دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

روز های دی ( دو )

شب سردیه ، بیشتر امروز بحث میکردم و روز خوبی نبود ، حافظ و سیام آمدن کافه ، ایراد هم نیست رفته تهران ،   الانه 2:30 شبه  تک و تنها به روز های شیراز فکر میکنم . دلم مثل هر روز و شب گرفته است و تنها کار و کارو کارو اونو از ذهنم دور میکنه ...

نظرات 73 + ارسال نظر
مهسا 23 دی 1389 ساعت 09:36 ب.ظ

سلام عشقم
هر لحظه،هر نفس به یاد عشقت. . .
چتر آسمان را دوست دارم
نم نم باران را دوست دارم
سکوت شب را دوست دارم
ولی با تو. . .
وقتی بوسه هایت را بر گونه ام می کاشتی

میوه های امید را

در دیده ی زلالت می شستم

پرکردم مشامم را از عطر نفسهایت

به پرنده ای تازه از راه رسیده می ماند

دنیا می شنید صدای قلبت را

که هر ثانیه تکرار می کرد زندگی را

و در میان این همه تکرار

تو سهم زندگی ات را به من بخشیدی


**************

لالایی چشمای خیسم

لالایِـی دستـای تـنهـا

پس کجاست اونکه دوستت داشت

چـــرا تــو مـــونـــدیـــو غـمـهــا

لالایی ماه شب مـن

لالایی تنها گل یاس

ایـن لبای خشـک و پرپر

خیلی وقته بی توتنهاس

لالایی چیک چیک بارون

لالایـی دلـه پـراز خـون

پــس کـجـایی نـازنـینـــم

دارم میشم بی تو داغون

لالایی موجای دریا

لالایــی ماهی مرده

این عاشق یکه و تنها

تـورو از یـادش نبرده

لالایــی نیـلوفرنـاب

لالایی همزادمهتاب

ازهمون شب که تورفتی

پانزاشته به چشام خواب

لالایی سنـگ صبـورلـحظه هـا

لالایی هق هق وگریه بی صدا

دل من دشت پرازلاله وخون

دادوفـریاد میـزنــه گــلم بـیا

لالایی اهــوی دربنــدواسـیر

لالایی چشمای نازوبی نظیر

پـس چـرا یـارم نیومدازسـفر

میدونم برمیگرده گرچه دیر

لالایـی یــاس دلتنـگم نخـواب

لالایی بازم بمون درتب وتاب

ایــن شـباروتـاســحربیـداربمــون

واسه خوبیاش روعشق من بتاب

بانو 23 دی 1389 ساعت 09:46 ب.ظ


لحظه هاتکرار می شوند درثانیه های زندگیم.هر7.23 حتی دیروز ، امروز و هنوز.

گوش کن!این صدای زنیست که فاصله را به غزل می کشد تا سپید کند روی شعر زندگی را:

زنگی که به صدای تو باز شود،



می بندد دلتنگی های زنانه ام را.



هر حرف که بر لحظه سرازیر،



بر خاطره نقشیست از مهر.



و من کاشته ام جوانه نگاه را،



در آوایی که اشغال را به ممتد می کشاند.



بانو 23 دی 1389 ساعت 10:00 ب.ظ

تا کی مرا گریه کند؟
تا کی؟
و بکدام مرام بمیرد؟
آری گلم دلم....
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیاندیش که
برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن

مهسا 23 دی 1389 ساعت 10:03 ب.ظ


بیا تا آخر دنیایمان با هم بمانیم

بیا تا آخرین نبض دل و رگهایمان با هم بمانیم

بیا تا هرزمان دراین شبا باران بارید..

به یاد عشق هم در کوچه های سرد و خیس از هم بخوانیم

بیا تا عشقمان مانند یک افسانه باشد...

که ما هرچند از شهر و دیارو راهه هم دوریم اما..

بیاتا جاده های بین مان را گل بکاریم

بخندیم زیر باران ها بیا دیوانه باشیم

بیا تا هرشب از رویای هم آغوش بخواهیم

برایت می نویسم از دل پاک شقایق..

بیا تا چون شقایق عشق را از نو بسازیم

درین شبها تو نیستی تا ببینی با دل تنگم چه کردم..

تمام عشق خود را در میان کاغذ و دفتر نوشتم

نوشتم تا بدانی من هنوزهم دوست دارم...

بیای و شبا را تا سحر از دل بخوانیم

بانو 23 دی 1389 ساعت 10:12 ب.ظ

به یاد تو هستم



همیشه، به هر جا،



به یاد تو هستم



کتابی است جان من از خاطراتت



به شعری دلآرا



به یاد تو هستم



*************************



گُل از روی تو



وام کرده است، خوبی



چو بویم گُلی را



به یاد تو هستم



چو موج خیالت خرامد به سویم



شوم غرق روءیا



به یاد تو هستم



************************



چو گُلبرگ سیمین مهتاب، شبها



بریزد به صحرا،



به یاد تو هستم



چو کوهسار بر سر نهد تاج زرین



کند خنده دنیا



به یاد تو هستم



***********************



چو جانم بنوشد نوایی گوارا



ز سازی خوش آوا



به یاد تو هستم



چو خوانم کتابی ز اسرار هستی



و یا شعر زیبا



به یاد تو هستم



************************



چو زاری کند آسمان روز باران



کنم دیده دریا



به یاد تو هستم



خیال آفرینا!



تو هم یاد من کن



که تنها و تنها



به یاد تو هستم


بانو 23 دی 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

تنها به یاد تو نشسته ام
ای لانه کرده در خاطرات من
در لابه لای خیال در فکرهای من
ای آنکه لحظه های من پر شد از خوشی
بعد از نشستن نگاه تو در لحظه های من
ای نام پاک تو رونق دیوان و دفترم
جز تو مگر چه دارم دگر
که نام آن برم؟
با من بیا بمان
بی تو تنها و دلمرده ام
بی تو منم که باید تمام لحظه ها
به غم به سر برم
با من بیا بمان
بی تو تنها شب سرد است و درد
بی تو تمام خنده ها خشکیده بر لبم
با من بیا بمان
دلم میگیرد اینچنین
اینسان که دوری من بی تو پرغمم
من بی تو تنها به یاد لبخند های تو
کنجی نشسته ام
در فکر رفته ام
با حالتی غریب و بی صدا
تنها به یاد تو تنها نشسته ام

بانو 23 دی 1389 ساعت 10:42 ب.ظ

وقتی که شعر میگم برات، روی دیوار تو دفترم

یه تاریخه شعر نگات که همه رو من از برم



ترانه حرفای تو یه جا باید مکتوب بشه

یه جا تو کنج آسمون یه جای که محبوب بشه



تمام گفته های تو میشه یه نت لب گیتار

بزار با اسم خوب تو درمون شه دل بیمار



دفتر مشق قلبتو خط بزن از گلایه ها

میخوام با رنگ سبزو زرد بکشمت رو بوم ماه



دارم یه قصه ای میگم که شاه اونجا تو باشی

می خوام که اسطورت کنم تو تابلو فرش یا نقاشی



واسه چشای ناز تو دارم یه آهنگ میسازم

شاید تو این ترانه من دلم رو به تو بندازم



وقتی که از تو من دارم شاعر میشم بی بهونه

بزار تهه شعرای من اسم قشنگت بمونه

بانو 23 دی 1389 ساعت 10:43 ب.ظ

منو شبو شعرو ترانه با همییم چه بی بهانه

جای بغض کهنه ی من خالی موند تو این ترانه



شاعرم خیلی غریبم شاید این آخرخطه

مینویسم تا بدونی نباشی حرفام چه تلخه



من یه رویام ولی دارم از خیاله تو میمیرم

تو اگه با من بمونی من تو این شعر جون میگیرم



نام تو مثل یه خواهش توی حرفام لونه داره

مثل یه ترنم خاص هوا بویه تو رو داره



اسم تو مقدسه یه نام پاکو بی ریا

من دارم میمیرمو تونیستی این دورو برا



تمام شعرای من پر شده از یه حس خوب

مرد رویا های من تو این ترانه بام بمون



نمیخوای بیای تا که شبام رنگ ستاره بگیره

شاید میخوای بمیرمو قلب ترانه بگیره!



تو یه جور حس عجیبی نمیدونم که چه حالی

چه جوری ازت رها شم وقتی که یه حس نابی



وقتی نیستی تو کنارم یه بغل گریه همرامه

اگه تو باهام نمونی دنیای منم غمهامه



تو میتونی یه تلنگر واسه پرواز دلم شی

یا میتونی یه بهونه واسه مرگ غمم شی

بانو 23 دی 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

مرد من

مرد رویاهای شیرین ، مرد خوب این ترانه

هستی اما نیستی پیشم این دروغه یه خیاله



تو همه شعرام نشستی عاشقونه بی بهونه

اما حیف خبر نداری یه نفر هست یه دیونه



قربونت برم الهی تو کجای عشق پاکم

نکنه دوستم نداری که نمیای درکنارم



خوابتو میبینم هر شب که نشستی پیش رومی

مرد زیبای تو خوابم چی میشه پیشم بمونی



این ترانه بی نقابه به خدا قسم دروغ نیست

تو میایو این آرزو تا حقیقت دور نیست



متاسفم بهونه که ندارمت کنارم

هنوز باورم نمیشه که یه عمره بی قرارم

مهسا 23 دی 1389 ساعت 10:59 ب.ظ

خدایا مرا یاری رسان تا بامهربانی زندگی کنم
من دل به زیبایی به خوبی می سپارم دینم این است ....من مهربانی راستایش می کنم آئینم این است
واسه کاشی کاری هات دلواپسم
واسه حوض های عمیق نقاشی
واسه آینه کاری ها ، طاق های نور
واسه گنجشکک های اشی مشی

..........................

این روزها زمستان سرد و بی بارانی است من برای فردای گرما نگران نیستم .
برای دانه های چمن ها برای سبزه هایی که زیر خاک به انتظار باران آرمیده اند دلواپسم برای رودهای پرآب دیروز وبی آب امروز دلهره دارم ...
خدایا تو به سردی ما خشم مگیر ، به بی خیالی و چشمهای بسته ما خرده نگیر ما آدمک های برفی پارسالیم آفتابی بتابان وما را آب کن تا در عمق سبزه های خفته جاری شویم

رها ، بارانی ، روان ....


برای آقای عزیزم
غصه می خواهد تو را بیازارد
من مجالش نخواهم داد



غم می خواهد در دلت لانه کند
من رخصتش نخواهم داد

در آغوشم سر پناهی گرم ومهربان بنا خواهم کرد
وتو را آنگونه در بر خواهم گرفت که سخت ترین طوفان ها وبلندترین فریادها تو را گزندی نرساند


..........................


این روزها خسته ایی ، خسته ام

وتنها عشق و دلبستگی من وتو راه فرار ما از این رنج هاست

...........................

تو یه رویای قشنگی توی خواب هر شب من
تو یه آه سینه سوزی توی گرمای تب من
تو یه فریاد بلندی تو سکوت بی پناهی هام
تو یه عشقی که بریدی منو از دلبستگی هام


.........................................

بی ر بط :

هنوزهم همان سه نقطه های نا گفتنی است


بانو 23 دی 1389 ساعت 11:14 ب.ظ


من با تو چه خوشبختم

دوست دارم اینجا چیزی بنویسم برای تو
تنها برای تو جوانه ی عزیزم...
که چطور اینهمه احساس زیبا را در من می آفرینی!
حسی که هیچگاه مرا اینگونه زیر و رو نساخته.
دوست دارم با همه دنیا آشتی باشم
و بهترین باشم برای تو
و وقتی احساس می کنم جنبش ات را ‏‏،غرق شادی و غرور می شوم
دوست دارم خدا را هر لحظه شاکر باشم
به خاطر طعم خوشایند خلقت پیچیده ای که مجال تجربه ی آن را به من هم چشانده
و از او بخواهم که لااقل چند ماهی نگرانی هایم را از من بگیرد که می دانم در آغوش امنش هیچ اتفاق بدی
برای من و تو رخ نخواهد داد.

که ماه بلند آسمونی
منم ستاره می شم دورتُ می گیرم
اگه ستاره بشی دورمُ بگیری
منم ابر میشم روتُ می گیرم
اگه ابر بشی رومُ بگیری
منم بارون می شم چیک چیک می بارم
اگه بارون بشی چیک چیک بباری
منم سبزه می شم سر در می آرم
تو که سبزه میشی سر در میاری
منم گل می شم و پهلوت می شینم
تو که گل می شی و پهلوم می شینی
منم بلبل میشم چهچه می خونم.






مهسا 23 دی 1389 ساعت 11:16 ب.ظ

قلب من و تو را،

پیوند جاودانه مهری ست در نهان.

پیوند جاودانه ما نا گسسته باد!

تا آخرین دم از نفس واپسین من،

این عهد،

بسته باد ...

ای که دور از من و در قلب منی

با خبر باش که دنیای منی

شادیت شادی من ، غصه ات غصه ی من

قلب من خانه ی تو ، خانه ی تو قبله ی من






مهسا 23 دی 1389 ساعت 11:19 ب.ظ

با من باش با تو هستم


بهم اطمینان بده که راهی رو که در پیش گرفتم منو

به مقصد می رسونه

می کنی و باهام همسفری تا اخر جاده . خیالم رو

راحت کن . کاری کن ازهیچ چیز نترسم . بهم یاد

بده که گول نخورم . بهم اعتماد به نفس بده . بگو ،

با صدای بلند بگو که هر جا برم باهام می ای ،

سایه به سایه ، قدم به قدم .



بهم قول بده وقت غروب که دلم می گیره کنارم

باشی و برام از روشنی صبح فردا بگی

اگه یه وقتی پام سر خورد نذاری بیفتم ته دره .



بیا و رفیق نیمه راه نشو

بده . نمون اینجا به امید این که می خوای پشت

سرم اب بریزی و منو از زیر قران رد کنی . ما با

هم از زیر قران رد می شیم و اشکی که از

چشامون سرازیر می شه همون ابی هست که پشت

سرمون می ریزند .



تا لب مرز مقصد ، تا لب مرز لبخند نه تا لب مرز

ابدیت همراهم باش

همیشه راهمون یکی باشه .



من که پای این پیمان رو امضا کردم تو چی


...

. اره بیا با هم هم پیمان بشیم که

. اینو از همین جا قول

. قول بده

. بهم اطمینان بده که کمکم می کنی

بانو 23 دی 1389 ساعت 11:23 ب.ظ

رو در و دیوار این شهر همش از تو یادگاره

توی این کوچه تاریک منو تنها نمی ذاره

یاد حرف های قشنگت که تو قلبم خونه کرده

یاد دلتنگی چشمات که منو بهونه کرده

میزنه آتیش به جونم پس کجایی مهربونم

آخه من تراته هامو واسه ی کی پس بخونم

دل من هواتو کرده آخ کجایی نازنینم

کاش که بودی و میدیدی بی تو من تنها ترینم

بانو 23 دی 1389 ساعت 11:27 ب.ظ

من

حواسم

هست!

و عشق

یعنی اینکه

تو ایمان داشته باشی

که من

حواسم هست!

در آغوشم بگیر



بگذار گرمی دستانت را حس کنم



و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم



نگاهم کن و اشتیاق چشمانم را ببین



لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن



تنها تو را می خواهم



تنها تو را می خواهم



بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم



بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم ...

بانو 23 دی 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

عشق را با تو می شناسم ، زندگی را با تو زیبا می بینم اگر گهگاهی چند خطی می نویسم به عشق تو است و اگر اینک نفس می کشم و زندگی میکنم به خاطر وجودتو هست هم نفسم.
ای تو که مرا عاشق خودت کردی ، نمی دانی که چقدر دوستت دارم ، نمی دانی که با تو چه آرزوهایی در دل دارم.
اگر از عشق می نویسم ، به عشق تو است ، و با وجود توعشق برای من مقدس و پاک است.
بعد از تو دیگر طلب عشق را از خدای خویش نخواهم کرد.
تو همان معنای واقعی یک عشق پاک هستی ، تو همان چشمه محبتی هستی که در قلب من می جوشی و به قلبم نیروی عشق را می دهی.
با تو مجنون تر از مجنونم ، بی تو باور کن که می میرم.
ای تو به زیبایی گل ها ، به پاکی و زلالی دریا ، به لطافت شبنم روی گل ها دوستت دارم.
ای تو به بلندی کوه ها ، به درخشندگی ستاره ها ، به گرمی خورشید ، به وسعت دشت عشق دوستت دارم.
ای تو هم نفس من ، طلوع زندگی ام ، تک ستاره آسمان تاریک قلبم دوستت دارم.
ای تو که مرا اسیر آن قلب مهربانت کردی ، مرا در این دنیای عاشقی در به در کردی ، باور کن که بی تو میمیرم.
مرا تنها نگذار ، تا ابد با من بمان ، نگذار که اشکهایم از این چشمهای بی گناهم روانه شوند ، نگذار دوباره این قلبی که تو را دیوانه وار دوست دارد بشکند، نگذار دوباره مثل یک دیوانه تنها در این دنیای بی محبت در به در شوم با من بمان ای مظهر زیبایی ها و ای همسفر جاده
زندگی ام. ای تو که مرا در آم قلب مهربانت اسیر کردی ، به من محبت و عشق برسان و بدان که من تنها به عشق تو زنده ام .آنگاه که تو پا به این قلب تنهای من گذاشتی ، زندگی ام رنگ سبز بهار را به خود گرفت و آن شبهای بی ستاره ام با آمدن توستاره باران شد و دروازه شهر سوخته قلبم گلباران شد.آنگاه که تو با حضورت خوشبختی را در زندگی ام تضمین کردی
باغ سوخته قلبم تبدیل به فصل بهار دلها شد.عزیزم خیلی دوستت دارم ، بیشتر از آنچه که تصور می کنی دوستت دارم و به انتظارت تا لحظه مرگم نیز خواهم نشست تا بیایی و مرا با خود به جایی ببری که با هم و در کنار هم زیباترین و عاشقانه ترین زندگی را داشته باشیم.

به او بگویید دوستش دارم،

به او که تنش بوی گلهای نیلوفر را میدهد،

به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم.

به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است،

به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و

لبانش به سرخیه شقایق و دلش به زلالییه باران است

به او بگویید دوستش دارم،

به او که صدای پایش را میشنوم،

به او که لحن کلامش را میشناسم ،

به او که عمق نگاهش را میفهمم،

به او که ............

به او بگویید دوستش دارم،

به او که گل همیشه بهارمن است

مهسا 23 دی 1389 ساعت 11:38 ب.ظ

همیشه اینقدر فرصت نیست که بشینیم روبه روی هم

من حرفایی که ته قلبم ته نشین شده رو بزنم و تو حرفای دلت رو....

نه همیشه اینقدر زمان نداریم

میدونم احتیاج به زمان داری احتیاج به فکر کردن.......

و من لابه لای افکار در هم تو در انتظار فردایی دوباره نشسته ام........

عزیزم انتظار چیز کمی نیست........

انتظار تنها یک کلمه ساده پنج حرفی نیست ........

حرفی نیست که بخواهی به شوخی به...... تقدیمش کنی........

انتظار از ته دلت بالا میزنه و همه وجودتو میگیره..........

انتظار میتونه آروم آروم نابودت کنه............

و این همه انتظار برای شنیدن صدای مردی که دوسش داری شاید منطقی ترین قلبها رو زمین بزنه !

تو احتیاج داری فکر کنی و من احتیاج دارم که نفس بکشم در هوایی که آرامشش و از تو میگیره .............

میدونم خواسته کمی نیست............

ولی خواسته دختری که صادقانه تمام جلوه های تاروپودشو برای تو و فقط برای تو عیان کرده

من از تو چیزی بیشتر نمیخواهم...........

ولی من دقیقا همون چیزی رو میخواهم که توی دستهای مردونه تو وجود داره .....


......... آرامش .

بانو 23 دی 1389 ساعت 11:54 ب.ظ

من ساده ام بدون خط خوردگی و شفافم مثل آینه ای بر دیوار آجری وسبزم مثل درختی بر پهنای سبزه زار


شراب نگاهم نه ساله شد

به شیراز میایی تا

شرابش از اعتبار بیفتد؟

یا که می آیی

به ضیافت چشمان من؟

من ترا دست این فاصله ها نمی سپارم

به دریاها می سپارم

تمام پریان را هم گفته ام

بوسه های پست شده ام را

یکجا، با مشتی از پولک

نثار دل دریایی ات کنند

همین روزها با قایقم به تو می پیوندم

منتظرم که می مانی؟



دلتنگت میشوم

ساعتم را گم کرده ام

تقویم را هم

نمیدانم چند ثانیه رفته

یا چند سال؟

تا اینجا بودی

ساعتم پاورچین قدمهای تو بود

تقویمم پشت پلکهایت

با هر پلک تو جوانتر می شدم

با هر قدمت عاشق تر

صبح که گنجشک می خواند

تو می رفتی

تلخ می گذشت

سخت میگذشت

ولی نه آنقدر که گم شوم در نبودنت

شب که گنجشک می خوابید

می آمدی

در دلم قند آب میکردم

برای چای خستگی هایت

چای را خورده نخورده

و شعر لبانم را ننوشیده

خواب دختران شبزده را می دیدی

حالا تمام خوابهای تو

تعبیر شده اند

به خوابزدگی هایت

و اضطراب نبودن هایمان

من ولی تازه طعم خواب را

در چشمانم مزمزه می کنم

و تو . . .

هر شب کابوس بی خوابی ات

تا رأس گنجشکها

بر گلوی پشیمانی ات پنجه می کشد


هر صبح که چشم می گشایم

می آیی به رقص بر مژگان من

پلکهایم را زود می بندم

تا تو را در آغوش نگاهم بگیرم

اما تو چابک تر از پلکهای منی

میدوی و . . .

پنهان می شوی

بازی ات گرفته باز با چشمان من؟

من چشم گذاشته ام

و تا خدا شمرده ام

اما تو هنوز نگفته ای بیا

از برابرم میگذری

باران میگیرد

در خیسی گیسوانم

رویاهایم تب میکند

ا زکنار پنجره ام میگذری

هر چه میکوبم نمی شنوی

فقط چرت شیشه میشکند

وخواب عمیق دستانم

ا زکوچه ام که میگذری

دیوارها بدرقه ی ترا

با آسمان گریه میکنند

ومن بی پناهی ام را

با ویرانه های شب

هم آواز میشوم


مهسا 24 دی 1389 ساعت 12:10 ق.ظ



لبخندت از بلـــــور باید بــــــــاشد

چشمت دریــــــای نور باید بـاشد



اصلا می دانی این همه زیبـایی

از نـــا محرم به دور بـــاید باشد ؟

بانو 24 دی 1389 ساعت 12:13 ق.ظ



کاش می شد فاصله هارو کم کرد،یاازاون وسط خمش کرد.



کاش می شدفاصله هارومحوکرد،یابایه



پاکن پاکش کرد.



اگه می شدخمش کردیاازاون کنارقطش کرد،انوقت دیگه



مجنون جنون لیلی رونداشت



دیگه هیچ دلداری غم دوری یارونداشت.



ولی میدونی چیه؟



اگه نبوداین فاصله هاعشق دیگه



معنای نداشت،دوست داشتنوبوسیدن یاردیگه



هیچ لطفوصفایی نداشت.



خدایش ولی خوبه گاهی این فاصله ها میدونی چرا؟



نگاهارورنگ می کنه دلارو هفت رنگ می کنه



آره انتظارو سخت می کنه ولی وصالوخوش



رنگ می کنه.ولی بازم گاهی میگم کاش می شد



فاصله هارومحوکرد



یابایه پاکن پاکش کردیاازون وسط قطش کرد

آسمان آبی دلم ...

پر از ستاره های آرزو

آرزوهایم برای تو




هوای پاک نفسم ...

پر از عطر لبخند

لبخندم از آن تو




سپیدی رویاهایم ...

پر از بودن های تو

و تو از آن من




پیچ در پیچ گیسوانم ...

پر از نیلوفران

رویده بر بوسه های عشق

بوسه هایت از آن من





شانه های صبورم...

پر از خیسی چشمان بارانی تو

چشمانت از آن من




دستان دلم ..

مبتلا به نوازشهای حسرت به دل

دلم برای تو




روح عریانم ...

پر از تشنگی خسته ی یک کویر

کویر روحم را سیراب کن




در من و با من

غرق در حسرت آرزوها

شنا کن در یک عطش دیرین




عطش دیده شدن

شنیده شدن

و فهمیده شدن

مهسا 24 دی 1389 ساعت 12:16 ق.ظ

حال غریبی دارم امروز.....با خود ودر سکوت خلوتم میاندیشم :

چه حسرت ها میخوریم ما هر روز و هر لحظه برای چیزهایی که داشتیم و قدرشان را ندانستیم.

برای آنچه دیگران دارند و ما نداریم ..نه ! منظورم حسادت نیست...حسرت خوردن چیز دیگریست ! که نوش جان روحشان باد آنچه دارند.

گاهی دلم برای آدم و حوا میسوزد ، چه سخت است در کنارت درخت سیبی باشد و تو را از خوردنش منع کنند!من عاشق سیبم بخصوص سیب قرمز ، همان که بخاطر خوردنش پدر و مادرمان از بهشت رانده شدند!

و نیز می اندیشم به انسان مجروح افتاده در کویر تشنگی که به یکباره با چشمه ی زلال آب روبرو میشود ولی حق نوشیدن ندارد که مثلآ خونریزی اش بیشتر نشود غافل از آنکه ممکن است از تشنگی بمیرد!

تا به حال شده از خستگی نا نداشته باشی و در کنارت یک درخت مقدس باشد و تو اجازه نداشته باشی به آن تکیه کنی!

و یا وقتی روحت یخ زده نتوانی با در آغوش کشیدن یک روح آتشین خود را گرم کنی!

تا به حال شده به آنچه یک عمر میخواستی و در آرزویش بودی برسی اما نرسی.....برسی یعنی در تیر رس تو باشد و نرسی یعنی دسترسی نداشته باشی .




تو چی فکر میکنی؟

آیا تحمل چنین شرایطی سخت نیست؟؟

مهسا 24 دی 1389 ساعت 12:23 ق.ظ

چه چنگ میزند این غم به دل تنگم

برای نوازشهایت

برای کلامت دلتنگم

رسم عشق این نبود که بسوزانی ای دوست

در عشق باید سوخت چو پروانه .....


چه نرم و آرام

آمدی و لانه کردی دوباره در جان

و از آن خود کردی دلم را

بلورش را بند زدی

و روحم را در آغوش عشق نوازش کردی

چه دل نازک است این روح

آن سویش را میشود دید

و قلبم را نیز که عریان است برای تو

دوستم بدار تا واپسین نفس

ومن نیز

دوستت خواهم داشت تا ابدیت

ای خود خود عشق

در خیال یک رویا
نرم نرمک

روح وحشی را

در بلور نگاهت

عریان میکنم

رام و آرام

مست بوی جان دلفریبت

به آغوش عشق پناه میبرم

و مینوشم تا سیراب شوم

از شهد نیلوفران روئیده بر تنت

لمس روح بزرگت
بوییدنت

داشتنت

در آغوش کشیدنت

یک آرزوست

ای دست نیافتنی

ای رویای من

در بستری پر از پروانه های احساس

سر بر بالین نیلوفران عشق

به آغوش مهربانت پناهم ده!

دوستم بدار

بی هیچ شرط وبدون مرز

با من باش تا بینهایت دوست داشتن

به رویاهایم نیز قانع ام

بیشتر نمیخواهم

میدانم

میدانم که باید تا واپسین نفس

غرق در حسرت و اندوه بی سهمی

سر بر بالین غرق اشک چشم و خون دل ...

برای داشتنت به رویاهایم پناه برم

دوستم بدار تا ابد..

بیش نمیخواهم


قلم توتم من است؛ قلم توتم ماست ،به قلم سوگند؛ به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند؛ به رشه ی خونی که اززبانش می تراود سوگند؛ به زجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند ،که توتم مقدسم را نمی فروشم ؛به دست زورش تسلیم نمی کنم ،به کیسه ی زرش نمی بخشم ،به سر انگشت تزویرش نمی سپارم دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ؛چشمهایم را کور می کنم، گوشهایم را کر می کنم، پاهایم را می شکنم ،انگشتانم را بند بند می برم ،سینه ام را می شکافم، قلبم را می کشم، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم اما قلمم را به بیگانه نمی دهم...

دانه های شیرین انار به سرخی میزنند

هندوانه نیز......

و من ...

بی تو ودر رویای با تو بودنم ...

که پرتقال نیز در دستم به سرخی میزند

و سوزشی در انگشتان ...

دستانم را غریبانه مینگرم

آنها نیز به سرخی میزنند و خون جاری میشود

چرا امشب صبح نمیشود

یک ثانیه بیشتر ...

عمری را ماند

هر شب من بی تو یلداست

************
بذار سکوت نیلوفر صدات کنه

بذار پروانه احساس دلتو بغل کنه

بذار دست مهربون خورشید نوازشت کنه

بذار آسمون رو گونه هات گریه کنه

بذار عطر نرگس تن تو معطر کنه

بذار پاهات مزه خش خش برگها رو تو پائیز بچشه

بذار روحت در عشق شنا کنه

اینجوری عاشق زندگی میشی

پس بذار زندگی هم عاشقت بشه


............

در اوج تنهایی هایم..

قدم های سپیدت را صمیمی و

پاک چون شبنم صبحگاهی

بر سرزمین سبز قلبم نهادی

و زلالی با هم بودن ها

دوست داشتن های ناب


و اعتماد را

در بستری از آرامش بر روح من جاری کردی




صدای دل نوازت موسیقی عشق را ماند

خنده هایت گل های نیلوفرین را

و آغوش گرمت مامن تنهایی هایم




سر بر شانه های ستبرت مینهم و..

به آسمانها اوج میگیرم

چشم در چشمان محبتت ..

به آرامش آبی دریاها میرسم




خارهای نگاه روزگار را

دستهای خشونت خودکامگی ها


و نیز چکمه های سنگین خشم های فرو خورده را

با تو و در آغوش امن تو به خاطره ها میسپارم




باشد که در کنارتو آرزوهایم نقش بندند در بلور خیال




ای خود خود عشق!

بگذار پیوسته ببویمت

ببوسمت و درآغوشت کشم که شاید..

فردایی نباشد..

و مست از شراب ناب روح زلالت آسمانی شوم


دوستم بدار تا واپسین نفس ها

مهسا 24 دی 1389 ساعت 12:47 ق.ظ



نگاه کن محمد جان!




آن گل سرخ پر پر لای دفترم




هنوز به سرخی همان پنجشنبه ی دور دیدار است



با تو همراز شدن

با تو دمساز شدن

با تو آغاز شدن از همه چیز

با تو بودن ، ماندن

ابدی ترین رویای من است

صادقانه

از افق روشن نگاهت

پنجره ای به آرزوهای سبزم بگشا


تا دلم بهانه ی بهار نگیرد


مثل پرستو


بر آبی آشفتگی هایم پرواز کن



جاری باش مثل آینه


در میان خطوط در هم گونه هایم


می خوآهم همیشه همین طور نگاهت کنم



معصوم مثل فرشته ها



آبی مثل نیلوفرها


بگذار افق نگاهت


آینه در آینه باشد


تا در صداقت آن


صادقانه بنگرم.

دوستت دارم شب بخیر عزیز دلم
همیشه شاداب باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد