دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دی هم تمام شد

پیدا کن مرا ......


شب بارونی ،  تنها ، در پی یه روز عصبی و تلخ ،  صدای باروان تو کافی نت  ،  بهترین روز های عمرم با توام .....

نظرات 160 + ارسال نظر
طاووس 7 بهمن 1389 ساعت 12:03 ق.ظ http://tavoos979.blogfa.com

حرفِ ما تازه بود و جاده دراز

زیر پایت زمین نمی لغزید!

کفش هایت هنوز خاکی بود

و از این ماجرا نمی ترسید!!


باز هم سیب ِ قصه را چیدم

تو برایم انار آوردی!

حس یک وسوسه میان تنم !

خوش به حالت ! تو این وسط مردی


دست هایم به شاخه آویزان

"باغبان" حسرتی درون دلت!

[ کال کالم برو، نمان... ] گفتی-

سر نرفته هنوز حوصله ات


پس بمان تا بیایم از فردا

از پس روزهای بارانی

چشم هایت شکوفه میبارد

خیس ِ عشقم ! خودت که میدانی..


لمس کن شعر های جانم را

مثل باران ببار بر بدنم!

این تناقض نتیجه ی من و توست ؛

زیر سرما شکوفه داده تنم !


ثبت شد طعم بوسه های تو باز

توی پرونده های اعمالم

من گناهی نکرده ام ! اما

به گناه نکرده می بالم !

طاووس 7 بهمن 1389 ساعت 12:07 ق.ظ http://tavoos979.blogfa.com

چه دعایی کنمت بهتر از این:
که خدا پنجره ای رو به اتاقت باشد


همچنان که تو پاسبان شادی منی
در آرامش نخواهم بود اگر در آرامش نباشی


آری امشب میخوانمت
ای آخرین یادگار دیرینم
ای تلخ ترین خاطرات شیرینم
امشب می خوانمت از این سکوت
از این جهان بی حساب
از این کران بی هبوط
از این اتاق بی نشان
از این دریغ بی امان
آری امشب برای تو می خوانم
آری امشب برای تو
وبه انتظار آمدنت می خوانم
و سوار بر رویا خیس
جاده ها
در تنگنای کوچه ها می مانم
آری امشب برای تو میخوانم
ای آخرین یادگار دیرینم
ای تلخ ترین خاطرات شیرینم
ای بهترین رویاهای نیمه شبم
ای خدا خدای هر شبم

طاووس 7 بهمن 1389 ساعت 12:11 ق.ظ

این فصلِ تازه می شود بیمار آغوشت


وقتی شکوفه می دهد "لبخند معنادار"

با چشم هایم قفل کردی چشم هایت را


یک گمشده پیدا شده توی دلت انگار!





در چشم هایت یک توقف بین تاریخم


حالا که باران شیشه ها را قلقلک داده


روی نفس هایم چه سنگین است لبخندت


این ماجراها کِی برایم می شود ساده؟!





موضوع تکراری.. همین که "دوستم داری"


یک باره قلبم می رود از باور جسمم


تکرارهایت تازگی دارد برایم عشق !


دیگر نمی دانم چه بوده پیش از این اسمم؟!





با بازوانت شانه هایم خواب و بیدارند


مثل پرنده می شود پرواز را رقصید


مفهوم گیج خنده هایم می شوی هر بار


پس لرزه هایت توی بند آخرم لرزید!





روی دلت سنگینی حال مرا حس کن


وقتی که موهایم به آغوش تو می میرند


من زودتر در قصه ها بودم تو باور کن!


این جاده ها مرگ مرا برعهده می گیرند!





* دیشب خوب بود... دیشب... من خوب بودم... دیشب اشتباه نکردم... نخواستم اشتباه بکنم... نخواستم که تو آمدی در نگاهم... بین اشک هایم خندیدی... دیشب دعاها مال تو بود... تمام دعا ها مال توست!

** وقتی مرتب تکرار می شوی, سطرها را نگفته کنار می گذارم...

*** سخن از گیسوی خوشبخت منست/با شقایق های سوخته ی بوسه ی تو/و صمیمیت تن هامان, در طراری/و درخشیدن عریانی مان/مثل فلس ماهی ها در آب.. ( فروغ فرخزاد - تولدی دیگر )

**** بخشی از شعری که تو راهه : یک منتظر که بخوانی برای او/در چشم های من که تو آیا چه دیده ای؟!/من در خیال کل جهانم ولی تو حیف/بهتر ترینِ نصف جهان را ندیده ای!

طاووس 7 بهمن 1389 ساعت 12:15 ق.ظ http://onlymahsa.blogfa.com

منو زیر سایه ی خودت بگیر تو مثه خواب ستاره روشنی
بذار دنیا دور ما خط بکشه وقتی تا آخر این خط با منی

خط‌ می‌کشید روی‌ تمام‌ سئوال‌ها
-- تعریف‌ها، معادله‌ها، احتمال‌ها --

خطی‌ کشید روی‌ تساوی‌ عقل‌ و عشق،
خطی‌ دگر به‌ قاعده‌ها و مثال‌ها

از خود کشید دست‌ و به‌ خود نیز خط‌ کشید؛
خطی‌ به‌ روی‌ دفتر خط‌ها و خال‌ها

خطی‌ دگر کشید به‌ قانون‌ خویشتن‌
قانون‌ لحظه‌ها و زمان‌ها و سال‌ها

خط‌ها به‌ هم‌ رسیده‌ و یک‌ جمله‌ ساختند:
با <عشق> ممکن‌ است‌ تمام‌ محال‌ها
دوباره نم نم باران زد و تو خیس شدی
شکوفه دادی و مجموعه ای نفیس شدی

تو رود در جریانی تو طبع شعر منی
که فی البداهه روان گشتی و سلیس شدی

چگونه جوهر خشکیده از تو بنویسد؟
اسیر بغض گلوگیر خودنویس شدی

منو تو یک نفریم آه زیر این باران
منم که خیس شدم یا تویی که خیس شدی

من مهسام حتی اگر پژمرده باشم 7 بهمن 1389 ساعت 12:27 ق.ظ

برای تو که تمام خواهش دلم بودی"

هنوز معتقدم خواب رفته پاهامان
وگرنه فاصله ای نیست بین من تا تو...

سادگی نگاهت را در هیچ الفبایی پیدا نکردم
نشد که تجربه کنم از تو نوشتن ر

طاووس 7 بهمن 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://tavoos979.blogfa.com

صدایم کن! تا امان یابد
عابری خسته،در شبِ باران
صدایم کن،تا ببالم من
در سحرگاهان،با سپیداران

از آن سوی خورشید،از آن سمت دریا
صدایم کن، صدایم کن
تو لبخند صبحی، پس از شام دی ماه
از این تیرگی ها،رهایم کن...



...



گاهی سکوت،یادآور تمام بودن هاست! اما...

میخواهم گام بردارم دوباره...پاهایم فریاد می کشند و گوشهایم،صدای خاطره ها را به یاد می آورند! چگونه فراموش کنم صدای خاطره ها را؟!

نمی رود از یادم آنهمه مهر و وفا ... و اینهمه جور و جفا... هرگز!

و یادم هست... و یادت باشد:

زندگی؛ کوتاه تر از آن است که عشق ورزیدن را برای لحظه ی آخر بگذاریم...

دل آرامم نگاه مهربون محمدعزیزشو می خواد
بار خواب دیدن تو... به تمام عمر می‌ارزد پس نگو... نگو که رویای دور از دسترس، خوش نیست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل دریایست... تاب و توانش بیش از اینهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد

تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستی می توانم تو را خط خطی کنم که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم



پ.ن: لحظه ی دیدار نزدیک است...اگـــر قــلـم زبـان دلــــم نباشـــد ؟!!!

طاووس 7 بهمن 1389 ساعت 12:52 ق.ظ

بیا با من و عشق همدرد باش.اگر دین نداری جوانمرد باش.چو دریادلی،فکر ساحل مکن.اگر تشنه ای آب را گل مکن
من پراز شبم ،اسیر لکنت اضطراب

روسری بده به باد ماه ..ماهتاب

قلب های بی شمار را محک زدم

قلب تو فقط طلاست آقای عزیز

طرح پیراهن تو باغی از بنفشه است

لخت لخت باش دسته گل بده به آب

یک سوال سخت ساده ،عاشقی تو نه؟

مثل کوه حاضری برای این جواب

گفته باشم اول غزل ولی عزیز

من مرید حضرت علاقه وعذاب

بیقرار وخسته ام بدون تکیه گاه

با حضور شانه ی تو می شوم مجاب

شب بارانی ساعت۱۲:۵۳

طاووس 7 بهمن 1389 ساعت 01:06 ق.ظ


دلهای پاک خطا نمیکنند،سادگی میکنند***امروز سادگی پاک ترین خطاست
نیمه شب صورت خودرابه خداخواهم کرد* ازخداخواهش دیدارتوراخواهم کرد* تا که جان دارم وازسینه نفس می اید* به تو ومهرتوای دوست وفا خواهم کرد (دوستت دارم ...

م.بانو 8 بهمن 1389 ساعت 04:36 ق.ظ

سلام عزیز همیشگی و مهربان دلتنگم مثل سکوت بین کلام های محبت و دردهای من... پ.ن:این روزها روز های خوبی نیست.

مهسا 8 بهمن 1389 ساعت 04:42 ق.ظ

من هنوز همواره ،تا همیشه،به معجزه خدا ایمان دارم.

[ بدون نام ] 8 بهمن 1389 ساعت 05:58 ب.ظ

داشته باش تا اموراتت بگذره تا صبح دولتت بدمه

[ بدون نام ] 8 بهمن 1389 ساعت 06:01 ب.ظ

بابا جون مادرت انقدر نظر نزار واسه من . تو برای من مردی این هزار بار.. مگه اینو نخوندی آدم نسبتا عاقل؟

مهسا 8 بهمن 1389 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی؟ دلم برات تنگ شده کجایی پسر دیارعاشقا؟ کلپناد عزیزم گلم شرمنده نمیتونم نظرنزارم اگه ناراحتی پس قسمت نظردهی وبلاگت ببنند.

[ بدون نام ] 8 بهمن 1389 ساعت 06:35 ب.ظ

صدام کردی پیشت بمونم منم اومدم که موندگار شم پس این مسخره بازی چیه؟ مرده غرور بیجاتم.با دست پس میزنی با پا پیش میکشی که عقب نیافتی ای بابا دیگه بعد این همه سال. دلتنگ ام عزیزم تپل قشنگم دوستت دارم برات میمیرم ای جان.

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 10:24 ق.ظ

بمان برای من اگر برای دیگری شدی

و در بغل گرفته ای سرای دیگری شدی

بخواه تا بمیرم و نیاید آن خبر که من....

بدانم این که در خفا فدای دیگری شدی

قدم قدم دویده ام رسیده ام به پای تو

نگو به من اگر که پا به پای دیگری شدی

دمیده ای به قلب من تمام عاشقی خود

خدا کند نبینمت خدای دیگری شدی

گناه من نباشد آه...از اینکه عاشقت شدم

فقط برای من بمان برای دیگری شدی

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://tavoos979.blogfa.com

باورش کن

من و ساده رو

تواین شبا اول برای تو دعا می کنم

همیشه به تو فکر میکنم

تو هنوز به من فکر می کنی؟
بعضی وقتا میومدی و من زیر سایت می نشستمو یه دل سیر باهات حرف میزدم . خیلی وقته ساکتی . سایتو دریغ کردی . دعا میکنم روزگارت خوش باشه . شیرین باشی .
تمام شهر به دنبال نام عطر منند
گرفته بوی تو را تار و پود پیرهنم

راز دو کبوتر
پس از سالها های با هم بودن
سالها ی خوش زیستن و با عشق بودن
من ماندم و اشک ها و افسوس ها تو ماندی و بی وفایی و دل سنگی ها
اخر به که باید گفت راز دو کبوتر را
یا که در صندوقچه ی دل انداخت انها را
من ندیدم دلی راز دارتر از دل تو
تو ندیدی مهری با وفاتر از من
کجااااااااااااااااااایی
دل تنگم.
هویدااااااااااااااااااااااااا شو.
همون نگرانم


طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

من با خودت ببر به آسمون

پروبال من بشو ای مهربون


من غرق کن توی ناز اون چشات


امنیت چشمای تو لطف خداست


من دیگه خسته شدم از این زمستون


دارم جون میدم با این چشمای گریون


کاش می شد آغوش تو باشه برام مثل یه قبر


کفن می شد تا همیشه دستای تو به دور من


خدای من زمستونام سرد شده


خدای من دلم براش آخ که چقدر تنگ شده


بیستون کندن من یه قصه درازه


دیدن تو واسه ی من پایان انتظاره


دلم می خواد داد بزنم،قصه رواز یاد ببرم


وقتی که سحرو می شکنم،دلم میخواد ساکت بشم


کاشکی می شد پرنده شیم پربکشیم


دنیا رو با بدیاش جا بزاریم


توی آسمون چشمای تو لونه کنیم


خوشی ها رو توی لونمون مهمون بکنیم

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 10:51 ق.ظ

پری ها اشک میریزند با اندوه آهنگم

کنار برکه غمگین اند هنگامی که دلتنگم

دلم میخواست تا سنگ صبور دردها باشم

غلط پنداشتند آنان که میگفتند دلسنگم

در آغوش زنی چون من هزاران راز خوابیده ست

که من رنگین کمان هستم فقط گهگاه یکرنگم

کمان ابروانم را به جنگ دشمنت بردم

به یمن چشم های تو هواخواهانه می جنگم

برایم دف بزن امشب که کولی وار می رقصم

در آغوشم بگیر آخر که مدتهاست دلتنگم

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

بگو بزودی پروردگارشان را ملاقات می کنند
که او بسیار نزدیک است
و وعده ی فتح و پیروزی اش نیز
بگو بندگان راستین توصیه به حق و حقیقت می کنند
و سفارش به صبر و شکیبائی
و عاقبت البته از آن ِ پرهیزکاران است

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 03:07 ب.ظ http://tavoos979.blogfa.com

من و تو
ماه عسل همین پنجشنبه قرار گذاشته ام
و تمام دلم را در چشمانم کرده ام
که با شاعر چشمهایت!!
به ماه عسل بروم . قلبم را برات هدیه میآورم
و با زبان عشق به سراغت می آیم.

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 03:08 ب.ظ


گفتم و باز بهت میگم از ته دل دوست دارم
دلم نمی خواد صداتو یه لحظه از یاد ببرم
من هنوزم نازتو رو هرچی که باشه می خرم
میخوام که برگردی و با زخنده رو لبهام بشونی
هرچی که دلتنگی دارم از دل تنهام برونی
بیا بیا بیا تا باز دست توی دستات بزارم
بیا که دنیا بدونه دوست دارم دوست دارم...

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 03:09 ب.ظ

روی چشم هایت می نشیند،
آواز می خواند
در من،
درختی سر بر می آورد،
که آشیانه شود
تا پرنده
آخر این قصه
به خانه اش برسد
لب بر لبانم بگذار

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 03:15 ب.ظ

بیدار شو عزیزم
مرا ببوس
نفس هایت امنیت است
و من هنوز هم
طعم لبانت را دوست دارم

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 10:50 ب.ظ

نشسته برف تنت بعد سال ها به تنم

یخ تو باز شد آخر از آتشی که منم



تو در کنار منی عشق کار خود را کرد

رسیده لحظه ی شیرین با تو ما شدنم



نمی شود که بر این لحظه نام بوسه گذاشت

نزول آیه ی لب های توست بر دهنم



تمام شهر به دنبال نام عطر منند

گرفته بوی تو را تار و پود پیرهنم



من و تو مثل دم و بازدم گره خوردیم

چگونه رابطه ی با تو را به هم بزنم ؟


با تو آری بی تو هرگز کلپناه عزیزم

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 10:53 ب.ظ

غزل شبیه اتاقی که غرق خاموشی است

دوباره منتظر لحظه ی هم آغوشی است

تو در کنار منی لب به لب ،نفس به نفس

اتاق خواب نه ! این جا اتاق بی هوشی است

خطوط روی مانیتور شبیه دست انداز

- یواش فشارتُ کم کن ، فشار نیار به ...

- ... گاز !

خطوط منحنی دستگاه ، ممتد ... نه !

- نرو نرو بـ ِ بمون پیش من محمد ، نه !

صدای جیغ میان تکان تکان قطار

مسافرین همه درجای خود سوار ـ

ـ شدند ـ

ـ منتظر لحظه ی پیاده شدن

: « نریز توی خودت دردهاتُ داد بزن »

میان صحنه من و تو ، دو خط ممتد ، سوت ...

اتاق مشترک ، آغوش ، گریه ، درد ، سکوت

غزل شبیه اتاقی که غرق خاموشی است

دوباره منتظر لحظه ی ...

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 10:55 ب.ظ

ای قناری واسه ی چی بی قراری

بعد عمری هنوزم فکر فراری ؟



بذا آسمون برات رویا بمونه

یکی باشه که از آسمون بخونه



در اون قفس همیشه بسته باشه

چشات از دیدن میله خسته باشه



تا ابد باشه یه حسرت پر کشیدن

رفتن و رفتن و هرگز نرسیدن



اما آسمون برات همون بمونه

یه دلیل برای بودن یه بهونه



ما پرنده های ازقفس فراری

خوش به حالت ازمون خبر نداری



ما پریدیم و به جایی نرسیدیم

چی از آسمون شنیدیم و چی دیدیم



آسمونی که یه روز بهشت ما بود

آرزوی همه ی پرنده ها بود



یه جهنم پر از افسوسه قناری

این روزا فقط یه کابوسه قناری



ای قناری واسه ی چی بی قراری

بعد عمری هنوزم فکر فراری؟



بذا آسمون برات رویا بمونه

یکی باشه که از آسمون بخونه

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 10:59 ب.ظ

عشق یک دنیای دیگر را نشانم داده است

کودکی هستم که دستش ذره بین افتاده است



بی شک از « فرهاد » در عشقم به تو « مجنون » ترم

مادرم روزی مرا بالفطره عاشق، زاده است



عشق ضرب چشمهای توست در چشمان من

عاشقی تنها دو دو تا چار تایی ساده است



باز خواهم گشت هر قدر از خودت دورم کنی

موجم و سنگی اگر باشد سرم آماده است



فکر مقصد نیستم فهمیده ام گاهی سفر

لذتش تنها به بودن در میان جاده است



پیش پایت روی خاک افتاده ام آقا ولی

سایه ات هستم که بر روی زمین افتاده است

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 11:09 ب.ظ

گفتم اینجا بنویسم شاید کمی از غصه دلم کم شود. این روزها خیلی غصه می خورم

خیلی زیاد...

روزهای سرد و ساکتیست!

نیستی و گریه می کنند

ابرهای خاطرات روزهای سرد در دلم،

اینچنین مرور می شود،

لحظه لحظه خاطرات روزهای با تو بودنم.



شب که میرسد،

کوچه سوت و کور می شود،

کوچه سرد و لخت و بی عبور می شود،

واژه ها دوباره می رسند

واژه های بر نشسته بر خیال یال یادها!-

- مثل ابرها که بر فراز بادها گریه می کنند،



گریه می شوند،

شعر می شوند،

چکه می کنند روی صفحه های سرد دفترم!



شعر می شوم،

گریه می کنم،

چکه می کند تمام بودنم!



نیستی

و شعر می شود

لحظه لحظه لحظه های بی تو بودنم!...

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 11:32 ب.ظ

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ؟

نه

از آن پاکتری

تو بهاری ؟

نه

بهاران از توست

از تو می گیرد وام

هر بهار اینهمه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو

سبزی چشم تو

دریای خیال

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

زندگی از تو و

مرگم از توست



تو گل سرخ منی

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 11:37 ب.ظ



میخوام که با هر نفسم بگم تویی هم نفسم اسم تورو داد بزنم....



بگم تویی هر نفسم



می خوام که بغض سینمو دردتو درمون بکنه



دردمو درمون نکنه شاید که آرومم کنه



میخوام که با برق نگات خورشید و ویرون بکنم



میخوام که با بغض صدات رعد و پریشون بکنم



میخوام بگم دوست دارم تمومه حرفام همینه...



بگم فقط تورو دارم تمومه حرفام همینه......


به یاد دیروز ...


....

بسته ام بار سفر ای که تویی بال و پرم

با تو ای هستی من تا به ابد در سفرم

من گلستونو دارم گل نمیاد در نظرم

تاج خورشید نمی خوام تا که تویی تاج سرم

زنده ام با نفس توبسته جونه تو به جونم

بی تو من حتی یه لحظه نمی تونم که بمونم


طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 11:39 ب.ظ

همینقدر بگم که دل ناآروم من فقط با صدای دلنشین و دوست داشتنی تو می تونست آروم بشه ... می دونستم که همه چیز رو از دل من می خونی، تا اون آخرش. ولی شنیدنش از زبون تو یه لطف دیگه ای داشت ... دوستت دارم، دوستت دارم، و بازم خیلی دوستت دارم محمد(کلپناه عزیزم ...
وقتی که جای خنده غم

میشینه روی لبا

چشمه ی نوازش هم

خسته از خستگیاست

وقتی که دستای من

گرمیه دستی میخواد

وقتی یه لحظه خوشی

به سراغم نمیاد

تو می تونی غم ها رو آب کنی

تو می تونی گونه های خیسم و پاک کنی

تو می تونی دلمو شاد کنی

تو میتونی منو از درد وغم آزاد کنی

تو میتونی گل های میخک رو جاش کنی

تو میتونی دلم رو شاد کنی

تو میتونی من رو از غم و زجر پاک کنی



ما همیشه عاشقیم

تو همیشه عاشقی

تویی که مشوق لذت دقایقی

به تن مرده ی من

تو میتونی جون بدی

به رگهای خشک من تو میتونی قطره قطره خون بدی

تو میتونی غمهامو پاک کنی

تو میتونی گونه هام رو پاک کنی



تو میتونی دلم رو شاد کنی

تو میتونی منو از غمو درد آزاد کنی



وقتی که شب میرسه آسمون سیاه میشه

اما باز دل تو دلم قد یک دنیا میشه

وقتی که دستهای تو در خونمون رو میزنه

دل تو دلم از خوشی پر پر میزنه

تو میتونی غمهامو خاک کنی

تو میتونی گونه های سردمو پاک کنی

تو میتونی دلمو شاد کنی

تو میتونی منو از درد وغم آزاد کنی

تو میتونی غمهامو پاک کنی

طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 11:52 ب.ظ

شبی با تو



تو برام رگ حیاتی , تو امید بودن من

تو همون بهونه هستی , واسه سرودن من



تو صدای آبشاری , تو صفای چشمه ساری

ای تمام هستی من , بودن و نبودن من



مثل بارون خیس و پاکی , مثل شبنم روی گلبرگ

تو همون روح زلالی تو ی رگهای تن من



به خدا قسم فقط تو , توی قلبم خونه داری

چون تویی تنها بهونه , واسه زنده بودن من



من با گرمی نگاهت , می خونم ترانه عشق

واسه تو فرقی نداره , خوندن و نخوندن من



غزلای زشت و زیبا , قصه های تلخ و شیرین

واسه ی تو مینویسم, که بدونی خواستن من



طاووس 9 بهمن 1389 ساعت 11:56 ب.ظ

بعد از همه ی نبودن ها

بعد از همه ی ندیدن ها

بعد از انهمه سکوت

در ادامه ی دلتنگی ها

غزل :

دلتنگ بعد از اخرین دیدار شیرازبود

با بوی تند زیره از بازارشیراز بود





وور وور ِ قلیان های شاه عباس در شهر و

ته مانده های قهوه ی قاجارشیراز بود





با کوچه های ساکت سر در گریبان که

انگشت می سایید بر دیوار شیرازبود





ما پرسه های گیجمان در بی هدف بودن

ان عصرهای خونی غمبار شیراز بود





در چشمهاش اقا محمد خان قدم می زد

با چکمه های خونی اش انگار شیراز بود





انروزها رفتند و هرگز بر نمی گردد

ان روز های سالم سرشارشیراز بود*





از دست من افتاد انگشتان سردی که ...

بر زانوان خود شدم اوارشیراز بود





اکنون تو بی من در خیابان های بالا شهر

من بی تو در تنهایی بولوار شیراز است





لعنت به این پسکوچه های ساکت خاموش

نفرین به این خاموشی ِ تبدار شیراز است



طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

هر شب
بدون تو طولانی ست
.
.
.
بیچاره من !
وقتی شب یلداست...

یاد جمعه شب ها یی که میرفتیم به سینما
یاد پنجشنبه های خرمشهر بخیر
یاد همه ی خاطرات خوب شیراز و دشت ارژن، آبادان بخیر.



فلسفه ی فرود مصائب و شدائد برای مومنین طبق کلام خداوند در آیه 2 از سوره ملک و نیز انبیا آیه ی 35 آزمایش و امتحان است .در صورتی که علت ایجاد بلا برای دیگران طبق آیه 30 از سوره ی شوری ، اعمال اشتباه آنهاست و مصائب در حقیقت دستاورد و پیامد رفتار نادرست است ...و خداوند با سیلی سختی می خواهد آنها را از خواب غفلت و گمراهی بیدار کند....

مواجه شدن خوبان به شدائد زندگی نه تنها به علت عدم علاقه ی خداوند به آنها نیست بلکه دقیقا از روی مهر و لطف است...

» حدیث قدسی :
من به دنیا وحی کرده ام که برای دوستانم تلخ و تیره و تنگ و سخت باشد تا به محبت دیدار من دست یابند و برای دشمنانم خوش و آسان و گوارا جلوه کن تا دیدار مرا نخواهند ...آری من دنیا را زندان دوستانم و بهشت دشمنانم ساخته ام ...

» حدیث قدسی :
آنگاه که بنده ای را محبوب شمارم، وی را با سه پدیده همراه می کنم:
دلش را غمگین می سازم، بدنش را بیمار می کنم و دستش را از بهره های دنیایی تهی می گردانم.
... و آنگاه که بر بنده ای خشم بگیرم او را با سه حالت همراه می کنم :دلش را شاد می سازم، بدنش را سلامت می بخشم و دستش را از بهره های دنیا آکنده می کنم.


اگر به فواید و اثرات ارزشمند مشکلات توجه کنیم مشخص می شود که آنها در حقیقت نعمت هایی در قالب ظاهری نقمتند . زیرا دست و پنجه نرم کردن با مصائب سبب افزایش و تداوم هوشیاری مومن و موجب رشد و کمال و سازندگی او می گردد و در کل آزمون های الهی برای پرورش فرد و به منظور رساندن او به مقام و مرتبه ای است که لیاقت آن را دارد ...خداوند لباس خلیفه الهی برای انسان تهیه کرده که تا رشد نکند و بزرگ نشود شایسته آن نخواهد بود ...

آزمون های الهی برای این است که عیار عشق و ایمان و بهترین اعمال آدمی پدیدار شود ....

طبق سوره ی عصر آنچه که باعث سعادت انسان است : ایمان و عمل درست و تشویق یکدیگر به حق و صبر است و مومنین که به مقصد و مسیر بصیرت کافی دارند از رنج راه با رضایت و روی باز استقبال می کنند...زیرا می دانند برای رسیدن به گنج باید رنج برد و صبور بود ...

داشتن عزت نفس و حس ارزشمند بودن و برخورداری از هدف متعالی سبب می شود

در مقابل سختی ، شاکر و شکیبا بود .





آنها که شکیبایی ورزیده و دارای عمل شایسته اند




از آمرزش و پاداشی بزرگ برخوردارند .

هستی من

رویای من
در این جهان
نیست بجز خیال تو
میلاد من
در این خزان
نیست بجز بهار تو
هستی من
در این میان
نیست بجز برای تو
بامن بمان
بامن بخوان
چون که وجود و هستیم
نیست جز احتیاج تو ...

زندگی رسم خوشایندی است 10 بهمن 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

خرده مگیر بر من انده گین



بین من و تو فاصله هرگز نیست



ما از تبار آدم و حواییم



جز عشق چیست حرف دل ما؟ چیست؟

ای مرد! ما سراچه ی یک دردیم 10 بهمن 1389 ساعت 12:54 ق.ظ


و

هم چنین

هنوز فکر می کنم

این روزها چون بادند

که تماما آبستن بوی تو می شوند

قدم بر دیده ی ما بنهید

سبز بمانی و مانا باشی.

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 12:58 ق.ظ http://tavoos979.blogfa.com

دوستت دارم بی بهانه


تنها تو آن جا موجودیت مطلقی
موجودیت محض،
چرا که در غیاب خود ادامه می یابی
وغیاب ات،
حضور قاطع اعجاز اسـت

شاملو


ساده است ستایش گلی،
چیدنش و از یاد بردن
که گلدان را آب باید داد.
ساده است بهره جویی از انسانی،
دوست داشتنش،
بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن:
که دیگر نمی شناسمش.

مارگوت بیگل



دوست داشتن فراتر از هر حرفی است!

گاهی دوست داشتن کافی است

بارها گفته ام فقط تو هستی که میتوانی بخواهیم

ودیگر هیچ

دوستت دارم بی بهانه

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 02:05 ب.ظ

تو خواب و تو بیداری هام ،همیش پیش روم تویی
جز تو نمیخوام دلمو به هیچ نگاهی بسپارم

بهترین عمل چشم پوشی از گناه است.*

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 02:09 ب.ظ


از غم دوری چشات شدم خزون بی بهار


برای خاطر دلم بیا دوباره نازنین
تو فصل زرد ،گریه ها بهار آرزوم تویی

سلامت و شادمان و شاداب باشی عزیزم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم. برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود، و برای خاطر نخستین گلها، تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم.

قصّه از نگاه تو .........نه
قصّه از انتهایش شروع شد
تو زیبا شدی
بهار خندید
و شکوفه ها به شاباش فرود آمدند.
آنگاه من
چنان که تو خواب دیده ای
متولّد شدم
- تولّدت مبارک

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:07 ب.ظ

زیبایی
چیزی نبود که می خواستم
و اندامی که شهوت را در آغوش کشد
در زهدانم
تمنای زاده شدن نبود
و مرزهای زنانگی ام
فاتح نمی خواست

مردی می خواستم
که در شعبده های عاشقانه اش
هیچِ هراسناک درونم
کبوتر آرامِ تپنده ای
و زیبایی خفته ی دخترانه ام
بیداری زنی شود
که عشق را
در فراسوی مرزهای تن اش*
از چشم های مردی می نوشد
که تویی!

* در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم (احمد شاملو)

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:10 ب.ظ http://tavoos979.blogfa.com

ضرورت تمام کلامها

به قوتی که جان بگیرد

از کنار تو و نام تو

عبور میکند

من از فراسوی تمام فرسنگها فاصله

لب ببندم از گفتن

فریاد میشوم در شعر و ترانه

نمیشود چشم بندم بر اینهمه لطافت

که سخت میفشاردم

در میان پوشش حریرخود

و راه گریزی نیست

به تبسم تمام لحظه هایی که

از وجود تو تازه شد

به زندگی لبخند میزنم

که تنها باتو

خواستنی میشود ،زندگی

تنها باتو

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:12 ب.ظ

یاد تو
دل دیوانه است امشب

مرا به مستی چشمانت ببر تا سیر در آغوش خیالت به آنها بنگرم

و خاطرات عشق را قطره قطره بر تار و پود گونه ام ببارم

و جام تهی زندگی را پر کنم.

به تو محتاجم

به گرمی نفست تا حیاط زنگی ام را در کنار ساحل مواج و خروشان کودکم گرم کنم

و هیزم دلتنگی ها را شعله ور سازم و بسوزانم هرچه دلتنگی ست!

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:23 ب.ظ


من همانم


در عادتِ مداوم ِبودن

به خورشید نگاه تو پناهنده شدم

در خیال شاه بیت غزل زندگیم

یک سراینده شدم

در تراش چشم تندیس نگارم

یک نگارنده شدم



دلخوش عشق تو بودم

که خود سوز شدم

در کینه ی مسحور گذشته

خودخواه شدم

من همانم

چه بخواهی چه نخواهی

مرگ شور را باور ندارم

پ.ن:بوسه های خیالی ات را به مرگ آرزوهایم تعارف می کنم!

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:24 ب.ظ

رسم زمستان


شوکران به دست

قدم رنجه کردی

در حال و هوای دلتنگی من

لبریز کردی کاسه ی اندوهم

شدم یک کولی آواره

دلگیر کردی غروب زمستانی ام

به خیال خودم

در کوچه های سوت و کور قلبت

طی الارض کردم

زمین گیر کردی شوق مستانه ام

دو سه پیمانه از مهربانیت

در جام می ام ریختم

نمک گیر کردی صوفی عشقم



شاید این رسم زمستان

روزی تمام شد

شاید این مهربانی حرام شد

ولی من در انتظار این غبار بی سوار

می مانم...

پ.ن:صد قرن:یک دقیقه بی تو بودن است

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:25 ب.ظ

اعتراف


شعر دل بودنی ست

پیکر نگاری عشق سرودنی ست

در سفر غزال قافیه ها

وزن با تو بودن ستودنی ست



وقتی مُهر کردم

بند آزادی ام را

ازلی کردم

وقاحت سقوطم را

حکم هبوطم را



و مطلق،بی خیال شدم

آری

سفر ابتدای بیداری ست

اعتراف من

انتهای آزادی ست

پ.ن:با تو این قلب یخی جون میگیره...

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:27 ب.ظ


به امید دیدار
شاید چند روز دیگر تمام دنیا تب کند

وقتی کنج تنهایی ام می نشینم

و با قلبی بی اندازه تر از همیشه دلتنگی هایم را سانت می زنم

مردد ماندم می توانی مهربان باشی؟!

می توانی دوباره بر کوچه های خاکی دلم قدم بزنی؟!

خیال نبودنت هوای دقایقم را بارانی کرده

حال می فهمم حسرت زندگی پروانه چیست

می دانم دیگر جنگ بودن یا نبودن نیست

می خواهم تقاص تمام خداحافظی های تلخ تاریخ را از بودن بی دلیل تقدیر بگیرم

شاید روزی دلتنگت کند امضای خط خطی های من

کاش همیشه فاش می ماندی

بیا خدا را قسم دهیم

برای دیداری دوباره

دیر یا زود

سخت یا آسان

ولی دوباره...

سفر می روی که می روی

ولی حریر باورم٬ آرامش دوباره ی خاطراتم

حقیقتی نیست جز

تفسیر لطافت مهربانی ات

به امید دیدار...

طاووس 10 بهمن 1389 ساعت 10:30 ب.ظ


کدام نقطه؟


از چشمان من گوش کن

موسیقی احساس نوشکفته ام را

تا کی باور کنم

شایعه ی خو کردن به معجون دردآوری که

لبخندهای تنهایی برایم ساخت؟

در کدام نقطه به پایان ببرم

که در قعر وجودم

حک شده طرحی از دستچین خاطراتت؟



پ.ن:وای به روزی که کفشت٬کفش نباشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد