دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

زمزمه

نمیدانی که من امشب چه ویرانم

نمیدانی کنار غم و در آغوش گرم خاطرات تو

چه ویرانم

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 13 شهریور 1387 ساعت 08:41 ق.ظ http://maadar.blogsky.com

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات و صحت وسلامتی شما و خانواده محترم...
منتظر دیدار و محبت شما هستم ...
http://maadar.blogsky.com

ناناز 13 شهریور 1387 ساعت 12:13 ب.ظ http://onlynanaz.com

قند عسلی تو
نقل شیرینی تو!

تو ای آرامش و زیبایی هر لحظه از عمرم

نمیدانی که من امشب چه ویرانم

نمیدانی کنار غم و در آغوش گرم خاطرات تو

گلم ، زیبای من ، رویای من ، نمیدانی چه حالی دارم ای بهتر ز گل

نمیدانی چه حسی دارد این رنگ غم و اوج شکوه عشق تو

در کنار اینهمه اشک و نگاه منتظر ...

نه ؛ تو نمیدانی ...

کجایی عشق من ، امشب ز من دوری ، چرا ؟

ذهن و دل و هرچه جز جسم تو هست مال من است

برای من اگر یک لحظه هم باشی تو را من با تمام قدرت و عشق و وجودم ، لمس خواهم کرد

و تو ای بهترین همراه و خوب من

زمانی که کنار لحظه هایم میهمان هستی

نمیدانی که من آن لحظه ها را ، با چه عشقی در خیالم

بعد ها ، حتی هزاران بار ، از نو ، تازه و تکرار خواهم کرد . . .

تو در افکار من یک خوب بی همتا و بی مثلی

و این را هم بدان هرگز نگاهم را ز تو من ؛ پس نمیگیرم

نگاه عاشقت ، فکرت ، دلت ، لب های شیرینت و گرمای وجودت ؛ برای من

دست هایم را بگیر ای خوب دست

انس دارد دست من با بند و بست

بوی ریحان می دهد دستان تو

مست می گردد زدستت دست مست

گونه هایم را اناری کن عزیز

این منم بنشسته در پاییز بست

تو نازتر از نسترنی باور کن شادابتر از یاسمنی باور کن

تو حق طبیعی منی باور کن!
پیچیده است عطر نفس‏هایت در حلقه حلقه حلقه‏ی گیسویم

می‏لرزد از تصور آغوشت ماهیچه‏های نازک بازویم



من رشته کوه یخ‏زده‏ای هستم چشمان تو شبیه دو اسکی‏باز

از قله‏ها به دامنه می‏لغزند سر می‏خورند نرم و سبک رویم



پیش از تو باز کوه‏نوردانی قصد صعود داشته‏اند از من

اما رسیده پرچمشان تنها تا صبح مه‏گرفته‏ی پهلویم



تنها تویی که جای قدم‏هایت بر شانه‏های برفی من پیداست

تنها تویی و باد که این شب‏ها دنبال تو رها شده در مویم



آن رشته کوه یخ زده این شب‏ها آتشفشان تشنه‏ی خاموشی‏ست

انگار در تمام تنم جاریست سرب مذاب و هیچ نمی‏گویم



لب بسته‏ام از آنکه هراسانم، لب واکنم حرارت پنهانم -

یخ‏هام را مذاب کند آنوقت.. آنوقت آه... آه... چه می‏گویم؟



آنوقت می‏روند دو اسکی‏باز از دامنم به کوه یخی دیگر

کوهی که قله‏های بلندش هم حتی نمی‏رسند به زانویم



لب بسته‏ام هنوز و همین کافی‏ست این که هنوز هستی و شب تا صبح

پیچیده است عطر نفس‏هایت در حلقه حلقه حلقه‏ی گیسویم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد