دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دی هم تمام شد

پیدا کن مرا ......


شب بارونی ،  تنها ، در پی یه روز عصبی و تلخ ،  صدای باروان تو کافی نت  ،  بهترین روز های عمرم با توام .....

نظرات 160 + ارسال نظر
طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

همسفرم

سفرم را با تو در کوچه باغهای زندگی آغاز کردم و همیشه سربلند از با تو بودن و سر بلند تر برای تو را داشتن، به دیوارها و فاصله ها لبخند زدم.

دیشب خواب دیدم که با هم، در کنار هم و همصدای همیم. دیواری را که روبرویمان است با دستهایمان... تنها با دستهایمان ویران می کنیم... کاش می دیدم که پشت دیوار چه رنگی بود ولی یقین دارم که نور پشت دیوار چشمانم را خیره کرده بود...تو مرا در آغوش خود گرم فشردی و اسمان به روی بودن ما لبخند زد.

یادت می آید نغمه ای را که همیشه با هم می خواندیم

برای خواب معصومانه عشق

کمک کن بستری از گل بسازیم

برای کوچ شب هنگام حسرت

کمک کن با تن هم پل بسازیم

....

دلبندم
دیگران می گویند که این کلام عاشقانه را باید یک مرد برای بیان عشقش به بانوی خود بگوید ولی مرا که این کلمات و سخن ها غذای وجودم است راه فراری از بیان هر روزشان نیست. و به راستی چه فرقی می کند که من که زنی هستم دلبسته به یار و عاشق عشق ورزیدن کلام دلنشین دلبندم را بر زبان نرانم و چه حیف است که عشق خود را در سینه پنهان کنم.
اگر همه دنیا هم مرا سرزنش کنند من باز هم عاشقانه تو را پرستش می کنم...دلبندم... عشق من... عزیز من...

یار عزیزتر از جانم

من تو را به یاد خواهم داشت.... تا همیشه!
همیشه گفته ام که من عاشق فصل های سردم ... ولی باور ندارم که بدانی!
همیشه گفته ام که اگر بدانم یک روز از عمرم باقیست وزمستان باشد و همه چیز زمستانی دوست دارم همه آن روز را در دامن طبیعت... در سکوت... در خلوت من و تو و بنشینم و به صدای پرندگان گوش دهم... ولی باور ندارم که بدانی!
کاش همین امشب... بله همین امشب... که هوا بارانیست حالا که زمستانی اینچنین زیبا و دوستداشتنی را می گذرانیم... تو وقتی خسته از کار روزانه به خانه بر می گشتی... لحظه ای به چشمهای خسته تر از خودت که می کوشد تا خود را شاد شاد شاد نشان دهدخیره می شدی و با برق زیبای چشمانت از او می خواستی که ساعتی با هم در زیر نم نم باران قدم بزنیم... و ... اگر هم باران تند تر شد... باز هم قدم بزنیم... باز هم... میدانی دوستت دارم گفتن هم در زیر باران صفای دیگری دارد... من به تو می گویم که دوستت دارم و تو تمامی آن دوست داشتن را در برق نگاهم می خوانی... سرم را بر شانه ات می گذارم و با عطر زمستان مست می شوم... مست مست! هوای ملس این روزها می تواند مست کند هزاران هزار گوهر و اطلسی نمی کند.دیوانه و مست همان یک ساعت زیر باران قدمهای یکنواخت سالهای سال عاشقانه زندگی کنم.



مهسا 10 بهمن 1389 ساعت 11:16 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

عاشقانه زیر باران بمان با من
با من هستی اینجازندگی برپاست شخصی
که زنده نیست وارد نشود

خیابان بغضش را

زیر درختان

از چشم آسمان

پنهان می کند

آنجا که روزی در باران

چترت را برایم جا گذاشتی

تو آنقدر آهسته می رفتی

که من

به تو رسیدم

چترت را

نه ... دستم را گرفتی

و با هم

عشق را

تا ته باران دویدیم

و چه زود ما

من و تو می شویم

هر شب با خیال بارانی

از خیابان یاد تو می گذرم

شاید آنجا

چتری جا مانده باشد !

مهسا 10 بهمن 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

ای چشمهای زلالت آیینه ی مهربانی

چون کودکان بی تظاهر چون پیرها آسمانی

بگشای لب تا بجوشد از چشمه سارسرودت

درقحط سال معانی صد رود رنگین کمانی

آری قلم را بچرخان تا واژه ها گر بگیرند

آن سان که سوزان بمانند بر دفتر بی زمانی

بنویس تاریخ را تا در یاد دوران نمیرد

آن لحظه های شگرف وناباور جان فشانی

ای کوه در خود فرو ریز آتشفشان شو عیان شو

لبخند تو چون لباسی است بر بغض های نهانی

بنویس خود را که در من شور جنون جان بگیرد

بنویس تا خون بجوشد در رگ رگ پهلوانی

مدیون آن سروهای هم سنگرو عاشق تست

مانده است پروازها را امروز اگر آشیانی

میمانمت گرچه بالی هم پای اوجت ندارم

رفتند اگر از کنارت فوج رفیقان جانی

آدم و حوا 10 بهمن 1389 ساعت 11:51 ب.ظ


دریاتر از دریا بی تو غریق غم

آغوش تو ساحل من بی تو میمیرم

چشمات شب روشن رویای شیرینم

دیوونگی هامی ای عشق دیرینم

هم بوسه مهتاب لبخند بارونی

آرامش صبحی با عشق هم خونی

بین من و لبخند پادرمیونی کن

با پیری این دل بازم جوونی کن


*******************


غزل ترین غزل ترین

ادم دلتنگ زمین

آروم مثه یه نسیم توسرزمینم پابذار

روالتهاب پیکرم گل بوسه هاتوجابذار

توخرمن موهات شبی دستامومهمونی بده



تاردشم ازاندوه شب تاخوابونقاشی کنم








هرجاکه باشی هرنفس درخون و رگهای منی

ازقاب رویاهام نرو آروم ترکمرنگ شو

امافقط گاهی کمی دلتنگ این دلتنگ شو

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 10:18 ب.ظ

سلام عزیزم
زخمه های باد
بر تارهای این چگور زمستانی
و آوازی موهوم
در شبستان های خاطره
و این , نه که افسانه ی خواب
سرود بیدار باشی است
در گوش رویای تو
من , برای تست که می نویسم
برای تو
برای تو


تویی که سرشارترین نگاهم همواره پیشکش تواست

تویی که زیباترین لبخندم همواره هدیه تواست

تویی که صادقانه ترین سخنانم را بی کم و کاست برایت بازگو می کنم


تویی که ساده ترین خواسته هایم را بی کم و کاست از تو می خواهم



تویی که ذره ذره تمامی دنیای مرا از آن خود ساختی



تویی که ذره ذره تمامی وجود مرا تسخیر خود ساختی



تویی که در تمام وجودم شور و عشق را پدید آوردی




تویی که هر لحظه بودنت مرا آرامش است



تویی که تمام زندگی منی ، تویی که شب را برایم ستاره آوردی



تویی که هرگز لحظه ای از خاطرم دور نبوده ای



تویی که می خواهمت ، تویی که نباشی میمیرم


تویی که همه ی منی


منی که بی تو هیچم

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 10:31 ب.ظ

نمی خواهم تمام بشوم
پایان دنیا که هیچ
پایان پایان دنیاها هم برای بودنم کم است
می خواهم در تو نامیرا شوم
آیینه باش وگرمای مرا دردل اقیانوس بتابان!
مرا در خودت فرو ببر
اگر تو باشی حرفی از پایان نیست
و هستی همیشه تو را و مرا کم دارد
آیینه باش وگرمای مرا در دل اقیانوس بتابان!
حرارت طلایی گندمزار را به گیسوانم ببخش!
و دست مرا جاودانه در دست زندگی بگذار...
نمی خواهم تمام بشوم
نمی خواهم بمیرم
دنیا همیشه ما را کم دارد...

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 10:38 ب.ظ

هر وقت یه شونه خواستی برای گریه کردن، هر وقت یه پایه خواستی برای خندیدن من هستم. محمدخوبم ممنونم که هستی. دل تو که بگیره دل من هم می‌گیره. غصه نخور نازنینم. همه چی درست می‌شه. من بهت قول می‌دم عزیز دلم.

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 10:40 ب.ظ

و فاصله تجربه ایی بیهوده است



تکرار شب و روز اگر پیوسته است

عشق است که دست آسمان را بسته است

این دایره های علت و معلولی است

خورشید به مردم زمین وابسته است!

( )( )( )

این قافیه ها همیشه سر گردانند

گیجند که می روند یا می مانند؟!؟

هر چند بخواهم ننویسم از تو

این قافیه ها دست مرا می خوانند

( )( )( )

این راز مگو چیست که امشب داری؟

حرفی...سخنی...کنایه بر لب داری

گفتی به من:(عاشقت شدم)،هذیان است

گل کرده دو گونه ات...ببین! تب داری

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

همین که خدا حکایتمان را بداند کافیست ....
یاسیـن بخوان عزیز دلــم در کــنار من

دیگر نــگو تـمام شـده اعتــبار مـن

یک ، جان من تو گریه نکن نه دلم گرفت

ای قطره های اشک تو سهم مزار من

دو ، دستهای سادگی ات را به من بده

محمد من ، تـرانه من ، نه انـار من

سه ، جان من مقابـل من نازتر شـدی

مـن در تـوام بشـکل تو آیینه وار من

از چار سوی صحن صدایت شنیدنیست

پـایـان نداده اشک به آغـاز کـار من

یاسین بخوان که پنج عزیز است مثل تو

ای آرزوی پــاک تــو دار و نــدار مـن

شش سـهم کفتران حرم یادمـان نبود

گاهی چه ساده می گذری ازکنار من



یاسـین بـخوان که زائـر لـحن تـوام همـین ....





جاذبه -



لمست نمی کنم

انگشتم جاذبه ای دارد که بر پوست پروانه

می ماند .


هی زخم میزنی که ببندی و واکنی

با درد دردهای دلم را دوا کنی

این روزها به هرچه تویی راضی ام اگر

من را به حال وروز خودت مبتلا کنی

آنقدر واژه واژه به شعرم تنیده ای

یک حرف را اگر بشود جابجا کنی !

سر رشته طناب نجاتم بدست توست

عشقت کشیده هم بکشی هم رها کنی

اصلا" به هردلیل بخواهید میشود

من را به نام کوچکم امشب صدا کنی

این واژه ها بدون تو خمیازه میکشند

باید برایشان غزلی دست و پاکنی


مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

خورشید رو به روی من و دست های تو

این شعر ناسروده عزیزم برای تو

قلبی که عاشقانه تر از پیش می تپید

بغضی که باز مانده میان صدای تو

امشب دوباره حال و هوایم نگفتنی است

خود را شروع می کنم از ابتدای تو

دارد دلم برای شما تنگ می شود

دلتنگ آسمانی حال و هوای تو

در انتهای این غزل اقرار می کنم

شاعر شدم که شعر بگویم برای تو

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 11:04 ب.ظ




***

تو خوبی خوبی خوب ...


دل داده بدست من و او کاری را

بین من وخود کشیده دیواری را

این سینه قفس شده ست و درخود دارد

آواز پرنده های بسیاری را


***


اینبار هم این جاده بی انتها را

طی میکنم شاید بدست آرم شمارا

تاروز میلاد من وتو راه اگر هست

خط میزنم تا انتها تقویم ها

وقتی دعای صبح من آرامش توست

نذر تو خواهم کرد این نذر و دعا را

سرشارم از احساس ناب با تو بودن

شاهد گرفتم خوب من تنها خدارا

از هرچه غیر از توست بیزارم گل من

تازنده ام میخواهم این حال و هوا را



.......................

سکانس دلبری 11 بهمن 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

گاهی گریه...دلم شور میزند

امشب کنار پنجره تنبور میزنم

نام تو روی قلب من

در هر ردیف قافیه سنتور میزنم
با این خطوط فاصله از دور می زنم؟

تو سرم نشسته اسم تو و سنتور میزنم

عاشقم ؛ به جان خدا دست من که نیست

وقتی دلم برای تو ناجور می زند



دارو اثر نکرد؛ سه تارم جنون گرفت

تنها به یاد چشم تو ماهور می زند


هر شب کنار پنجره تنبور می زنم...

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 11:12 ب.ظ http://tavoos979.blogfa.com

قرار ما...
بیا قدم هایمان را برداریم

و نزنیم

بر صورت برف هایی که

سپید می کنند

روی عاشقانه هایمان را آخر زمستان

با صدای بلند دوست بداریم

تا بهمن سرازیر شود

سمت قرار ما...

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 11:14 ب.ظ

همیشه باش ...
با صدای بلند

دوستت دارم

ماورای بنفش

خوش بختم با تو



در زمستان ترین شب های تنگی نفس

تابستان ترین ظهر شدی



زیر سایه های گل باقالی ِ یاس ترین عشق

به آرام ترین نسیم آغوشت

دعوتم کردی



و حالا

می توانیم با هم

آسمانی ترین آبی را

برای حوض بیابان زده ی دست هایمان

بیاوریم



دوست دارم برای تو

هر روز

دسته گل های سفیدی که سال ها به آب دادم

از آب بگیرم

و توی گلدان آبی روی تاقچه بگذارم

وبه جای فال هایی که تا دیروز می خریدم

تو را بسرایم



بیا چشممان را ببندیم روی هر چه غیر ماست

و بال هایمان را

با آسمان آشنا کنیم



دستت را به من بده

تا اتفاق دیگری تورا از من ندزدد





همیشه باش ...

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 11:16 ب.ظ

نذر می کنم ...




بگذار اول غزلم آرزو کنم

ای کاش باز با تو شبی گفتگو کنم



وقتی که آمدی و بمانی اذان بگو

تا من برای خیر ِ عمل ها وضو کنم



...!یک جا بایست

این سخنم عاشقانه است )

(اینکه خلاف قبله تان رو به او کنم



باید برای خستگی بغض های خود

آغوش و شانه های تو را جستجو کنم



خود را شبیه کور و گدایی در آورم

هر شب کنار کوچه تو را باز بو کنم



تا اینکه متهم نشوم..صورت تو را

با کل عاشقان قَدَر رو به رو کنم



صد ها هزار دفعه .. نه ! اینبار واقعی ست

...باید که فرش پاره ی دل را رفو کنم



...(امشب برای ماندن تو نذر می کنم)

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://برگرد

انگار صاحب غزلم باز خانه نیست

باشد... ولی به جان خدا منصفانه نیست



از عاشقی و هر چه نوشتی درست بود

اما غزل بدون شما عاشقانه نیست



۹سال و هفت ماه و سی و چند ثانیه ست

هی گفته ام شبیه شما در زمانه نیست



یک ساعتی است زیر پتو زل زدم به سقف

اینجا چرا بدون شما شکل خانه نیست ؟!



هر لحظه روی نت که تو را سرچ می کنم

هی فحش می دهم که چرا یک نشانه نیست



شاید که شعر و حال و هوای نوشتنم ..

اما گلم !... نه ! گریه ی من کودکانه نیست



...



هر روز بی تو سال کبیسه ست بی بهار

هر لحظه فکر ساعت من مانده بی قر ار



برگرد و سمت آخر بن بست شهر ما

بر غربت دوباره ی لب های من ببار...

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 11:24 ب.ظ

در من

آنقدر تزریق شده ای

که از شدت تو

درهیچ تختی جا نمی شوم



شب از نیمه ی بدون تو می گذرد

دارم خود را به آشفته ترین خواب های جهان می زنم



اجازه بده پرده های خود فریبی را کنار بکشم

هنوز هم نیستی !!!

و من چیزی از بودن نمی خواهم ...

اتفاق جدیدی نیست

همیشه یکی بوده

یکی نبوده

نیستی

همین

مهسا 11 بهمن 1389 ساعت 11:44 ب.ظ

حال ِ امروز ِ من تماشایی است

مثل ِ یک فیلم ِ هندی رنگی

نذر ِ رقصی برای یک حاجت

پای بودای صامت و سنگی



حال ِ امروز ِ من پر از پله است

پله هایی که می رود معبد

پله ها را شمرده ام صد بار

69 تا .. 90 ... وبازم 100



حال امروز من پر از رقص است

تن ت تن .. خال قرمز و ..یک عود

رقص هایی که حامل ِ حرفند

اشک هایی غریب و نامحدود



...



حال هر روز من پر از نقطه است

نقطه هایی که کوهی از برفند

نقطه هایی که جمله گی سردند

نقطه هایی که مانع حرفند...



...



لحظه را می کشم به سمت ِ خودم

می کشم تا کنار ِ میدان ِ ..

تا به آغوش ِ اولین دیدار

تا شب و پله ها و آن خانه ..

دلتنگی 11 بهمن 1389 ساعت 11:56 ب.ظ

دلگیر از آینه ام و از نفس ماه

دلگیر از آشفتگی ماندنی جانکاه



دلگیر از این رسم تطاول که ره دل

کج میکند از راه ، به کج کوچه ی افواه



ای خسته کبوتر که زنی بال به زندان

تقدیر تو این بود که دل بر کنی از چاه



دلتنگ خیال تو شده ، رگ رگ شعرم

باز آی که با قافله ی دل ، تویی همراه



از در که برون میکنم این تنگ دلی را

از پنجره سر میکشد اندازه ی صد آه



می سوزم از این آتش جانسوز و دمم سرد

شوق غزلم میرمد از من چو رخ از شاه

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 12:00 ق.ظ

آه در اوج دلتنگی من



اشک ابری به صحرا چکیده




آُسمان نگاهم پر از غم




رنگ شب را برایم خریده




بال و پر باز کن مرغ دریا




زندگی هم برایم سیاهیست




از کلام ستاره شنیدم




آسمان باردار نگاهیست




بال وا کن که تا اوج دنیا




همسفر با صدای تو باشم




فارغ از خاک و دنیای خاکی




عاشقانه به پای تو باشم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 12:04 ق.ظ http://شب بارانی ساعت12:04


تنها تو می دانی

سنِ دقیقِ زیستنم را !

کافیست

از چوبخطِ زندگی ام

خط بزنی

روزهای ندیدنت را...

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 12:09 ق.ظ

شیهه می کشد تو را اسب خواهشم هنوز....


من دوست دارم عاشقت باشم، اونقدر که قد یه دنیا شه

اونقدر که حتی اگه مردم، دیوونگیم ورد زبونا شه

آواز غمگینت رو می فهمم،آواز غمگین نفس هاتو
وقتی که زیر چتر شب بوها، گم می کنی بارون اشکاتو

تو معبد چشم تو می مونم،می خوام عوض شه دین و ایمونم
پاهامو تو کفش خدا کردم،آی آدما من نامسلمونم

دنبالمن هرجا و هرلحظه،دنبالمن حتی تو رویاها
آغوشتو واکن که پنهون شم،محکم ببندش رو همه دنیا

با گله های خسته و زخمی،از قله های ماه برگشتم
حال پلنگا رو نمی دونم،من که به قعر چاه برگشتم

تقصیر کوتاهی کوها نیست،حسرت به دل موندن یه تقدیره
من با پر ققنوس پریدم،با شعله های آه برگشتم

ابرا گلوی ماهو می بندن،شب شیرهارو زهره می دوشه
پای غرورم داشت می لرزید، از نیمه های راه برگشتم

من مرد روزای خطر بودم،کوه از کمرکش داشت خم می شد
از قله اوج کوه می افتاد، من با خیال ماه برگشتم

برگشتم اما عشق با من بود،برگشتم اما عشق تو جان داشت
از چشم های خسته ام تا ماه، صدها پلنگ تازه جریان داشت

اینجارو با تو می شه از نو ساخت،آبادی من توی دستاته
آزادی بی حدو می شه دید هرجا که رد سبز پاهاته

ما پشت هم این کوهو می سازیم، کوهی که تا ماهش جدایی نیست
کوهی که از ابرا نمی ترسه،کوهی که تقدیرش تباهی نیست.




مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 12:13 ق.ظ


من زنم ولی مثل یک مرد قوی هستم( من مرد روزای خطر بودم،کوه از کمرکش داشت خم می شد)

پنجره از بهار دارم امشب

یاری به سر قرار دارم امشب

این بخت اگر مدد کند می فهمی

من با تو چقدر کار دارم امشب



.......



از پنجره خنده ات به من جان می داد

آنی که نداشت مولوی، آن میداد

من معتقدم حافظ شیرازی هم

از دولتی سر تو جولان می داد



..........





از پنجره های بی نوا دلگیرم

از سنگ زدن به شیشه ها دلگیرم

تهدید نمی کنم ولی باور کن

این پنجره را وا نکنی می میرم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 12:28 ق.ظ




تقدیم به مهربانی هایت:



با عشق ندارم سر سودای دگر

کامی ندهد در نظرم رقص ِ قمر



گل داده همان ریشه ی نیلوفر ِ عشق

پیچیده در اندام ِ من از پای به سر..



من نیمه ی عشقی که تو کامل کردیش

نیمی که رسیده است در آغوش ثمر



در فلسفه ی عشق حقیقی خواندم:

"که ناز و تنعّم فقط از دوست بخر..



در راه رسیدن به سر ِ منزل ِ دوست

باید که عمل کرد!! نه با توپ و تشر.."



وقتی که تو خورشید منی، شعله ی شمع..

دیگر نکند در دل ِ من هیییییچ اثر..!



دل پاسخ ِ سهم ِ خودش از عشق گرفت

سهم ِ دلم از عشق محمد بود، محمد..







مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

قلمم روی دفترم لرزید، به گمانم دوباره تب کرده

قلمی که نگفته هایت را از دو چشم تو مشق شب کرده



قلمی که تو را پرستش کرد، بت ِ چشمان و ابروانت را

پی شیواترین غزل هایش ، تن و حس ّ ِ تو را وجب کرده



تب و لرز ِ قلم چنین می گفت " که فشارش دوباره افتاده

که از آبادان داغ لب هایت ، هوس دانه ای رطب کرده"



حرف لب شد! قلم به حکم لبت،نوچ شد روی دفتر ِ شعرم

عسل داغ و چسبناک لبت قلمم را چه ملتهب کرده!!



شیوه ی ناز و دلبری هایت ، نه فقط دلم راعاشق ِ خود کردی

که قلم را مناظر ِ بکرت! شرح آئینه! جان به لب کرده



قلمم! این پلنگ کوچک ِ من، عاشق ِ قرص ِ صورت ِ ماهت..

تو گمان کرده ای بخاطر ِ چه ، جامه اش را به رنگ شب کرده؟؟!



این همه عاشقانه جان کنده.. تا فقط گوشه ی نگاهت را..؛

تیشه بر ریشه اش نزن! که _"قلم،هرچه را کرده بی سبب کرده!!!"



این غزل در توان طبعم نیست، این قلم هم در اختیارم نیست!

آفرین بر مُعلم ِ چشمت ، قلمم را چه خوب ادب کرده..!



ساز ِ چشم ِ تو بود و رقص ِ قلم، که در این جشنواره موزون

غزلم را میان ِ اینهمه شعر ، لایق ِ " شعر منتخب" کرده

طاووس 12 بهمن 1389 ساعت 12:49 ق.ظ http://tavoos979.blogfa.com


یک آسمان شقایق ِ سرخ از لبان ِ تو
رویای خواب ِ آبی ِ چشمان ِ خیس ِ من
تنها تو را برای خودش خواست هر زمان
چشمان ِ بغض کرده و قلب ِ خسیس ِ من
دیوارها مزاحم ِ چشم انتظاری اند
یک پنجره به صورت ِ تو وا نمی شود
قلبم به دور ِ قاب ِ نگاه ِ تو مدتی ست..
بدجور پیله کرده که پروانه می شود
[ ]
روزی که با عصاره ی گرم ِ حضور ِ خود
تقویم را به سمت ِ بهاران ورق زدی
در گوش ِ قلب ِ یخ زده ام در دل ِ شبی..
فریاد ِ "قل اعوذ برب الفلق" زدی
[ ]
تا فصل ِ کوچ ِ دست تو از راه می رسد
پاییز در رگا رگ ِ من رخنه می کند
احساس ِ سرد ِ دست تو از راه دور هم
رحمی به حال ِ دست ِ من آوَخ نمی کند
در پیله های سینه ی در هم تنیده ام
پروانگی به مرز ِ پریدن رسیده است
ابعاد ِ جسم ِ خسته ی من مدتی ست که..
از سرزمین ِ سرد ِ خدا دل بریده است
خیلی کم است فاصله..! یک مرز ِ شیشه ای..
یک پنجره میان ِ من و تو.. فقط همین!
تنها به قدر ِ جرات ِ یک بال ِ منسجم..!
تا دشت ِ آسمان ِ من و تو.. فقط همین.... ؛

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 12:59 ق.ظ

خیلی...

دوستت دارم

خیلی دوستت دارم

و خیلی آنقدر هست که تو

درک اش نمی کنی !

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 01:42 ق.ظ

به لبهایت، غزل تو را رها نمی کنم

طعمِ چشمانت عسل تو را رها نمی کنم

ای دلیلِ بودنم ، عطر سحرانگیز عشق

آرزویم ، بی ثمر

تو را رها نمی کنم

***

گریه ها شد، کارِ دل تو را رها نمی کنم

دل ز چشمانت خجل تو را رها نمی کنم

هستی ام را مستیِ چشم تو، داده به باد

گرچه شد بی چاره، دل

تو را رها نمی کنم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 01:43 ق.ظ

امشب مرا ز جهان بستان

آه ای شکوه دل انگیزم

بعد از خدا نبود ز تو هم پنهان

چشمان خیس و غم انگیزم

امشب که دگر باران

از شعر تو می ریزد

یاد تو و اشک من

بر خاطره می ریزد

امشب ز ترانه مرا برخوان

ای راوی شیرینم

وین قصه ندارد جان

من غصه ی دیرینم

امشب که مرا با عشق

یارای حدیثی نیست

با آینه هم بغض ام

آواره شدن، کم نیست!

در قلب کوچکم جوانه می زنی

بهانه ی خوبی است

برای رویش بهار

همسر 12 بهمن 1389 ساعت 01:45 ق.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

یکی بود یکی نبود

رو زمین عاشقا یه نهال خسته بود

توی اون کویر بد ٬ تنهایی نشسته بود

یه روز از آبی آسمون شنید

که از اون دورا میان دو سه تا ابر سفید

وقتی ابرا رسیدن ٬ یه دفعه بارون گرفت

شاخه ی خشک نهال تر شد و آروم گرفت

فردا که نهال ما پا شد از خواب قشنگ

دید کنارش پرِ از گلهای سبز و قشنگ

میون اونهمه گل٬ یه نهال دیگه بود

انگاری از آسمون٬ واسه اون رسیده بود

می شد از نگاه اولش عشقو چشید

هی نگاش می کرد و حسرت می کشید.....

همسر 12 بهمن 1389 ساعت 01:45 ق.ظ http://tavoos979.blogfa.com

من از تو بیدار می شوم

نه از خوابِ دیشبم ، خوابهای هر شبم

تو را می بینم ، می خندم

از لحظه های بودنت خرسندم

ترانه ی سپیده می شوی

لب بر سکوت شبانه می بندم

از آسمان مشرق قلبم طلوع می کنی

من بر تمامِ عهدهای پر حرارت روز پابندم

خورشیدِ روشن صبحی ، ترانه ام

برقِ نگاه تو می شود ، بهانه ی لبخندم

همسر 12 بهمن 1389 ساعت 01:47 ق.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

برای همه وقت هایی که به حر ف هایم گوش کردی.
برای همه وقت هایی که به من شهامت و جرأت دادی.
برای همه وقت هایی که با من در مسائل زندگی شریک شدی.
برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.
برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.
برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.
برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.
برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من هستی.
برای همه وقت هایی که گفتی «دوستت دارم»
برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.
برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.
برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.
برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.
برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.
برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.
▪ به خاطر همه این ها، هیچ وقت فراموش نکن که:
همیشه برای گوش دادن به حرف هایت آمادگی دارم.
همیشه پشتیبانت هستم.
می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.
به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.
در دنیا تو از هر چیزی برایم مهم تر هستی.
همیشه دوستت دارم، چه به زبان بیاورم چه نیاورم.
تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص وقتی که لبخند بر لب داری.
هر وقت که احتیاج به درد دل داشتی روی من حساب کن.
مهر تو در تمام لحظات زندگیم جریان دارد.

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 01:58 ق.ظ

نمی توان در واژه ها گنجاند،احساس من را به تو،احساس من به تو،نیرومندترین احساسی است که تا کنون داشته ام،با این حال هنگامی که می خواهم آن رابه تو بگویم،یا حتی آن را برایت بنویسم،واژه ای را نمی یابم که حتی بتواند،احساس نزدیک به ژرفای احساس مرا بیان کند. وگرچه نمی توان،جوهر چنین احساس شگفت انگیزی را بیان کرد،می توانم بگویم در کنار تو چه احساسی دارم،آن گاه که در کنار توام،گویی پرنده ای هستم که آزاد در آسمان صاف آبی رنگ بال می گشاید،آن گاه که در کنار توام،گویی گلی هستم که شاداب گلبرگ هایش را می گشاید،آن گاه که در کنار توام،گویی موجی هستم در اقیانوس که توفنده بر ساحل می کوبد. آنگاه که کنار توام ،گویی رنگین کمانی هستم در پس طوفان،که سربلند رنگهایم را نمایان می سازم،آن گاه که در کنار توام،گویی غرق در زیبایی ها گشته ام و این تنها بخش کوچکی است از احساس شگفت انگیز که در کنار تو دارم،شاید واژه عشق را از آن رو ساخته اند تا ژرفا و شکوه احساس من به تو را بیان کند و انگار که این توان را ندارد. ولی بدان خاطر که عشق کماکان بهترین واژه هاست.بگذار هزار بار بگویم :

بیش از" عشق "عاشق تو هستم.

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 02:01 ق.ظ

از اینکه عاشق توام حس غرور می کنم

همیشه از نگاه با تو عبور می کنم

با نفس ساده تو غرق ترانه می شوم
دوباره با سلام تو تازه تازه می شوم

از سایه های ملتهب همیشه می گریختم
با تو ستاره می شوم .....

ناجی شام شوکران؛ با دل عاشقم بمان
با رفتن تو هر نفس بغض دوباره می شوم

خانه به خانه دیدمت همچو فسانه دیدمت
به حرمت حضور تو چون تو یگانه می شوم

با تو ستاره می شوم .....



با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش که من غرق گناهم هر شب


می نویسم د ی د ا ر
تو اگر بی من و دلتنگ منی
یک به یک فاصله ها را بردار

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 02:08 ق.ظ

با تو هوس عاشقی کردمُ معنی عشقو تجربه کردم

دلم که میگیرد؛ آسمان نزدیکتر میشود به زمین...

و بغض در گلو خفته ام

بهانه غریبی پیدا میکند برای رهایی!

-" تو نیستی....!"

و آن هنگام که هستی آنقدر عمیقی که نبودنت آتش می زند به جان این دلم...!

و تو می گویی

- " هر روز عاشقترم از روز قبل...!"

و دلم را با خود میبری به نا کجا....

به تو تکیه کردم

در آغوشت آرام میگیرد این همیشه گرفته؛

این دلم!

همینکه دور از تو با توام

همینکه دور از من، در منی...

همین بهانه ساده

کافیست برای تا همیشه

" دوست داشتنت!!!"

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 02:12 ق.ظ

به دنبال کدوم حرف و کلامی
سکوتت گفته تمام حرفاست
تو رو از تپش قلبت شناختم
تو قلبت،قلب عاشق های دنیاست
تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه
من و به جشن نور و آیینه بردی
چرا ازسایه های شب بترسم
تو خورشید رو به دست من سپردی...

تنها تو در قلب من جای داری

طاووس 12 بهمن 1389 ساعت 02:17 ق.ظ

اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران

بهاری به پایت می گریستم اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت

میکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه

بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم
خیلی دوستت دارم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 02:24 ق.ظ

زندگی بالا و پایین داره نشکن خودتو



پیچ وخم داره همه ش نگیری ازمن خودتو





قدر وقتا تو بدون فرصتا ابرن که می رن



غصه ها فقط میان فرصتو ازما می گیرن





بذار آهسته بیان گُلا احاطت بکنن



بین قهر و آشتیای تو وساطت بکنن





گُل بزن رو موهای باد پر یشونیا



خط بکش رو کاکُل لحظه ی حیرونیا





خط بزن هرچی غمه تو دفتر خاطره هات



پر بده پرنده ی دلخوشیا رو تو هوات





چشماتو ببار رو شهر آرزوهام دوباره



که داره تو خلوتم یادگاری هات می باره

طاووس 12 بهمن 1389 ساعت 02:27 ق.ظ

دلگیرم از تمام خودم از زمان، زمین

از تو همیشه مثل خودم با دلم عجین



این روزهای بی غزل، این روزهای تلخ

می خواستم کنار تو باشم، فقط همین!



یک شب بیا و در تب این وهم دوردست

از چشم من ستاره بنوش و غزل بچین



یک شب کنار پنجره ی خاطراتمان

شاید دوباره -تو، من -من، تو...



شاید که عاشقانه شود روزگارمان

اما، نیامدی که ببینی من اینچنین :



بیهوده بر مدار خودم چرخ می زنم

کی می رسی به داد من این فصل چندمین ?...

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 02:35 ق.ظ

ا ز تو به خاطر همه چیز متشکرم
من و تو در خیابان و کمی عشق

تو و من باز باران و کمی عشق

دو صفحه روزنامه سفره ای خیس

پنیر و سبزی و نان و کمی عشق

دو تا بیت پر از اعجاز دارم

بلیط رفت از اشیراز دارم

رزرو روز هشتم هفته ی بعد

به سمت چشم تو پرواز دارم


مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:03 ق.ظ

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت
بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....از داشتن
تو...اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش
بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام
وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم اری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم

نمی گذارم از من بگیردت زمانه

به هردلیلی این بارو یابه هر بهانه

چرا نبایدای یار!برای تا همیشه

چراغی از تو روشن شود در این شبانه

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:13 ق.ظ

بهترین ترانه رو من از تو چشمای تو میسازم...

تو قمار زندگیمون تو نبتاشی من میبازم...

با تو من مالک دنیام...

بیخبال غربت غم ... بیخبال نور فردام

دوستت دارم

گلــــــــــــم

همیشه کنارت میمونم

بهت قول میدم که فقط مال

خودت باشــم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:14 ق.ظ

قلبم را تقدیمت میکنم تا بدانی بی ریا ترینم

اشکی برای اندوهت میریزم تا بدانی

پر احساس ترینم

شوق وصال حس غریبی است برایت ترسیم میکنم

حس خوشبختی

را تا بدانی خوشبخت ترینم

موجی از عشق را بر ساحل وجودت میفرستم

تا بدانی عاشق ترینم

و شعرم را تقدیمت میکنم تا بدانی که من ساده ترینم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:16 ق.ظ http://tavoos979.blogfa.com

من به تو علاقمندم

دوست دارم با تو بخندم

دوست دارم که این چشامو

باتو رو دنیا ببندم

من شبها ستاره هارو

توی چشمات می شمارم

خودمو به دست گریه

روی شونه ات می سپارم

گریه هام از سر شوقه

شوق این احساس زیبا

دلخوشی به با تو بودن

کارمه هر شب همین جا


دوست دارم هر جا که می ری

با تو باشم هم قدم شم

دوست ندارم که یه لحظه

از دنیایه تو کم شم

من به تو علاقمندم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:18 ق.ظ

مثل همیشه لذت با تو بودن و هم صحبتی با تو شوق دیگه ای رو در من ایجاد کرده. با تو بودن مثل همیشه امید زندگیه برام و این امید و اشتیاق برام از هر چیز دیگه ای غیر از تو بالاتر و مهم تره ... همیشه تو رو انتظار می کشم و به عشق با تو بودن لحظات رو میشمرم و روزا رو می گذرونم ... دلم می خواد فرصتی داشته باشم و بتونم تموم لحظاتی رو که نداشتمت جبران کنم. دلم می خواد بتونم اون قدر خوب باشم که این اطمینان رو به من بده نه فقط توی این دنیا، بلکه توی اون دنیا هم کنار توام ... خیلی دوستت دارم یار مهربونم. همیشه عزیزترین و بهترینی برام ...
ما به هم محتاجیم

مثل دیونه به خواب

مثل گندم به زمین

مثل شوره زار به آب

ما به هم محتاجیم

ما به هم محتاجیم

دستامون از هم اگه دور بمونه

شب شیشه ای دیگه نمی شکنه

از تو این شیشه ای همیشگی

خورشید مقوایی سر می زنه

به عزای دوری دستای ما

کوچه ها ساکت وبی صدا می شن

بوی رخوت همه جا رو می گیره

همه درها به غربت وا میشن

جاده هامون که به خورشید میرسن

مثل تاریکی بی انتها میشن

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:21 ق.ظ

فقط عاشق اینم، حرف قلبتو بدونم

الکی بگم جداشیم، تو بگی که نمی تونم

من فقط عاشق اینم، بگی از همه بیزاری

دو سه روز پیدا م نشه، باز ببینم چه حالی داری

من فقط عاشق اینم، عمری از خدا بگیرم

اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشق اینم، روزایی که با تو تنهام

کارو بار زندگیمو بزارم برای فردا

من فقط عاشق اینم، وقتی از همه کلافم

بشینم یه گوشه دنج، موهای تورو ببافم

عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم

حواست به من نباشه، دزدکی تو روببینم

من فقط عاشق اینم، عمری از خدا بگیرم

اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشق اینم، عمری از خدا بگیرم

اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم



متن ترانه الکی از افشین مقدم (خواننده: سیاوش قمیشی)



من امیدی را در خود بارور ساخته‌ام

تار و پودش را با عشق تو پرداخته‌ام

مثل تابیدن مهری در دل،

مثل جوشیدن شعری در جان،

مثل بالیدن عطری درگل،

جریان خواهم یافت.

مست از عشق تو، ازعمق فراموشی

راه خواهم افتاد

باز از ریشه به برگ

باز از«بود» به «هست»

باز از خاموشی تا فریاد

+++

سفر تن را تا خاک تماشا کردی

سفر جان را از خاک به افلاک ببین!

گر مرا می جویی

سبزه ها را دریاب، با درختان بنشین!

کی؟ کجا؛ آه نمی دانم

ای کدامین ساقی

ای کدامین شب!

منتظر می مانم.



(فریدون مشیری)



مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:23 ق.ظ

این روزها از اون روزاست که باز هم بیشتر می فهمم چقدر بودن و همراهی های تو تاثیرش روم زیاده ... گل سرخ نماد و نشانه ای از عشق در دنیاست. ولی فکر می کنم برای ما معناهای زیاد دیگه ای هم داشته باشه. مثل یکی شدن، صمیمیت، دوست داشتن، شادی، و خیلی چیزای دیگه که اونا رو در با هم بودنمون جستجو می کنیم ... گل زیبا و پاک من، دوستت دارم؛ دوست داشتنی که زمینی نیست ...
شبت بخیر ... همیشه دادن گل رز به تو برام پر از لذت و شادیه، چون حتی تصور حالت صورت قشنگت وقتی گل رو ازم می گیری دلم رو می لرزونه ... خیلی وقت بود خودم رو از این لذت محروم کرده بودم. منو ببخش ... تو از همه ی گلا برام زیباتر و پاک تری عزیزدلم ... خیلی دوستت دارم مهربونترینم ...

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:25 ق.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

همه ی شادی من در حس لحظه های شاد تو خلاصه میشه. با تو و برای تو بودن برام مفهوم زندگیه. تو نبض زندگیم هستی و با تو لحظه ها در جریان هستن ... وقتی خوب نگاه می کنم، می بینیم زندگی خیلی کوتاه ست. نباید از اون کوچکترین لحظاتش هم استفاده نکنم و از این لذت با تو بودن غافل بشم ... می دونم می گی ما همیشه با همیم، همیشه، حتی اگه جسممون دور باشه از هم. می دونم. منو تو اعتقادمون اینه که با هم بودن دلا از همه چی بهتر و بالاتره. اینو توی این سال های با هم بودنمون بارها احساس کردیم. ولی باز هم می گم با تو و کنار تو بودن یه چیز دیگست ... همدم و همنفس تمام لحظاتم، عزیز مهربونم، خیلی دوستت دارم ...

همیشه همراهت۳:۲۵ دقیقه شب

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 03:35 ق.ظ


کنارم بخوابو به دورم بتابو

از این لب بنوش چو تشنه که آبو

گل آتشی تو، حرارت منم من

که دیوانه‌ی بی‌قرارت منم من

خدا دوست دارد لبی که ببوسد

نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد

خدا دوست دارد من و تو بخندیم

نه در جاهلیت بپوسیم، بگندیم

کنارم بخوابو به دورم بتابو

از این لب بنوش چو تشنه که آبو

گل آتشی تو حرارت منم من

که دیوانه‌ی بی‌قرارت منم من

بخواب آرام پیش من، لبت را بر لبم بگذار

مرا لمسم کن و دل را به این عاشق‌ترین بسپار

بخواب آرام پیش من، منی که بی تو می‌میرم

لبت را بر لبم بگذار که جان تازه می‌گیرم

خدا دوست دارد لبی که ببوسد

نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد

خدا دوست دارد من و تو بخندیم

نه در جاهلیت بپوسیم، بگندیم

کنارم بخوابو به دورم بتابو

از این لب بنوش چو تشنه که آبو

گل آتشی تو حرارت منم من

که دیوانه‌ی بی‌قرارت منم من

با توام، فقط و فقط برای همیشه ...

گفتن، نوشتن و تکرار همه ی احساسی که میشه به عزیزترین و محرم ترین و بهترین همراه زندگیم – تو – داشته باشم حس قشنگی به من می ده که دلم می خواد خیلی زود به زود باهاش تازه بشم ... دلم می خواد بگم و بگم، و براش هیچ نهایتی رو نشه گفت. دلم می خواد با تو باش، از تو بگم، از تو بنویسم، فقط و فقط برای همیشه ... با توام، همیشه و همیشه، فقط و فقط برای همیشه ... خیلی دوستت دارم مهربون ترین و عزیزترینم ...من تو را دوست دارم، می پرستم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد