دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

ساده

رفتی و پا گذاشتی به سادگی رو حرفام .....

نظرات 7 + ارسال نظر
امیر عباس 3 اسفند 1387 ساعت 05:45 ب.ظ http://ghalamranjeh.blogfa.com

خدا را باید یافت!

امیر عباس 3 اسفند 1387 ساعت 05:48 ب.ظ http://namahramane.blogsky.com

ببخشید ادرس وبلاگ خو ا هرم اشتباه درج شد چون از رایانه بنده استفاده کرده بودند.

im me 3 اسفند 1387 ساعت 07:24 ب.ظ

این که نمی شه باید خبری بشه ازش این همه تو نظرات خودشو واستمی کشت . حتما یه مشکل واسش پیش آمده

ناناز 4 اسفند 1387 ساعت 11:38 ق.ظ http://onlynanaz.com

سلام
که متواضع ترین واژه است
روح من تیر میکشد یعنی سلام

سکوت چیست چیست چیست ای یگانه ترین یار ؟

سکوت چیست به جز حرف های ناگفته ؟

من از گفتن می مانم اما ...))
((من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد
آن شرب مگر چند ساله بود؟))
چرا سکوت می کنی میان اشکهای من؟
توای همیشگی ترین دلیل انزوای من
در سفر به سوی دریایی منتظر تو هستم با بهترین آرزوها

آشیانه عشق 4 اسفند 1387 ساعت 11:46 ق.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

صدای گام های آرامش


بر سنگفرش دلواپسی ها

بر طاق دلم

طرح مینای دگر می کشد

کنار ایوان

نم نم باران

تبسم شیرین شمعدانی ها

بر تلخی نگاهم اشارت می رود

و نگاهم

بر تهی بودن دست هایم

که هنوز

مجازات دلم را می کشد

ولی

آنچه بخشیدم


دیگر روایم نیست ....

مهسا 4 اسفند 1387 ساعت 12:12 ب.ظ http://http//onlymahsa.blogfa.com


بنام خدای بی همتا خدای بی همتا بی همتا

بعد از مدت ها سلام …همه ما می دانیم اخرین ایستگاه جهان متعلق به مردمانی بود که دیگر جایی برای رفتن نداشتند ایستگاه هایی هم بود که خالی از هر آدمی بود و ایستگاه های دیگری هم وجود داشت که تنها یک نفر منتظر در آن نشسته بود و هیچ وقت انتظارش پایان نمی یافت وایستگاه های دیگری هم بودند که فقط آب وسیگار می فروختند ولی ایستگاه مردمان جنوب غیر ازاین ایستگاهها بود

و اینک ایستگاه…………..


اینجا ایستگاه شیرازاست

ایستگاه منتظرانی

برای کوه های نرسیده به فهلیان

وقتی بعد از هشت سال و چند روز آمدی

با لب هایی پر از خاک گفتی

دوستم داری

به باغ های زیتون و آب های گل آلودی که

آمدنت را فراموش کرده اند

و مردمانی که پشت همین کوهها

برای من و تو

با باد و باران خانه می سازند

محمد!

تو حوصله ات را برای عصرهای جمعه

به ارمغان آورده ای

حالا دیگر کوچه پس کوچه های آبادان

خیابان های خرمشهر را

سینه خیز می روند

تا به تو برسند

ولی من دیگر

نه به کوچه پس کوچه های آبادان

نه به خیابان های خرمشهر

نه به عصر های پنجشنبه

به همین کارون گل آلود سوگند می خورم

که هر کجا باشی

آرام

در گوش آب های دنیا بگویم

هنوز دوستت دارم .

im me 4 اسفند 1387 ساعت 09:40 ب.ظ

دیدی گفتم بر گشت جایی جز تو نداره ؟ راستی چه مرگتون خوب گیلیلی دیگه کازابلانکا 1 دروغ بود چه اشکال دره عاشقا به هم برسند من اجازه میدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد