دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

ایام قدیم

ایام خوش همه آن بود که با تو به سر شد


باقی همه بی حاصل و خبری




نظرات 6 + ارسال نظر
میثم 10 آبان 1387 ساعت 01:02 ق.ظ http://mee04.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی داری
اگه واقعا دوست داری با راحتترین کار پولدار بشی برو به آدرس زیر:
http://www.oxinads.com/?a=17691
یا
بیا تو وبلاگ ما
اگر هم نخواستی پولدار شی, بازم به ما سر بزن.
پیشنهاد میکنم به دو وبلاگ زیر هم سر بزنی
http://mee04.blogsky.com
http://mee04.mihanblog.com
ممنون

آشیانه عشق 10 آبان 1387 ساعت 01:12 ق.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

سلام
این دو پروانه ی سفید ، نگهبان این مه اند.

پشت مه ، خانه ی خداست .

خدا خانه نیست .

به دنبال تو آمده است

برای من ...

این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور


love
عاشقانه همراه من گام بردار
Talk to me about
به من از آن بگو


what you cannot say to others
که توان گفتنش را به دیگری نداری

Laugh with me
با من بخند


even when you feel silly
حتی آنگاه که احساس ... میکنی


Cry with me
بامن گریه کن


when you are most upset
آنگاه که در اوج پریشانی هستی


Share with me all the beautiful things in life
تمام زیباییهای زندگی را بامن شریک باش


Fight with me
در کنار من


against all the ugly things in life
با تمام زشتی های زندگی ستیز کن


Create with dreams to follow me
با من رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها برویم


Have fun with in whatever we do me
در شادی هرچه میکنم شریک باش


Work with me towards common goals
برای رسیدن به آرزوهامان یاری ام کن


Dance to the rhythm of our love with me
با آهنگ عشقمان با من برقص


Walk with me throughout life
بیا درسراسر زندگی در کنار هم گام برداریم



مهسا 11 آبان 1387 ساعت 12:57 ق.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

سلام نفس

خدا ترا برای دلم شاهکار کشید

مرا برای دو چشمت چی نا بکار کشید

مرا برای تو یک عمر دیده بود سپید

ترا که دست خدا از منت کنار کشید

میان هر غزل از واژه ها لطیف تری

خدا برای دیدنت آینه بی غبار کشید

چقدر در تب این فاصله بسوزم من

چقدر آمدنت را به انتظار کشید

ترا برای نفس های من دمید خدا

سپس برای تو قلبم که بیقرار کشید



درخت‏ها همه عریان شدند، آبان شد

و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد


نیامدی و نچیدی انار سرخی را

که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد


نیامدی و ترک خورد سینه‏ی من و آه

چقدر یک شبه یاقوت سرخ ارزان شد


چقدر باغ پر از جعبه‏های میوه شد و

چقدر جعبه‏ی پر راهی خیابان شد


چقدر چشم به راهت نشستم ...

باران

حوالی چشم های تو می بارد

و برف

حوالی گیسوان من

کدام یک عاشقتریم!

یا حق

ساناز 11 آبان 1387 ساعت 10:46 ق.ظ

عجب روزی بودااااااااااا................

م 11 آبان 1387 ساعت 10:49 ب.ظ

حالم به شدت خراب و واغو نه دارم میرم بیمارستان
خدا حافظ

ساناز 12 آبان 1387 ساعت 12:25 ب.ظ

ردبول..................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد