تمروز پنجشنبه هست چه صبح سردی تو ابادان با خشکی و بی حالی رفتم در کافی نت را باز کردم . سرد بود و خالی .
ای مرحم ای هم دم بی تو چه می نوشتم ؟
سلامزمستان آمده ، زمستان سرد روزهای کودکی . زمستان آدم برفی هایی که برای آب شدن زاده می شوند. زمستان که می آید ناقوس یادهایم به صدا درمی آید. زمستان ، این سفید برف پوش، که در دلش شعله ی یادهایم را پنهان کرده است ... بی بهانه بگویمت که زمستان سرد و نمور را تنها به خاطر تو دوست دارم ... و اینک ... در زیباترین طلوع زمستان ، درون گلدان پشت پنجره ی دلت گلی سپید می گذارم و به تو چشم می دوزم که در پس پرچین خیالت عابر افق های دوردست گشته ای ... .شب که می شود پلک عاشقانه هایم باز می شودو آسمان چشمانم را ابر غمین چشمانت می پوشاند آنگاه از گوشه ی چشمانم، شبنم ها ، شب نامه هایم را به گوش می نشینند.شب که می شود،دلتنگی هایم چونان شب پره ای تنهابه سوی دریچه ی نگاه ماهت پرواز می کنندبا تو بودن اتفاق کوچکی نیست باور سبزی که هر روز صبح با لبخند کمرنگ آفتاب محو می شودهم نفس با شبنم همسفر با رویا حرف آخر دلم تو که میخوانیبدان که هنوز دوستت دارم و بخاطر توست که هنوز می نویسم روزی که جهان خواست بایستدبگو به گونه ای از چرخش بماند که من در نزدیک ترین فاصله از ...باشمدوستت دارمیا حق
سلام عزیزمسرت را به لالایی من بده به دامان دریایی من بدهتو آغوش بگشا و امشب فقط خودت را به تنهایی من بدهاگر می شود شعله ای ،آتشم ! به چشمان موسایی منبدهتو تن پوش آرامشت را بیا به دوش شکیبایی من بدهنگاهت پریشان تر از آسمان دلت را به شیدایی من بدهبیا دیدن قامتت را شبی به چشم تماشایی من بدهستاره هاقسمت می شوند بین من و تومن ستاره های تو را می چینمتو ستاره های مرامن چشمهای تو را می چینمتو دستهای مرا-----------آوازم کن نرم تن ِ گرم رو! زمزمهات زندگیست! بشکن و بشکاف، هان! سنگ، پراکندگیستروشن ِ خاموشلب!زمزمه ای کن زلالبغض زمین را بشویشعر تر بیزوال!با تو سبک میشود روح زمینگیر منمیشکند با تنتسنگیِ تقدیر منواژهبهلب کن مرانرم بیا، رود شو!شعرِ تر شلعهورآتش شو! دود شو! سنگم اگر، چشمه باش!بشکن! موجت خوش استآوازم کن به لب!دشتی! اوجت خوش استروزی که جهان خواست بایستدبگو به گونه ای از چرخش بماند که من در نزدیک ترین فاصله از تو مرده باشم.خیلی دوستت دارمدر تمام عمر در پناه خدا باشی.
کوه یخ با گرمای وجود من آب میشهتا و گرم تر بشی عزیزکمبه یاد من باش..........
سلام
زمستان آمده ، زمستان سرد روزهای کودکی .
زمستان آدم برفی هایی که برای آب شدن زاده می شوند.
زمستان که می آید ناقوس یادهایم به صدا درمی آید. زمستان ، این سفید برف پوش،
که در دلش شعله ی یادهایم را پنهان کرده است ...
بی بهانه بگویمت که زمستان سرد و نمور را تنها به خاطر تو دوست دارم ...
و اینک ... در زیباترین طلوع زمستان ، درون گلدان پشت پنجره ی دلت گلی سپید
می گذارم و به تو چشم می دوزم که در پس پرچین خیالت
عابر افق های دوردست گشته ای ... .شب که می شود پلک عاشقانه هایم باز می شود
و آسمان چشمانم را ابر غمین چشمانت می پوشاند
آنگاه از گوشه ی چشمانم، شبنم ها ، شب نامه هایم را به گوش می نشینند.
شب که می شود،دلتنگی هایم چونان شب پره ای تنها
به سوی دریچه ی نگاه ماهت پرواز می کنند
با تو بودن
اتفاق کوچکی نیست باور سبزی که هر روز صبح با لبخند کمرنگ آفتاب محو می شود
هم نفس با شبنم
همسفر با رویا
حرف آخر دلم
تو که میخوانی
بدان که هنوز دوستت دارم و بخاطر توست که هنوز می نویسم
روزی که جهان خواست بایستد
بگو به گونه ای از چرخش بماند که من در نزدیک ترین فاصله از ...
باشم
دوستت دارم
یا حق
سلام عزیزم
سرت را به لالایی من بده به دامان دریایی من بده
تو آغوش بگشا و امشب فقط خودت را به تنهایی من بده
اگر می شود شعله ای ،آتشم ! به چشمان موسایی من
بده
تو تن پوش آرامشت را بیا به دوش شکیبایی من بده
نگاهت پریشان تر از آسمان دلت را به شیدایی من بده
بیا دیدن قامتت را شبی به چشم تماشایی من بده
ستاره هاقسمت می شوند
بین من و تو
من
ستاره های تو را می چینم
تو
ستاره های مرا
من
چشمهای تو را می چینم
تو
دستهای مرا
-----------
آوازم کن
نرم تن ِ گرم رو!
زمزمهات زندگیست!
بشکن و بشکاف، هان!
سنگ، پراکندگیست
روشن ِ خاموشلب!
زمزمه ای کن زلال
بغض زمین را بشوی
شعر تر بیزوال!
با تو سبک میشود
روح زمینگیر من
میشکند با تنت
سنگیِ تقدیر من
واژهبهلب کن مرا
نرم بیا، رود شو!
شعرِ تر شلعهور
آتش شو! دود شو!
سنگم اگر، چشمه باش!
بشکن! موجت خوش است
آوازم کن به لب!
دشتی! اوجت خوش است
روزی که جهان خواست بایستد
بگو به گونه ای از چرخش بماند که من در نزدیک ترین فاصله از تو مرده باشم.
خیلی دوستت دارم
در تمام عمر در پناه خدا باشی.
کوه یخ با گرمای وجود من آب میشه
تا و گرم تر بشی عزیزکم
به یاد من باش..........