نفس دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست***آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
چه صبورانه
در شب های بی کوکبم
ستاره شدی
وقتی اندوه نگاهم را
پنهان از چشمانم می گریستی
دامن دامن از آسمان ات ستاره چیدم
و من برای رسیدنت در بغض ام به انتظار نشستم
و بغل بغل خیالت را در آغوش کشیدم
چقدر گرم شده ام
ولی همچنان
با حسرت حضورت در تب و تابم
و آنگاه که ترا
با چشمان بسته ام لمس می کنم
نمی دانی
چه شوری ، چه شعفی
جان شیفته مرا پرواز می دهد
ولی باز اندوه نبودنت
بر جان خسته ام چیره می شود
جان خسته ام ........ آه
دستات مثه شعله ای بود واسه سردی دستام
ولی خودت دست به دامن آتیش شدی! این آتیش تورو از باغ پروانه ها دور میکنه و بالاتو می سوزونه. دیگه بالی نیست که شوق پرواز بهمون بده. آرامشم این آتیش آتیش عشق نیست. دستات خالی از گرما شدن که اینجوی برف تو تنهاییم می باره
بی تو انگار دلواپسیهای من آغاز میشه
بی تو همیشه سرده
خوشبختی ها منصفانه تقسیم نشده اند . چگونه می شود دست از گذشته برداشت؟منظور خاطرا ت خوبمونه دوستشون دارم
سلام
سایتتو دیدم ازش خوشم اومد اگه با تبادل لینک موافقی منو با «گیتی آنلاین» لینک کن و بگو با چه اسمی تو رو لینک کنم
بای
سلام
چشمی فرو رفته
در قابی شیشه ای
نقب میزند
عریانی سینه هایم را
و شیهه ی اسبی در باران
لگد میزند
بادی هرزه گرد
میان موهایم
و ماه گریخته از پیراهن
با بوی سیبی که از باغ مجاور
سر میخورد
بر خطوط رنگ پریده ی لبهایم
در حلزون کوچکی
از شهریور
که چند خیابان
آن طرف تر
از خانه ی ما
گل داده است .
کاروان رفته و این بانگ و درای جرَس است
یا که مرغیست که زندانی کنج قفس است
فرصتی نیست که از خٌم به قدح ریزی می
لب خم بر لب من نِه که همین یک نفس است
یا حق
حساسیت به خرج نده، این درست نیست
تصویرهای بعد همین صحنه را بیاب
حس درون خانه ی ما گرچه واقعی است
اما ببین! درست ببین! لحظه های ناب...
گاهی شبیه فاصله ها... گاه خستگی
تبعیدمان نموده به نزدیکی سراب
تکرار، گاه مثل همین قافیه که نیست!
باعث شده که خاطره های کمی مذاب
گرمای خانه را که به تحلیل می برند...
حس میکنی جواب تو این نیست...پس جواب،
حتما میان این همه تکرارها که نیست؟!
من معتقد به اینم :
هر صبح ...آفتاب،
یک جور تازه، باز می آید سراغ ما
هر چیز تازه، مثل دو تا جرعه ی شراب،
یک طعم ناب می دهد حتی اگر کمی
حس می کنیم حال دل و روح مان خراب.......
دوست دارم تا آخرین نفس
نفس
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست***آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
چه صبورانه
در شب های بی کوکبم
ستاره شدی
وقتی اندوه نگاهم را
پنهان از چشمانم می گریستی
دامن دامن از آسمان ات ستاره چیدم
و من برای رسیدنت در بغض ام به انتظار نشستم
و بغل بغل خیالت را در آغوش کشیدم
چقدر گرم شده ام
ولی همچنان
با حسرت حضورت در تب و تابم
و آنگاه که ترا
با چشمان بسته ام لمس می کنم
نمی دانی
چه شوری ، چه شعفی
جان شیفته مرا پرواز می دهد
ولی باز اندوه نبودنت
بر جان خسته ام چیره می شود
جان خسته ام ........ آه
دستات مثه شعله ای بود واسه سردی دستام
ولی خودت دست به دامن آتیش شدی! این آتیش تورو از باغ پروانه ها دور میکنه و بالاتو می سوزونه. دیگه بالی نیست که شوق پرواز بهمون بده. آرامشم این آتیش آتیش عشق نیست. دستات خالی از گرما شدن که اینجوی برف تو تنهاییم می باره
بی تو انگار دلواپسیهای من آغاز میشه
بی تو همیشه سرده
خوشبختی ها منصفانه تقسیم نشده اند . چگونه می شود دست از گذشته برداشت؟منظور خاطرا ت خوبمونه دوستشون دارم
همه چیز آنجاست
پ ن:حال دلم بدجوری خرابه
فراموشم نکن
به یادتم عشقم
سلام عزیزم
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه ازاین باد بلا خیز که زد بر چمنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود بازکه شوری به جهان در فکنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟
من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم
بی تو دیگر غزل سایه ندارد لطفی
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم.
ایمیلت رو چک کن.
یا حق