو گلدونای دلامون گلای رنگارنگن همسر مهربون من بگو منو دوست داری دستای گرمتو توی دستای من میزاری بگو که ما هم نفسیم تا دنیا دنیا باشه نمیزاریم زندگیمون از همدیگه بپاشه دوست داشتنی به من هم سر بزن منتظرتم چشم به راهت. چرا وبلاگ من تو لینک ها نیست... قربانت برم بای عزیز
عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی عشق آنست که صد دل به یک یار دهی -------------------------------------- کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون نای شبان می خواندم بنوای دل دیوانه تو خفته بر هودج مواج نسیم میگذشتم ز در خانه تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می تابیدم از پس پرده لرزان حریر رنگ چشمان ترا میدیدم کاش در بزم فروزنده تو خنده جام شرابی بودم کاش در نیمه شبی درد آلود سستی و مستی خوابی بودم کاش چون اینه روشن میشد دلم از نقش تو و خنده تو صبحگاهان به تنم می لغزید گرمی دست نوازنده تو کاش چون برگ خزان رقص مرا نیمه شب ماه تماشا میکرد در دل باغچه خانه تو شور من ...ولوله برپا میکرد کاش چون یاد دل انگیز زنی می خزیدم به دلت پر تشویش ناگهان چشم ترا میدیدم خیره بر جلوه زیبایی خویش کاش در بستر تنهایی تو پیکرم شمع گنه می افروخت ریشه زهد و تو حسرت من زین گنه کاری شیرین می سوخت کاش از شاخه سر سبز حیات گل اندوه مرا میچیدی کاش در شعر من ای مایه عمر شعله راز مرا می دیدی
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگرنامحدود می شود. اگر مردم تو خاکم کن. اگر ماندم در این دنیا، به مهر خود تو شادم کن... عشقت را کتاب کردم وبر سر قلبم نهادم تا روزی هزار بار خط به خطش را مرور کنم
نامت را با اشک دلبر های دلسوخته بر قلبم حکاکی کردم
در لحظه آمدنت اشک شوق بر دیدگانم جاری است و در لحظه رفتنت اشک حسرت
همیشه تکیه گاه خستگی هایم بودی و مرهم دردهایم
ای بهترینم حظورت برایم نیاز است
نیاز به زندگی چون تو برایم خود زندگی هستی
عزیزم ببخش... بدی هایم را ببخش اشک ها و لبخند هایم را ببخش
یادت در ذهنم وعشقت در قلبم وعطر مهربانیت در تمام وجودم است عزیزم محبت را در پآکی نگآهت وصداقت را در وجود مهربانت معنی کردم وبدان زیبا ترین لحظه هایم بودن در کنار توست دوستت دارم با تمام وجودم
خداوند دلت را به در یا هدیه داد تا دریا وسعت گرفت
چشمانت را به آسمان هدیه داد تا اسمان آسمانی شد
آرامش من
تمام لحظه های من با تو پیوند خورده اند
بدان همیشه و هر زمان در کنار توام
از روزی که پا به زندگی پوچم نهادی بار دیگر متولد شدم
عشق را به خزان دلم به ارمغان آوردی
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
نمی دانم نامت را چه بگذارم
ای زیبای زندگی ام
گاه احساس می کنم اول خدا تو را آفرید بعد از روی تو تمام زیبایی ها را خلق کرد
بهترینم
در سالروز عشقمان با دستان تهی هیچ چیز برای پیشکش کردن ندارم
فقط از عشقی که در این یک سال به من ارزانی داشتی
با تمام وجود فریاد می زنم دوستت دارم زندگی بی تو برایم محال است
دوست دارم تو را به ارزش همه زندگی ام
عشق من
از روزی که چشمانم به چشمان زیبایت خیره ماند جز تو زیبایی های تو در دنیا زیبایی نیافتم
گل زیبای زندگی ام
چرا از تو نگویم؟ چراچشمانم برای چشمانت نبارد؟
وقتی همه دریاها در قلب مهربون تو جریان دارند چرا من یک قطره پر هیاهو نباشم ؟
عزیزم
مرا به خاطر همه نامه هایی که برای تو ننوشته ام ببخش
مرا به خاطر لبخند هایی که زندانی کردم و از تو دریغ داشته ام ببخش
بهترینم
صدایم را ببخش....لبهایم را ببخش....اشکهایم را ببخش
هنگامی که آوازه ی کوچت بی محابا در دل شب می پیچد سکوت……. داغی است بر زبان سایه ها باز هم یادت ….. شرری می شود بر قامت باران های اشک این جا میان غم آباد تنهایی به امید احیای خاطره ای متروک روزها گریبان گیر آفتابم و شب ها دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز ولی گاهی به یاد آور رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....
تنها تو را میخواهم در نا امیدی لحظه هایم . در سو ختن بالهایم ودر پر پر شدن گلبرگ هایم چیزی را احساس میکنم . در خلوتگه دل تنگم. در نفس کشیدنم و حتی در اندیشیدنم . نوری را می بینم ودر تمنای دلم چیزی را می خواهم . اری تو را می خواهم تو را می خواهم.. به دیدارم بیا
و من با همین خیال آرام تو، بال فرشتگان را لمس می کنم...
من همان قاب تهی بی تصویرم که برای تو و تصویر دلت می میرم
حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه می کنی وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت ناگزیر می شود آی... آی دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می شود!...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام عزیزم می بوسمت سال نو مبارک . انشالله در میتینگ اصفهان می بینمت
سلام همسرم
می دونم دلت گرفته
من برات سنگ صبورم چی شده تنها نشستی
مثل تو از همه دورم واسه من زندگی سرده
نکنه توهم غریبی کاش میشد اشکاتو پاک کرد
بمیرم توهم بریدی چه تبسم قشنگی
وقتی به غم ها بخندی آخه ارزشی نداره
دل به دنیا ببندی نازنین دنیا همینه
قطره سپید شبنم مثل اون اشکای نازت
روی تن گلهای مریم نازنین خدا بزرگه غم واز خودت جدا کن
مواظب خودت باش
در پناه حق
سلام مهربانم
بزار بگم دوستت دارم اگرچه خیلی سخته
حکایت ما آدما حکایت درخته
درختی که به ساقه و به ریشه هاش مینازه
گل میکنه میوه میده همیشه سرفرازه
زندگی یک درخته و من ریشه ام تو ساقه
اگه که ما با هم باشیم دنیا دیگه یه باغه
میوه های زندگیمون بچه های قشنگن
تو گلدونای دلامون گلای رنگارنگن
همسر مهربون من بگو منو دوست داری
دستای گرمتو توی دستای من میزاری
بگو که ما هم نفسیم تا دنیا دنیا باشه
نمیزاریم زندگیمون از همدیگه بپاشه
دوست داشتنی به من هم سر بزن
منتظرتم چشم به راهت.
چرا وبلاگ من تو لینک ها نیست...
قربانت برم
بای عزیز
عزیزم ! من تو را یاد دارم ، با تمام احساس . من تنهایی ام
را با تو قسمت کرده ام . روزهایم بی تو تکرار روزمرگی هاست و من
خسته تر از هر روز ادامه می دهم و لبخند تو تنها امیدی ست که مرا
به ادامه وا می دارد . مرا مهمان کلامی از کلام عاشقانه ات کن تا
خستگی هایم را از من بگیری ...
تو خوبی ، خوبتر از تمام فصل ها ی عاشق ، تو مهربانی ، مهربانتر از
نسیمی که به وقت تنهایی هم آواز دلتنگی ام بود . تو عزیزی ،
عزیزتر از هوایی که هر لحظه مهمان وجودم می شود ، عاشقانه
می پرستمت و ای کاش هرگز پناه امن دست هایت را از
وجودم نگیری
عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی
عشق آنست که صد دل به یک یار دهی
--------------------------------------
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
بنوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
میگذشتم ز در خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان ترا میدیدم
کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون اینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ...ولوله برپا میکرد
کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا میدیدم
خیره بر جلوه زیبایی خویش
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه زهد و تو حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا میچیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا می دیدی
شاید خواب!
من چه تنها بودم
-مثل یک حادثه در خط زمان
-مثل یک ذره درآغازجهان
-مثل یک راز نهان!
وتو چون باد صبا
مشک افشان شدی و تابیدی!
ومرا
که تنم یخ زده بود
تپش بوسهءآرام لبت
عطش دیدن چشمان ترت
عطر مستور تنت!
ز حرارت سوزاند…
که تو با من بودی:
- من که از حسرت تو لبریزم
- من که باعشق تو می آمیزم
آه من خواب تو را می بینم:
خواب یک بوسهء آرام و بلند...
عشق ، آن عشق که بر من می تاخت
شاید این بار به من دل می باخت...
خشک شده است !!!
لبهایم را می گویم
اما هزاران گل ، هنوز هم دراین باغ زنده است...
لبهای ترک خورده ام آب نمی خواهد
بوسه لبهای سرخ توست
که نفس می دهد به باغ !
صمیمی ترین ...
امروز
دوباره در خیال ، به دیدنم آمدی
وامشب
سرزمین رؤیایم بارانی است
پر از رحمت کرده ای مرا...
قدمت همیشه خیر است صمیمی ترین من ...
سلام عزیزم
چشمان زیبای تو
وقتی که می نگرم به رخ ماهت
آفرین گویم بر خالق مهربانم
من ندانم که چه سریست در آن سیاهی چشمانت
که آتش زد به این دل غمگینم
مات ماند در چهره زیبای تو
آنکه با عشق نگرد برجمال زیبایت
هیچ نقاش، زبر دستی نتواند کشید
آن کمان ابروانت را
شاید هم خدا آن زمان بر خود آفرین گفت
که از زیبایت فرشتگان هم بر سجده افتادند
آن دم که با تو ام
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگرنامحدود می شود.
اگر مردم تو خاکم کن. اگر ماندم در این دنیا، به مهر خود تو شادم کن...
عشقت را کتاب کردم وبر سر قلبم نهادم تا روزی هزار بار خط به خطش را مرور کنم
نامت را با اشک دلبر های دلسوخته بر قلبم حکاکی کردم
در لحظه آمدنت اشک شوق بر دیدگانم جاری است و در لحظه رفتنت اشک حسرت
همیشه تکیه گاه خستگی هایم بودی و مرهم دردهایم
ای بهترینم حظورت برایم نیاز است
نیاز به زندگی چون تو برایم خود زندگی هستی
عزیزم ببخش... بدی هایم را ببخش اشک ها و لبخند هایم را ببخش
تو خودت را به من بخشیدی و من تو را به اشک هایم
در این دنیای دیوانه برایم بهترین بودی
و در تاریکی شبهایم روشنی بخش
آری ای بهترینم می خواهم برایت بهترین باشم
آرامش من دوستت دارم
تقدیم به تنها دلیل زندگیم
یادت در ذهنم وعشقت در قلبم وعطر مهربانیت در تمام وجودم است عزیزم محبت را در پآکی نگآهت وصداقت را در وجود مهربانت معنی کردم وبدان زیبا ترین لحظه هایم بودن در کنار توست دوستت دارم با تمام وجودم
خداوند دلت را به در یا هدیه داد تا دریا وسعت گرفت
چشمانت را به آسمان هدیه داد تا اسمان آسمانی شد
آرامش من
تمام لحظه های من با تو پیوند خورده اند
بدان همیشه و هر زمان در کنار توام
از روزی که پا به زندگی پوچم نهادی بار دیگر متولد شدم
عشق را به خزان دلم به ارمغان آوردی
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
نمی دانم نامت را چه بگذارم
ای زیبای زندگی ام
گاه احساس می کنم اول خدا تو را آفرید بعد از روی تو تمام زیبایی ها را خلق کرد
بهترینم
در سالروز عشقمان با دستان تهی هیچ چیز برای پیشکش کردن ندارم
فقط از عشقی که در این یک سال به من ارزانی داشتی
با تمام وجود فریاد می زنم دوستت دارم زندگی بی تو برایم محال است
دوست دارم تو را به ارزش همه زندگی ام
عشق من
از روزی که چشمانم به چشمان زیبایت خیره ماند جز تو زیبایی های تو در دنیا زیبایی نیافتم
گل زیبای زندگی ام
چرا از تو نگویم؟ چراچشمانم برای چشمانت نبارد؟
وقتی همه دریاها در قلب مهربون تو جریان دارند چرا من یک قطره پر هیاهو نباشم ؟
عزیزم
مرا به خاطر همه نامه هایی که برای تو ننوشته ام ببخش
مرا به خاطر لبخند هایی که زندانی کردم و از تو دریغ داشته ام ببخش
بهترینم
صدایم را ببخش....لبهایم را ببخش....اشکهایم را ببخش
میخواهم همانی شوم که تو می خواهی
مهربونم
می خوام همه بدونند چقدر عاشقت هستم
فقط تویی که می پرستم
بگذار بار دیگر نامت را تکرار کنم
نامت زیباست و یادت دلنشین
حال تو بگو چگونه ستایشت کنم
در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
آرامش من .......
دوستت دارم
لحظه های پر از ارامش هدیه ای ناقابل
به پاس وجودت
مرسی از این هستی
چشام به نامت
سنگ صبورها هم دیگه حوصله غم ندارن
هر چند دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق ز شوق تو گذر میکنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
من آن پری غزل خوان شهر دل هستم
به چشم های بی نهایت مهربان تو دل بستم
دیریست از این فاصله ها خستم
پر گشودم و از هوای آرزو رَستم
با خیال نیلوفری نگاه تو مستم
چه عاشقانه مستم...
من هنوز هستم...
من هنوز هستم...!
هنگامی که آوازه ی کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت…….
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت …..
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....
تنها تو را میخواهم
در نا امیدی لحظه هایم .
در سو ختن بالهایم ودر پر پر شدن گلبرگ هایم چیزی را احساس میکنم .
در خلوتگه دل تنگم.
در نفس کشیدنم و حتی در اندیشیدنم .
نوری را می بینم ودر تمنای دلم چیزی را می خواهم .
اری تو را می خواهم تو را می خواهم..
به دیدارم بیا
منو درگیر خودت کن
تا جهانم زیر و رو شه
تا سکوت هر شب من
با هجومت رو به رو شه
بی هوا بدون مقصد
سمت طوفان تو میرم
منو در گیر خودت کن
تا که آرامش بگیرم
با من غریبگی نکن
با من که درگیر توام
چشماتو از من بر ندار
من مات تصویر توام
زیر این آسمان، با هم به دقیقه ها گوش می دادیم
و صدای سرخ زندگی را می شنیدیم
و من با همین خیال آرام تو، بال فرشتگان را لمس می کنم...
من همان قاب تهی بی تصویرم که برای تو و تصویر دلت می میرم
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت ناگزیر می شود
آی...
آی دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود دیر می شود!...