در خم آن کوچه به انتظار یک بوسه در کنار آن یاس سفید منتظرم تو هستم تا شاید روزی دست تو در دستانم حلقه بیداری به خواب آشفته من بزند ، اما آن روز مجالی نیست برای زنده بودن و زندگی کردن ، به روزهای رفتن نزدیک می شم . انگار یه نوع معکوس تنهایی هست برای دوریه ، این زمزمه یادم میونه ، وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور ، تو هم یادت بمونه