پرسید به خاطر چه کسی زنده هستی؟
با وجود اینکه دلم می خواست با تمام وجود داد بزنم بخاطر تو گفتم به خاطر هیچ کس
پرسید به خاطر چه چیزی زنده هستی؟
با بغض گفتم: به خاطر هیچ چیز
از او پرسیدم تو به خاطر چه کسی زنده هستی؟
با لبخندی اشک آلود گفت به خاطر کسی که مرا هیچ می داند..
امروز شنبه بود حرف هام را باش زدم ، گفتم اشتباهات را متوجه شدم گفتم مسیر درست دارم میرم ، گفتم فرصتی بده دستات را بگیرم ، گفتم کار ناتموم را دارم کامل میکنم ، گفتم یاری میخوام ، خندید و گفت : برای فرصتی دیگر .... رفت و دل را تنها گذاشت . اینم از اول هفته تا آخرش که دیگه مشخصه ....