دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

روز های دی ( دو )

شب سردیه ، بیشتر امروز بحث میکردم و روز خوبی نبود ، حافظ و سیام آمدن کافه ، ایراد هم نیست رفته تهران ،   الانه 2:30 شبه  تک و تنها به روز های شیراز فکر میکنم . دلم مثل هر روز و شب گرفته است و تنها کار و کارو کارو اونو از ذهنم دور میکنه ...

نظرات 73 + ارسال نظر
مهسا 19 دی 1389 ساعت 09:54 ق.ظ

سلام
این نفس فردا نمی آید به دست

پس به شادی بگذرانش تا که هست
به تو فکر میکنم ، اینجا ؛دور از تو ،فاصله ایی که با انگشتان دست هم نمیتوان آن را پرکرد. من گوش می دهم ، میخوانم و می بینم ولی باز هم یک جای خالی در زندگیم هست. جای خالی برای بودنت که این روزها نبود را در خود جای داده است
من به تو فکر میکنم ،اینجا ؛ دور از تو ،جایی که دستانت به من نمی رسد و من دلتنگی را هضم نمیکنم

مهسا 19 دی 1389 ساعت 10:09 ق.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

دست تقدیر شاید پارویی باشد که تو را به ساحل هدایت کند ،

یا شاید موجی که تورا به اعماق اقیانوس بکشاند ،

شاید نسیمی که تورا بر سطح آبی عشق شناور کند ،

یا طوفانی که تمام ابرها را به آسمان دلت بکشاند ،

دل نگرانی معنایی ندارد ؛ تو هیچ وقت نمیتوانی بدترین و بهترین را پیش بینی کنی ،

قدمی بردار !!!

قدمی بردارو دست تقدیر رادردست بگیر ،

پایی بنه درراههای ناهموار زندگی ،

تقدیررا راه ببر ،

و جایی هم تقدیر تورا راه خواهد برد ....(؟)

دلسردی کنار بزار توکل به خدا دنبال مشکلات رفته و انها را حل کن و سعی کن آینده را بسازی. دوستت دارم

مهسا 19 دی 1389 ساعت 10:18 ق.ظ

من زنده ام که چشم ترا زندگی کنم

در تابش نگاه تو تابندگی کنم

شرمنده ام که فرصت کافی نمی شود

فکری به حال این همه شرمندگی کنم

خورشید را فشرده ام و واژه کرده ام

تا واژه واژه چشم ترا زندگی کنم

چشمت به سنگ هم بخورد شعر می شود

چشم ترا چگونه سرایندگی کنم

با خنده ی قشنگ تو حتی فراهم است

امکان اینکه قافیه را خندگی کنم

این حیف نیست؟ اینکه تو با من نیایی وُ

من بی ترانه های تو رانندگی کنم؟

از دشت های با تو بدون تو بگذرم

بر خاطرات سبز تو بارندگی کنم؟

در جاده های نم زده تا آن دو تپه ی

مانند چشم های تو یک­دندگی کنم

یک سر بیا به خانه ی دلمرده ام که باز

اضلاع خانه را پُرِ سرزندگی کنم

و آن دو چشم... با خودت آن را بیاوری

من زنده ام که چشم ترا زندگی کنم


****************
من زنده ام که چشم ترا زندگی کنم

در تابش نگاه تو تابندگی کنم

شرمنده ام که فرصت کافی نمی شود

فکری به حال این همه شرمندگی کنم

خورشید را فشرده ام و واژه کرده ام

تا واژه واژه چشم ترا زندگی کنم

چشمت به سنگ هم بخورد شعر می شود

چشم ترا چگونه سرایندگی کنم

با خنده ی قشنگ تو حتی فراهم است

امکان اینکه قافیه را خندگی کنم

این حیف نیست؟ اینکه تو با من نیایی وُ

من بی ترانه های تو رانندگی کنم؟

از دشت های با تو بدون تو بگذرم

بر خاطرات سبز تو بارندگی کنم؟

در جاده های نم زده تا آن دو تپه ی

مانند چشم های تو یک­دندگی کنم

یک سر بیا به خانه ی دلمرده ام که باز

اضلاع خانه را پُرِ سرزندگی کنم

و آن دو چشم... با خودت آن را بیاوری

من زنده ام که چشم ترا زندگی کنم


من زنده ام که چشم ترا زندگی کنم

در تابش نگاه تو تابندگی کنم

شرمنده ام که فرصت کافی نمی شود

فکری به حال این همه شرمندگی کنم

خورشید را فشرده ام و واژه کرده ام

تا واژه واژه چشم ترا زندگی کنم

چشمت به سنگ هم بخورد شعر می شود

چشم ترا چگونه سرایندگی کنم

با خنده ی قشنگ تو حتی فراهم است

امکان اینکه قافیه را خندگی کنم

این حیف نیست؟ اینکه تو با من نیایی وُ

من بی ترانه های تو رانندگی کنم؟

از دشت های با تو بدون تو بگذرم

بر خاطرات سبز تو بارندگی کنم؟

در جاده های نم زده تا آن دو تپه ی

مانند چشم های تو یک­دندگی کنم

یک سر بیا به خانه ی دلمرده ام که باز

اضلاع خانه را پُرِ سرزندگی کنم

و آن دو چشم... با خودت آن را بیاوری

من زنده ام که چشم ترا زندگی کنم

مهسا 19 دی 1389 ساعت 10:19 ق.ظ

ماه را با مهتاب

خورشید را با آفتاب

رود را با زمزمه

کوه را با سکوت

سکوت را با ترنم

و ترا با چشم هایت دوست دارم.



در تلاطم چشم هایت

جیغ فجیع پرنده ای ست

که در شب طوفان

به ساحل صخره ها برمی خورد

و در تموّج نگاهم

گردش خیس فانوسی ست

که زورقی دور را به خویش می خواند.



راز مه آلود چشم هایت را به برکه گفتم

در بیشه ی باران

آن دم که گل های نی

خواب های آبی ِ شان را دایره می بستند

و من

در نی نی چشم های تو خود را ویران ساختم.



دلم می گیرد

دلم می گرید

و دست در دستانم

کودکی ست هنوز

که تا تپه ی خرمن ها می دود

و پیش تر از خورشید

به نجوای رویش علف

به خمیازه ی شقایق ها گرد خرمنزار

و به رقص طلایی خوشه ها در باد

سلام می گوید.



مرا از تراکم تکرار

مرا از تبانی این روزهای بعد از تو

مرا از خیانت خیابان های قرار

مرا از شماتت این شهر بی پنجره

مرا...

بگیر دست مرا

مثل کودکی که هنوز

مرا به انزوای کوه

مرا به تاریک روشن دره

مرا به سکوت بیشه

مرا به سایه ی گردوها

مرا به جاری جویباری که می دانی

مرا به سادگی چشم هایت بخوان



بانوی بی بهانه ی رویا

بانو

از پشت چشم های سخنگویت

با من سخن بگو

آقا...

بانو 19 دی 1389 ساعت 10:43 ق.ظ



همیشه هر لحظه هر ثانیه بیادتم و یاد خاطرات خوبمون بخیر هیچ چیز نمیتونه تو را حتی یک ثانیه از ذهنم دور کنه
خیلی دوستت دارم مواظب خودت باش مهربونم

بانوی بی بهانه رویا 19 دی 1389 ساعت 10:57 ق.ظ

لحظاتی که ادم فکر میکنه به خدا احتیاجی نداره

بیشتر از همیشه بهش احتیاج داره



این غرور لعنتی با دین و ایمان ادم چه ها که نمیکنه

وای به حال ....

وای به قومی که ادعای ایمان دارند ولی ...........


زندگی جدید زندگی مشترک را دوست دارم

تجربه دو تا یکی شدن را دوست دارم

به امید آن روز












مهسا 19 دی 1389 ساعت 02:18 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

هان ای پرنده مهاجر
شب این کهنه قبای سنگین
فرو می برد در سکوت رویاهایم را
دستانم به پنجره نمی رسد تا بنویسم
تو ای پرنده مهاجر
ای تنها رهگذر سرزمین رویاهایم
به امید آمدنت همچنان چشم در راهم
تا فریادم را به شهر یادها برسانی
منتظرم همیشه منتظرم
که بیایی

***********
تو یه تعبیر قشنگی از بهانه های چشمام
فصل گرم لحظه هایی ،نبض بی دریغ دستام
شعر شیرین نگاهت معنی رمز ترانه
تو یه شور بی مثالی ،من بهانه تا بهانه
تویی تلمیح یه لبخند از تو هق هق دقایق
متن تفسیر ستاره با عبارت های عاشق
مصرع آخر چشمات از ردیف متزاده
بیت زخمی نگاهم دل به بغض و گریه داده
من تو رو یه روز سرودم . قالب قطعه ،قصیده
قافیه نداره چشمات ،آخه قالبش سپیده

طاووس 19 دی 1389 ساعت 02:22 ب.ظ http://tavoos979.blogfa.com


بودن تو
با اولین نگاه هم مرا عاشق خود کردی
خودی که هم تویی و هم خویشتن خودم
شب هنگام و قتی همه ستاره ها همه خوابیده اند،وقتی که دیگر ماه هم به من لبخند نمیزد،
وقتی یاسهای سپید در آغوش یکدیگر آرمیده اند،من تنها کنار پنجره می نشینم و همه امیدم به فردایی است که
در به انتظار نشستن تو خلاصه می شود . نمیدانم چه بودی یا که بودی که این طور به دلم نشستی و فرصتی برای دیگری باقی نگذاشتی. تنها میدانم عشق به تو یعنی احساس افتخار،چرا که عاشقانه دوستت دارم.
تو فرشته زمینی هستی
خدا روشکرکه تو خوش قلب نجیب مهربان فداکار ، خوش بین ،خوشرو،پاکیزه و با سلیقه ،نوعدوست راستگو و درستکار صبورو متدین هستی به امید آنکه تمام زندگی ما بر مبنای معنویات استوار باشد.

طاووس 19 دی 1389 ساعت 02:23 ب.ظ



هم از تو در این رهگذر نمی خوام
و هم حضور تو را مختصر نمی خوام
اگر حرف توقف به دفتر من نیست
قبول کن که تو را رهگذر نمی خوام
زمانه از تو هزاران شبیه ساخته است
هنر شناس شبه هنر، نمی خوام
بخواه تا اثری باز جاودانه بشود
دقایقی که ندارد اثر، نمی خوام
به عمر یک غزل حافظانه با من باش
فقط همین و از این بیشتر نمی خوام.

فریاد رگبار در صحرا پیچیده است
و جنگل
با تمامی وجودش خیسی آسمان را احساس می کند
زمین و زمان از تازیانه رگبار بیدار شده است
از انبوهی صدا
طبیعت خستگی اش را فراموش کرده ودر همهمه درختان
ضیافت عشق برپاست
و بستر روحمان را
زلالی خاطره ها ،تر کرده است.

طاووس 19 دی 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://tavoos979.blogfa.com

ماهی خسته
مهربان با وفا
وسعت دلت
به اندازه تمام دوست داشتن هاست
و من همچون ماهی خسته ام
ماهی خسته ای که در حسرت دیدار دریای خیالی اش
در تنگ بلورین پرسه می زند
و آسمان دریا را در رویای خویش
تداعی می کند
آن دریا برای من دل توست
همان چشمان مهربانت
که زندگی را درآنها می یابم
و نوشتن را با آنها از نو آموختم


بانو 19 دی 1389 ساعت 02:40 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com


صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای زیبا
پر از داغ شقایق هاست آوازم برای تو

تو همیشه زندگی هستی و هم همیشه تو قلبم میمونی آرزوم تو هستی همیشه
همیشه و همه جا با همیم، چون دلامون با همه

طاووس 19 دی 1389 ساعت 08:00 ب.ظ

هرروز زندگی را یک عمر بدانیم که صبح آن آغاز زندگی است
به یاد داشته باشیم دلی که در آن مهر و محبت نیست ،تاریک خانه ایست مترو ک و فراموش شده
پس به آفتاب اعتماد کنیم و چشم هایی که بی مضایقه می تابند
بیا باهمه حنجره های عاشق پیوند خوریم و هم آواز شویم و سرود سر افرازیمان را به گوش فلک برسانیم
و به آفتاب زندگی سلامی دوباره دهیم و باور کنیم که در نصف النهارعشق ایستاده ایم و با گل های معطر نفس می کشیم . به خودمان ایمان بیاوریم چرا که درما نیرویی وجود دارد که نوید واقعیت یافتن رویاهایمان را میدهد.

طاووس 19 دی 1389 ساعت 08:10 ب.ظ

گرچه زندگی با درد و غم همراه است اما مسیر زندگی با شادمانی های فراوانی همراه است. اگر دنیا ی خود را فرو ریخته یافتیم تکه های سالم را برگیریم و به را ه ادامه دهیم چون د رپایان آرزوهایمان برآورده خواهد شد به یاد داشته باشیم که د رپایان این فرازو فرود هاست که به توازن خواهیم رسید هرگزتسلیم نشویم آدمی که هیچ وقت قدمی پیش نمی گذارد و همیشه در ساحل ایستاده تا یک کشتی پیدا شود و اورا با خود ببرد هرگز به کشتی نخواهد رسید وآن که امروز را از دست می دهد فردا را نخواهد یافت

مهسا 19 دی 1389 ساعت 08:27 ب.ظ


خدا پشت و پناهت زود برگرد فدای شکل ماهت زود برگرد

هوا سرد است شالت را بینداز بگیر این هم کلاهت زود برگرد

ببین اینگونه نگذاری بماند دوچشمونم به راهت زود برگرد

دلم را می شکانی ای مسافر به جبران گناهت زود برگرد

برایت نیست جایی مثل خانه به سوی زادگاهت زود برگرد

بیا از زیر قرآنم گذر کن خدا پشت و پناهت زود برگرد

بانو 19 دی 1389 ساعت 08:37 ب.ظ

صدایت

آواز روشنی ست

کبوتر نگاه ترا

بال

بال می زنم

به سیم آخر که اول شاعرانگی ست

از پنجره آفتاب را کم نکنید
از گل عطش گلاب را کم نکنید


من زخمی این شبم شب بیداری
از چشم عزیز خواب را کم نکنید



یک پنجره بی‌ اجازه‌ات باز نشد
یک‌روز بدون عشقت آغاز نشد


هرقدر که شهر تو را گردیدم
یک گوشه از آن بهشت شیراز نشد



با آینه و آب قراری دارم
با این شب خسته روزگاری دارم


ای در نفس روشن تو بوی بهشت
بی‌رخصت تو چه برگ‌وباری دارم؟

مهسا 19 دی 1389 ساعت 08:47 ب.ظ

من هر شب در رویاهایم

به دنبال تو ام

شب هایی که

گاه ارزو میکنم صبح نشوند!

می دانم این تویی که تو را دوست دارمت

تا بیکران جان

می دانم این تویی که پر از روح تازه ای

سرشار و پر توان

می دانم این منم که غم از گفتگوی تو

می آیدم به سر

می دانم این تویی که زلالی و جاودان

ای مهربان ترین

مهسا 19 دی 1389 ساعت 08:57 ب.ظ

باران

بی تو

چیزی کم دارد


وقتی نیستی

تا زیر باران دستان سردم را بگیری

جای خالی شانه هایت در زیر چترم

جای خالی دستانت را بیشتر می کند

چترم را می بندم.

بگذار

بی تو خیس شوم

شاید

از آنسوی فاصله ها

چترت را به یادم باز کنی

و دستت را برایم تکان دهی

و بوسه ای بفرستی

شاید

این بار که باد بوزد

گونه ام

از شرم بوسه ات سرخ شود.

بانو 19 دی 1389 ساعت 08:59 ب.ظ

الف لام را

الف ابتدای با تو بودن بود

وقتی صدایت از فاصله ها صدایم می زد

و لام تا کام حرف نمی زدم

تا سکوت تنهایی ام را فریاد کند

و صدایت در آن کلام مقدس بال می شد

تا چشم های بارانی ام.

چه خیال خوبی،آه

چه خوب بود وقتی که بودی

چه سرد است دی ماه بی تو.

این بار که به دیدارم آمدی

یادت باشد

گل زخم های انگشتانت را

در دست های منجمدم بکاری

تا دستانم دشت زنبق شود

بانو 19 دی 1389 ساعت 09:01 ب.ظ

امشب درون شعر دلارام من بشو

گل کن درون شعرم و محمد من بشو

کو شانه های خسته ات ای نازنین من

امشب تو شعر و شور و همه نام من بشو

ابری شده دوباره دل بی بهار من

خورشید روشنی به سر بام من بشو

بغض نشسته در نفسم وا نمی شود

اشکی درون سینه ی ناکام من بشو

تا رفتن از هجوم بد خستگی و درد

در این شب غریبه تو همگام من بشو

دارد دلم درون غزل پرسه می زند

محمد من، دوباره تو محمد من بشو

بانو 19 دی 1389 ساعت 09:17 ب.ظ

تنها عشقم

تو بغلت می خوابم

دستاتو حلقه تر کن

باید منم تو باشم

با بوسه هات خطر کن

عاشقتم عزیزم

شبامو با تو میخوام

آغوش من مال تو

دست تو مال موهام !

از تو نگات میخونم

که نازمو میکشی

تنها امیدم تویی

تو ، خود _ آرامشی

میون ما نه مرگه

نه فاصله نه دیوار

تو بغلت حل میشم

شاید روزی هزار بار..

کاش تو شبا بمونیم

من عاشق سکوتم

از تو جدا نمیشم

همیشه رو به روتم

عطر تنت می پیچه

توی اتاق خوابم

دیگه دارم میمیرم

خیلی برات بی تابم

دست _ تو توی دستام

خواب تو چشات نشسته

نوبت _ بوسه ی من

تنت آروم و مسته!

قلب من و تو با هم

تو سینمون میتپه

میمیره از حسودی

اونکه باهامون چپه

تو بغلت میخوابم

دستاتو حلقه تر کن

باید منم تو باشم

با بوسه هات خطر کن .

بانو 19 دی 1389 ساعت 09:26 ب.ظ

اینجا از "ما " می نویسیم ..
..
ما عاشق ِ همیم !
ما به هم میرسیم ..
ما به این ایمان داریم ..
حالا دیگه تو َ م اینجا می نویسی
و
من خیلی خیلی خوشحالم ..
تو رو دارم ..
زندگیمی ..
همه ی عمرمی ..

***

چشم هایت ترانه می خوانند
مرا به باغ های بهشت می بری...

خونه ای رو دوست دارم ، پر باشه از عطر دلت ...

منتظر میشینم تا تو برگردی دوباره ..

دستاتو میگیرم ..

این لحظه آرزوم بود ..

تو چشات زل می زنم ..

چقد بهم نزدیکی ..

| آغوشت ، امن ترین جای ِ دنیاست .. |

این روزا تو اتاقم فقط خودمم و خودم با تو .. و البته همه خاطره هامون .. دوست دارم ! اوهوم .. خیلی دوست دارم .. امیدوارم هرجا باشی .. هروقت از عمرت .. همیشه خوشحال و موفق باشی ..


خیلی بهونه گیر شدم,خیلی وقته که ندیدیم همدیگرو....

کلافم

می خوامت

نمی شه اصلاً بدون تو باشم .



خاطره هر چی بیشتر از عشقمون میگذره,هر چی بیشتر بهت فکر می کنم بیشتر و بیشتر عاشقت می شم .

روزا میگذره و عشقم بهت داره هی بیشتر می شه .اما من نمی دونم برای نشون دادن عشقم چی کار کنم


تو جلوهء طلوعی ای هم‌صدای خوبم

عزیزم،عزیز دلم،بیشتر از تمام دنیا دوستت دارم
من در برابر این عشق زلال و بزرگ جز سپاس و سپاس و سپاس چه می‌توانم انجام بدهم؟و اینکه از تو یاد بگیرم اینکه هرروز بهتر شوی هنر بزرگتریست تا اینکه خوب باشی و به همانی که هستی اکتفا کنی.تو را به خاطر روح بزرگت،قلب مهربانت و عشق سرشارت ستایش می‌کنم محبوبم!

بانو 19 دی 1389 ساعت 09:45 ب.ظ


چیزی ندارم جز این دله پاره پاره ام که تقدیم تو کنم .

لبم تشنهء بوسیدنته , دستام تشنهء نوازش کردنتن, تنم تشنهء حرارت تنته...

جونم تشنهء فدا شدن برای تو ا.



دوستت دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود

واژه هارو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون

محمد بوسه های تو برام زندگیه


دوستت دارم

یادت نره

دارم گریه می کنم .دلم تنگ شده برات .

شاید باید اسمتو بزارم خاطره....

مهسا 19 دی 1389 ساعت 09:56 ب.ظ

بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که برخیزم....

و شور انگیز و شادمان به دامان شقایقها بیاویزم ....

بدزدم تیشه فرهاد عاشق را

و بی پروا چنان رعدی ...

بنای سنگی را فرو ریزم

بسازم کلبه عشقی ...

میان باغ فرداها ...

و حافظ وار بر بام فلک ...

طرحی نو از عش سازم ...

بیا وا کن لبانم را

به تکرار سرود عشق

" که من آن مرغ غمگین شباویزم "


بانو 19 دی 1389 ساعت 10:02 ب.ظ

صدای عشق حقیقی شنیده ام از تو
و سیب وسوسه ای تازه چیده ام از تو!
نشسته ام بنویسم که "دوستت دارم"
چرا که غیر محبّت ندیده ام از تو
تیشه از عشقت زنم بر کوه هجرانت چوفرهاد
گرچه شیرینی به جانم عشق توشیرین ترین باد
همچو آرش می زنم تیری به چشمان رقیبان
وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است
حال من و تمام غزلها گرفته است
دلشوره های خود بخود چند روز پیش
حالا چقدر یکشبه معنا گرفته است
اینجا منم تاریکی مطلق
آنجا تویی خورشید نورانی
هر دو به فکر روز دیداریم
یک روز زیبا ، روز بارانی
روز یکشنبه ساعت ۱۰

بانو 19 دی 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

اشک در چشمهایم یخ زده
با حرارت نگاهت
شبنم را
به گلگونه هایم بیاویز
رگ هایم
از نفس های تو لبریز است
و ریشه هایم
از صلابت عشقت پابرجا.

چون دوستت دارم
با تو از آلامم سخن می گویم
چون چشم می پوشی بر نقصهایم
با تو می مانم
چون میدانم همدرد منی
تو را به باوری مزمن می خوانم

*******
با یه بوسه تو شب عشق
منو درگیر غزل کن
با یه لبخند قدیمی
منو از نو دربه در کن
دل رو به آئینه بسپار
از همیشه آشناتر
تو که رویایی ترینی

وسط چشمای رنگیت
سرزده دختر خورشید
گیسای طلاشو بافته
چارقدش به رنگ امید
دستاش از هرم بهاره
ننه سرمارو پرونده
اهوهای تشنه لب رو
به لب چشمه رسونده
تنش از جنس بلوره
نازکه مثل یه شیشه
نقش میبنده رو بورش
رقص گلهای تو بیشه

طاووس 19 دی 1389 ساعت 10:26 ب.ظ

زیر باران بیا قدم بزنیم حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم عادت کهنه را به هم بزنیم

چتر را تا کنیم و خیس شویم لحظه ای پشت پا به غم بزنیم

سخن از عشق خود به خود زیباست سخن عاشقانه هم بزنیم

قلم زندگی به دست دل است زندگی را بیا رقم بزنیم...

*
ای تو لبخند بهار

تو بیا

و در خانه‌ی متروک محبت بگشا

و بیفروز چراغی به نهانخانه‌ی عشق

و در آن سفره‌ی شادی بگشا

و بر آن

جامی از شهد امید

نانی از گندم شوق

میوه‌ی ترد صداقت بگذار

تو بیا

تا دل غمزده‌ی پنجره ها باز شود

شب به هجرت برود

صبح آغاز شود...

بانو 19 دی 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

تنهــــا،

بدون هیچ حضوری،

سایه ام بر دیوار،

تاریـــکی،

عطر عـود،

دود،

بوی انگشتانـــم،

چـــایِ داغ و لب سوخته،

خرمالوهای نشسته بر طاقچه،

موهـــای باز و پاهای یخ کرده،

آغوش گرم شالِ پشمی،

آواز

شعله ی آتیــش شومینه،

کاغذ و خــودکارم،

باز هــم تنهایی،

با تمام همیــن ها،

برای یک دقیــقه،

من خوشبختــم!

بانو 19 دی 1389 ساعت 10:54 ب.ظ

می دانم کم طاقـــتم اما ؛

باور کن همان بی حسی موضعی کافی ست

دلم را به نوازشی گرم کن ..!!

این خـــــار را از درون قلب من بیرون بکش ...



p.s 1 : من ایمان دارم که تو بی نظیر ترین جراح قلبی هستی که من در تمام زندگی ام خواهم شناخت ...!

.

Over and over I look in your eyes

You are all I desire

You have captured me

I want to hold you I want to be close to you

I never want to let go

I wish that this night would never end

I need to know

Could I hold you for a lifetime

Could I look into your eyes

Could I have this night to share this night together

Could I hold you close beside me

Could I hold you for all time

Could I could I have this kiss forever

Could I could I have this kiss forever, forever

Over and over I`ve dreamed of this night

Now you`re here by my side

You are next to me

I want to hold you and touch you and taste you

And make you want no one but me

I wish that this kiss could never end

Oh baby please

I don`t want any night to go by

Without you by my side

I just want all my days

Spent being next to you

Lived for just loving you

And baby, oh by the way

Could I hold you for a lifetime

Could I look into your eyes

Could I have this night to share this night together

Could I hold you close beside me

Could I hold you for all time

Could I could I have this kiss forever

Could I could I have this kiss forever, forever

.

Singer : Enrique Iglesias & Whitney houston

بانو 19 دی 1389 ساعت 11:09 ب.ظ


برایت قلاب می‌گیرم
تا تسخیرم کنی
برایت قلاب
قلاب...
بوی عشق میرسد از کوچه صبح

و تو از پشت طراوت

می نهی پا به همان سوی تن خسته من

با تو این قاصدک است خنده کنان

بر دم برنده شمشیر سپهر

آّه:

و تو از وراء نور میایی

حوریان هم همه در پشت سرت می ایند ، می خندند

سایه ها بر سر راهت می رقصند ، میرقصند

و من از روی نسیمی مدهوش

تا کران:

پر ز مهرت می ایم ، می ایم



انچه از قلب لطیفم مانده بر جا همه ارزانی تو

همه نگاه گرمم خیره بر قامت تو

همه امید عمرم:

یک نوازش،یک نگاه،یا یک صدا از تن تو



یاد من هست که ایامی پیش

با من اشتی تر از این دوران بودی

و به گاه گل سپیده هر صبح

بهر من یک سبد شعر می سرودی

می تنیدی روح خوابم را با شمیمت

می رسیدی جسم و جان را با وصالت

و من از روزنه پنجره ها می دیدم

کودکان را همه پاک

که برایت گل موج می چینند

از دل دریای محبت

آه :

پشت ان روزنه ها و درون های و هوی بچه ها

همچو آواز دل انگیز قناری

چه سرودی زیبا بود

چه سرودی ! در لطافت مثل گل

در صداقت مثل آب

در کنارش جاده ای سبز از صفا

در میانش بوته هایی از اقاقی

انتهایش شهر سفید نور بود...



اینک در انتظار تو ام

در انتظار تو گویی نگاه مرا

به انسوی پنجره ها دوخته اند

گویی با نرمی لحظه ها

سینه ام را دریده اند



من:

به اظطراب سکوت کوهستان

در دل تاریک شب رسیده ام

من:

به سوی سراب سرد بیابان

از سوز کام تشنه ام دویده ام

اینک در انتظار تو ام

اینک در انتظار تو ام

بانو 19 دی 1389 ساعت 11:11 ب.ظ


بوی عشق میرسد از کوچه صبح

و تو از پشت طراوت

می نهی پا به همان سوی تن خسته من

با تو این قاصدک است خنده کنان

بر دم برنده شمشیر سپهر

آّه:

و تو از وراء نور میایی

حوریان هم همه در پشت سرت می ایند ، می خندند

سایه ها بر سر راهت می رقصند ، میرقصند

و من از روی نسیمی مدهوش

تا کران:

پر ز مهرت می ایم ، می ایم



انچه از قلب لطیفم مانده بر جا همه ارزانی تو

همه نگاه گرمم خیره بر قامت تو

همه امید عمرم:

یک نوازش،یک نگاه،یا یک صدا از تن تو



یاد من هست که ایامی پیش

با من اشتی تر از این دوران بودی

و به گاه گل سپیده هر صبح

بهر من یک سبد شعر می سرودی

می تنیدی روح خوابم را با شمیمت

می رسیدی جسم و جان را با وصالت

و من از روزنه پنجره ها می دیدم

کودکان را همه پاک

که برایت گل موج می چینند

از دل دریای محبت

آه :

پشت ان روزنه ها و درون های و هوی بچه ها

همچو آواز دل انگیز قناری

چه سرودی زیبا بود

چه سرودی ! در لطافت مثل گل

در صداقت مثل آب

در کنارش جاده ای سبز از صفا

در میانش بوته هایی از اقاقی

انتهایش شهر سفید نور بود...



اینک در انتظار تو ام

در انتظار تو گویی نگاه مرا

به انسوی پنجره ها دوخته اند

گویی با نرمی لحظه ها

سینه ام را دریده اند



من:

به اظطراب سکوت کوهستان

در دل تاریک شب رسیده ام

من:

به سوی سراب سرد بیابان

از سوز کام تشنه ام دویده ام

اینک در انتظار تو ام

اینک در انتظار تو ام

مهسا 19 دی 1389 ساعت 11:35 ب.ظ


دلم لک زده واسه یه خواب سیر .کاش میشد این وقت شب کنار تو بودم ای کاش کودکی بودم در خواب معصومانه و نگاه محبت تو . کاش میشد غاری یافت میشد وقرنها در خوابی خوش وبیداریت مرگ دقیانوس. کاش یکی زبانت را می اموخت تا با او هم کلام شد. کاش میشد نقابها را کنار زد ای کاش.............
بی تو چه سخت میگذرد روزگار من
خودرا به من نشان بده آیینه دار من
ای آفتاب!خیره به راهت نشسته ام
رحمی به حال دیده چشم انتظار من
هر شب برای آمدنت گریه میکنند
سجاده و دو دیده چشم انتظار من
امید بسته ام که می آیی و میکشی
دستی به روی این دل امیدوار من
دل را برای آمدنت فرش کرده ام
بشتاب ای امید دل بی قرار من
دست دعا و اشک و نیازم حضور توست
کی مستجاب میشود این انتظار من

بوسه بر روی ماهت میزنم گلم
شبت بخیر مواظب خودت باش
دوستت دارم
سلامت و موفق باشی.

[ بدون نام ] 20 دی 1389 ساعت 12:48 ب.ظ

همیشه یه قناری کوچولو بود و هست که از ته دل کوچکیش بهت تبریک میگه و بهترین روزای خوب را واست از خدا میخواهد
با آرزوی سلامتی و شادمانی

مهسا 20 دی 1389 ساعت 09:44 ب.ظ


سلام گل بهاری ام

تو را خیلی می خوام
بیـا چشـمانـت را بنویسم به واژه هایی تـازه و لبـانت را
بخوانـم به سروده ای دیگر، بیا گـونـه هـایت را ببـویم به
بوسه ای گرم تر! بیا نگاهـت را بسرایم به شعری نـو و
بیا تا از تو خدایـی بسازم که هر روزبه پایت نماز بگذارم
ای خــــدای شـــعــرهـــای مــــن

بانو 20 دی 1389 ساعت 09:55 ب.ظ

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست

بانو 20 دی 1389 ساعت 10:11 ب.ظ

تشنه دریای جودم تا ابد

پر شد از یادت وجودم تا ابد

سجده بر تو اوج عاشق بودن است

کاشکی در سجده بودم تا ابد!

بانو 21 دی 1389 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام
دور از نیرنگم

ساده ام ساده تر از هر چیزی

تو بیا خانه ی من را توببین

شاید امروز ببینی من را

صحبتی من دارم

صحبت از عشق و محبت دارم

صحبت از تو

صحبت از این دل اواره ی خود

نازنینم تو بیا

تا ببینی که محبت اینجاست

تو بهترین مه نابی تو ای تمام وجودم

تویی تمام حقیقت تو ای تمام سرودم


پنجره را وا کنم با یک امید

تا بیایی تا بیایی نازنین

روزی تو می آیی........

اما کی نمی دانم.....

بانو 21 دی 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن

منو از این دلخوشیو آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم

واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میگشم

منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه

بوسیدنت برای من تولد یک نفسه

هیچ چیز به اندازه داشتن یه دوست خوب باارزش نیست و تو بهترین دوست و همراه زندگی من هستی

بانو 21 دی 1389 ساعت 11:41 ب.ظ

هست آن است که هرلحظه به یادت باشد
من عاشق تو هستم

من عاشق تو هستم

من _ عاشق تو هستم...))

صدها سال بعد:

شاید به یاد نمی آوری که برای نخستین بار٬ در چه زمان و در کدامین لحظه به فریاد گفتم

((من عاشق تو هستم.))

دیگر نیازی نیست به یاد آوری

دیگر گذشته است

دیگر٬بسی گذشته است.

اما قبولم کن! قبولم کن٬ به گونه عاشقی که بجز عشق. هیچ چیزندارد

و باورم کن همچون گیاهی از عشق٬روییدنی از عشق٬ بودنی از عشق.

و پناهم بده ای محبوب!

امروز مرا آزار می دهند

و نمی دانند که این جان و تن

آزاردیدن به خاطر عشق تو را تا چه حد دوست می دارد.

کاش این چند خط که به رسم یادگاری می نویسم

روزگاری در دست های تو باشد

و تو بخوانی و بدانی که هنوز٬ هنوز٬ هنوز هم عاشق تو هستم

من زنده ام.

اما اگر روزی نبودم

بدان که مرگ این همیشه عاشق

چیزی بجز تبلور عشق نیست...

بانو 21 دی 1389 ساعت 11:44 ب.ظ

انقدر چهره ات پر احساسه

که دردامو می بره

حسی که من دارم به تو

از یه عشق ساده بیش تره

انقدر زیباست لبخندت

که اخمامو میشکنه

من خاموشم اما

مطمنم که قلب تو روشنه

واسه یه بار بشین به پای حرفام

از ته قلبم تو رو میخوام

وابسته ات شدم و

به تو کردم عادت

دیوونتم

عشقم تو باید مال من باشی

مال من باشی

انقدر مهربونی که هیچ کی

نمی خواد از تو بگذره

حسی که من دارم به تو

از یه عشق ساده بیش تره

انقدر دل نشینه خیالت

که هر لحظه ای با منه

تا زنده ام و نبضم با وجود گرم تو می زنه

واسه یه بار بشین به پای حرفام

از ته قلبم تو رو میخوام

وابسته ات شدم و

به تو کردم عادت

دیوونتم

عشقم تو باید مال من باشی

مال من باشی

بانو 21 دی 1389 ساعت 11:54 ب.ظ

همدم همیشگی من

کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن٬ که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم...

کاش چیزی می خواستی مطلقا نایاب٬ که من به خاطر تو آن را به دنیای یافته ها می آوردم...

کاش می توانستم همچون خوب ترین دلقکان جهان٬ تورا سخت و طولانی و عمیق بخندانم...

کاش می توانستم همچون مهربانترین مادران٬ رد اشک را از گونه هایت بزدایم...

کاش نامه یی بودم٬ حتی یکبار٬ با خوب ترین اخبار...

کاش بالشی بودم٬ نرم٬ برای لحظه های سنگین خستگی هایت...

کاش... ای کاش که اشاره ای داشتی٬ امری داشتی٬ نیازی داشتی٬ رویای دور و درازی داشتی

که من با تمام خستگی هایم می توانستم آن را انجام دهم.

همراه همدل من

با من سخن بگو...

عشق ما هرگز قدیمی نمی شود و خود ما هرگز کهنه نخواهیم شد.

بشنو بهار جاودانی دلم

بشنو صدای دلی نا آرام که لحظه لحظه برای دیدن چشمهایت قرار ندارد.

عزیز من٬ همیشه عزیز من

من اگر کوچکم !

اگر خردم !

اگر ناچیزم !

می دانم که ارزش آن همه مهربانی و نجابت تو را ندارم...

اما بدان با یک دل به قدر هزاران دل عاشق به پیش تو فرستاده شدم.

همگام من در این سفر پرخاطره پر مخاطره!

باور کن هیچ چیزی به قدر لبخند تو روح و جان مرا آرام نخواهد کرد.

پس لبخند بزن.

برای روح نا آرامم لبخند بزن


بانو 21 دی 1389 ساعت 11:59 ب.ظ

دل تنگ و خسته در انتظار نسیم

دلم تنگ چه بی رنگ روزای بی تو بودن

لبی بسته پری خسته برای پر گشودن

شب و پرسه شب و گریه صدای گنگ وحشت

تن بی من من بی تو کلام تلخ حسرت

برای از تو گفتن یه عالمه حرف دارم

با گریه خو گرفتم روزارو می شمارم

تویی هم ساز بارون بزن همیشه

نشسته جای دستات رو گونه های شیشه

اگه تو بمونی دلم میزنم به دریا

رو موج بی صدایی میرم به جنگ فردا

اگه تو بمونی جوونی پیر نمیشه

ترانه جون میگیره میشکنه بغض شیشه

دلم تنگ ..............

مهسا 22 دی 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

سنجاق می کنم

شب را با پنجره

و تو را تکرار می کنم

همه شب

یا تو را بر دوش می کشم

دستت را می گیرم

قدم می زنیم در اتاق کوچکم

نور کمی دارد

اما

باران از پنجره اش پیداست

من هم باران می شوم

و می چکم

بر نبودن هم اکنونت

بانو 22 دی 1389 ساعت 12:25 ق.ظ

مرد خوبم

تو همینجا روبروی نگاه من در حال تعمیر کفشهایم هستی .قرار است با همین کفشها با تو تا آخر دنیا راه بیایم . کفشها هیچ ایرادی ندارند اما تو مرتب آنها را وارسی میکنی که مبادا مانع راه رفتن من شوند . چقدر احتیاطت را دوست دارم . خاک زیادی در هواست پوستم حسابی خشک شده . تو همینجایی روبروی دستهای من در حال بستن درزهای پنجره ای تا ورود خاک را ممنوع کنی . جقدر توجهت را دوست دارم . آه میکشم تو همینجایی روبروی من نگاهم میکنی و من غرق محبتت می شوم. چقدر توجهت را دوست دارم . مرد محبوبم چقدر بی تو تنهایم.همه زندگی ام را پر کردی . حافظ شبها و روزهایم شدی . . امید و آرزویم شدی . من هیچوقت نمی توانم مهربانیهای تو را تلافی کنم . فقط در روزهایی مثل امروز در آغوشت می کشم و در چشمان شیشه ایت خیره میشوم . در این لحظات می فهمم که چقدر کلمات و جملات بی ارزشند . این روز در زندگی من مال توست .مال مرد محبوبم که همه زندگیم از اوست .

مهسا 22 دی 1389 ساعت 12:29 ق.ظ

چشمانت رو برای زندگی
اسمتو برای دلخوشی
دلتو واسه عاشقی
صدا تو برای آرامش
دستت رو برای نوازش
پاهاتو برای همراهی
عطرت رو برای مستی
خیالت رو برای پرواز
و خودت رو برای پرستش می خوام.

همیشه سلامت و تندرست باشی مرد خوبم.

مهسا 22 دی 1389 ساعت 12:46 ق.ظ

دل تنگیهایت را بو می کشم و پر می زنم به سوی تو … دلم را می خواهی دوست .
وقتی می گویم دوستت دارم

شاید تصور کنی تنها چند واژه ساده را کنار هم گذاشته ام

و جمله ای را بیان کرده ام
اما این تنها یک جمله نیست!
دنیای لبریز از رویاهای سبز و سرخ
همین جمله کوتاه!
آری همین چند واژه خود کتابیست سرشار از معنا
دوستت دارم یعنی بی حضور تو زندگی برام بی معناست
بی تو دنیا ی من به سردی میگراید و چشمان بی فروغ میگردد
دوستت دارم یعنی قلبم منزلگاه توست
و وجودم سرزمینی که تخت پادشاهی را تنها لایق تو میدانم
بگذار خیلی ساده بگویم و فریاد بزنم
دوستت دارم
تولدت مبارک ای گل دوست داشتنی
دوستت دارم تا ابد میخوام اینو بدونی
از رخ زیبای تو ماه میکشه خجالت
کم میاره می سوزه طفلکی از حسادت
قلب منم مال تو ای گل بی نظیرم

مهسا 22 دی 1389 ساعت 12:55 ق.ظ

امیدوارم روزهای سرد زمستونیت خوب باشه .

زندگی قانون باورها و لیاقتهاست ، همیشه باور داشته باشید که لایق بهترین هایید .
زندگی در گذر حادثه هاست ، گاه تلخ است و گاه شیرین است . دل ما در پس این تلخی و شیرینی هاست ، صاف و صادق بماند زیباست . .
یادها فراموش نخواهند شد، حتی به اجبار! و دوستیها ماندنی اند حتی با سکوت

بانو 22 دی 1389 ساعت 01:15 ق.ظ


من هنوز قصه ای نخوانده ام!
ازدحام واژه ها و حرف ها
نقش پولکی بر آسمان شب
مانده بی هدف به بال ابر ها

نبض لخظه های پر نیا یشم
می زند در این فضا تو را صدا
من دوباره مست جام می شوم
داد می زنم تو را بیا! بیا!
در شبان تار و بی ستا ره ام
رمز لحظه های راز می شوی
باز هم مرا بخوان تو نا زنین!
هر زمان که در نیاز می شوی

در عروق سرد لحظه های من
دست تو حرارت نوازش است
بوسه های دلنشین به پیکرم
این زمان ، زمان خوب خواهش است
من دوباره لمس می کنم تو را
در پناه ...

بانو 22 دی 1389 ساعت 01:24 ق.ظ

بمان
با صدای خود ،تو نام من بخوان
لحظه ای بیا و در کنار من بمان
چشمه زلال خواهشی برای من
ای نفس بیا و تا ابد کنارمن بمان
زنده کن تمام خاطرات من
روح من بیا و پیش من بمان ...

/////////////////
تو امشب با منی ، با من ،کنار قلب آرامت
بمان امشب ،کنار من ،منم آشفته ئ یادت
بمان تا من بمیرم از غزل گفتن برای تو
بمان تا حد اعلای حضور گرم رویایت
چو من لیلی ،دگر هرگز،کنار عشق تو نب ود
بمان با من ،من مجنون تر از مجنون لیلایت
در این هستی ،همه مستند از ناز نگاه تو
بمان تا مال من باشد،تمام ناز چشمانت
همه جان و تنم یکجا،به دریاها بدل گشته
تو ماهی باش و من دریا،بمان با موج دریایت
تو امشب در کنار من ،بمان با مستی قلبم
که من نوشیده ام هر دم ،شراب ا ...

***********
در تب شعرم تو کنارم بمان!
بی تو پریشان تو قرارم بمان
بی تو چو صفرم که در اول بوَد
ای که تو بیشی ز هزارم، بمان!
قامتم از بودن تو سروتر
با تو چو سروم چو چنارم بمان
راه به دریا نبرد جویبار
بی تو چنان قطره بخارم بمان
رود شوم با تو به مقصد رسم
ای هدف ایل و تبارم بمان!
رنگ خزان میشوم از رفتنت
سبز چنان فصل بهارم بمان
دست به دامان سحر با توام
تا برود این شب تارم بمان
رنگ امید از تو فزون میشود
واژه ی غم را به فرارم بمان! ...

...................
بر من نمانده راه در آغوش من بمان
افتاده ام به چاه در آغوش من بمان
تعبیر می شود به تو کابوس های من
از خواب هر نگاه در آغوش من بمان
هی قرص می خورم وَسرم گیج می رود
حالم بدست،آه،در آغوش من بمان
آنقدر دست پاچه که خوابم نمی برد
چشمان من به راه در آغوش من بمان
این بار چندمست که من ریسک می کنم؟
یعنی که اشتباه در آغوش من بمان
از پشت خواب پنجره دیدم که مانده ایی
در انحصار ماه در آغوش من بمان
می خواستم به ماه هجوم آورم نشد
دنبال سر پناه در آغوش من بمان

بانو 22 دی 1389 ساعت 01:30 ق.ظ

آسمانی تاریک ، انتظار شبانه برای دیدن چهره ماه تو
پایان انتظار دیدن چهره ماهت ، نفسی تازه از یک دیدار عاشقانه در میان ستارگان همراه با چند قطره اشک شوق در چشمهایم.
در تب و تاب گفتن کلامی که به تو بگویم دوستت دارم ! اما نمیتوانم.
تو را میپرستم بعد از او که تو را برایم آفرید .
امشب رازی در دلم نهفته است که تا به حال قلبم آن را به تو نگفته است.
میخواهم امشب به تو بگویم …… بگویم که دیگر تنها نیستم .
از لحظه ای که تو آمدی بی قرار یک لحظه تنهایی برای باور این عشق رویایی هستم!
تنها نیستم ، یا با تو ام یا به یاد تو…
میخواهم امشب به تو بگویم … بگویم که خیلی خوشبختم از اینکه تو را دارم .
تو را دارم و روزی صدها بار او که تو را به من داد شکر میکنم .
تو برایم یک هدیه باارزشی ، هدیه ای از طرف خدا ، برای این قلب تنها ، تا آخر دنیا .
میخواهم امشب به تو بگویم … بگویم که بدون هرگز!
هرگز نمیتوانم ، بمانم در این دنیا ، نفس بکشم ، زندگی کنم برای فردا، یک فردای پوچ که بی تو نه لحظه قشنگی در آن است و نه پایان شیرینی دارد.
امشب میخواهم به تو بگویم … بگویم تو را میخواهم برای همیشه ، تا آخرین نفس ، آخرین نفسی که به عشق تو با همان نفس آخر از این دنیا بروم.
میخواهم امشب به تو بگویم ، بگویم که … تو … را ….خیلی دوست دارم

دلم به یاد تو امشب بهانه می گیرد* نشان وصل تو را عاشقانه می گیرد/ ز خون عشق تو ای یوسف اهورایی* کبوتر دل من آب و دانه می گیرد/ اگر فراق تو از دیده روشنی برده است * شرار عشق تو در دل زبانه می گیرد
شده است محمد جان پر ز خون دل شاید* کمان عشق تو دل را نشانه می گیرد / شب فراق تو دردا، ز بس که یلدایی است * طلوع وصل تو رنگ فسانه می گیرد/ اگر به خانه چشمم تو پا نهی روزی* بهار در دل من، آشیانه می گیرد / تو ای طراوت باران، * بیا وگرنه دلم از زمانه می گیرد

بانو 22 دی 1389 ساعت 01:35 ق.ظ

امشب به یاد روی تو غوغا کنم ، غوغا کنم
دل را بدست غم دهم ، بس شکوه از دنیا کنم
امشب بیاد عشق تو ، با اشک خود تنها شوم
آنقدر زاری ها کنم ، تا سیل خون بر پا کنم
خندی به عشق پاک من ، گویی که من دیوانه ام
گویی من دیوانه خود در ساغر و مینا کنم

امشب به یاد تو

خموش و غریبانه!

بر فراز قصه ها

شمعی افروخته

و ...........

قطره قطره می جوشم

در کهنه کتاب ذهن می چرخم

و دوباره به یادت

از دیگ خاطره ها

در این سکوت جان فرسا

به عشق وصال

۲۶ جرعه می‌نوشم

عزیزم:

خیلی دوستت دارم می بوسمت گل ماهم
سلامت و شاداب باشی
شبت بخیر و شادی گل خوشبویم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد