دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

سرمست

کافی نت پر سرعت / تولد / بوس / لباس گرم / بارون ...

نظرات 6 + ارسال نظر
ali048 22 آبان 1387 ساعت 12:01 ب.ظ http://www.giytyonline.mihanblog.com

سلام
سایتتو دیدم ازش خوشم اومد اگه با تبادل لینک موافقی منو با «گیتی آنلاین» لینک کن و بگو با چه اسمی تو رو لینک کنم
بای

آشیانه عشق 22 آبان 1387 ساعت 08:01 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

سلام
چشمی فرو رفته

در قابی شیشه ای

نقب میزند

عریانی سینه هایم را

و شیهه ی اسبی در باران

لگد میزند

بادی هرزه گرد

میان موهایم

و ماه گریخته از پیراهن

با بوی سیبی که از باغ مجاور

سر میخورد

بر خطوط رنگ پریده ی لبهایم

در حلزون کوچکی

از شهریور

که چند خیابان

آن طرف تر

از خانه ی ما

گل داده است .

آشیانه عشق 22 آبان 1387 ساعت 08:12 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

کاروان رفته و این بانگ و درای جرَس است

یا که مرغیست که زندانی کنج قفس است

فرصتی نیست که از خٌم به قدح ریزی می

لب خم بر لب من نِه که همین یک نفس است


یا حق

ناناز 22 آبان 1387 ساعت 10:46 ب.ظ http://onlynanaz.com

حساسیت به خرج نده، این درست نیست

تصویرهای بعد همین صحنه را بیاب

حس درون خانه ی ما گرچه واقعی است

اما ببین! درست ببین! لحظه های ناب...

گاهی شبیه فاصله ها... گاه خستگی

تبعیدمان نموده به نزدیکی سراب

تکرار، گاه مثل همین قافیه که نیست!

باعث شده که خاطره های کمی مذاب

گرمای خانه را که به تحلیل می برند...

حس میکنی جواب تو این نیست...پس جواب،

حتما میان این همه تکرارها که نیست؟!

من معتقد به اینم :

هر صبح ...آفتاب،

یک جور تازه، باز می آید سراغ ما

هر چیز تازه، مثل دو تا جرعه ی شراب،

یک طعم ناب می دهد حتی اگر کمی

حس می کنیم حال دل و روح مان خراب.......

دوست دارم تا آخرین نفس

آشیانه عشق 22 آبان 1387 ساعت 11:05 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

نفس
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست***آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست

چه صبورانه

در شب های بی کوکبم

ستاره شدی

وقتی اندوه نگاهم را

پنهان از چشمانم می گریستی

دامن دامن از آسمان ات ستاره چیدم

و من برای رسیدنت در بغض ام به انتظار نشستم

و بغل بغل خیالت را در آغوش کشیدم

چقدر گرم شده ام

ولی همچنان

با حسرت حضورت در تب و تابم

و آنگاه که ترا

با چشمان بسته ام لمس می کنم

نمی دانی

چه شوری ، چه شعفی

جان شیفته مرا پرواز می دهد

ولی باز اندوه نبودنت

بر جان خسته ام چیره می شود

جان خسته ام ........ آه

دستات مثه شعله ای بود واسه سردی دستام

ولی خودت دست به دامن آتیش شدی! این آتیش تورو از باغ پروانه ها دور میکنه و بالاتو می سوزونه. دیگه بالی نیست که شوق پرواز بهمون بده. آرامشم این آتیش آتیش عشق نیست. دستات خالی از گرما شدن که اینجوی برف تو تنهاییم می باره

بی تو انگار دلواپسیهای من آغاز میشه

بی تو همیشه سرده

خوشبختی ها منصفانه تقسیم نشده اند . چگونه می شود دست از گذشته برداشت؟منظور خاطرا ت خوبمونه دوستشون دارم

همه چیز آنجاست

پ ن:حال دلم بدجوری خرابه

فراموشم نکن
به یادتم عشقم

مهسا 24 آبان 1387 ساعت 12:20 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

سلام عزیزم

من چه گویم که غریب است دلم در وطنم


همه مرغان هم آواز پراکنده شدند

آه ازاین باد بلا خیز که زد بر چمنم


شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت

کی بود بازکه شوری به جهان در فکنم


نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟

من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم


بی تو دیگر غزل سایه ندارد لطفی

باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم.

ایمیلت رو چک کن.

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد