دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دی هم تمام شد

پیدا کن مرا ......


شب بارونی ،  تنها ، در پی یه روز عصبی و تلخ ،  صدای باروان تو کافی نت  ،  بهترین روز های عمرم با توام .....

نظرات 160 + ارسال نظر
مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 09:53 ب.ظ

سلام عزیز زیبایم
دلم تنگ دلم تورو می خوادش
دوباره یاد تو از دور میادش
دلم می خواهد ببوسمت دوباره
اگرچه بوسم هنوزم تو خوابه...

کاش می شد دستات رو باز بگیرم
کاش می شد چشمات رو باز میدیدم
کاش می شد دوباره باز غرق بشم
که شاید تو اون دریا دستای تورو بگیرم!
اگرچه همشون تو رویا هامه
همه ی این ها زجر لحظه هامه
کاش بدونی هنوز برات می خونم
کاش بدونی به یاد تو که می مونم
کاش بدونی بغض صدام مال توست
کاش بدونی این ترانه هم مال توست

دلم تنگ دلم تورو می خوادش
دوباره یاد تو از دور میادش
دلم می خواهد ببوسمت دوباره
اگرچه بوسم هنوزم تو خوابه...


مهربانم ، ای خوبم !

یاد قلبت باشد ، یک نفر هست که این جا


بین ادم هایی ، که همه سرد و غریبند با تو


تک و تنها ، به تو می اندیشد


و دلش،


از دوری تو سخت دلگیر است...


مهربانم ، ای خوبم !


یاد قلبت باشد ، یک نفر هست که چشمش،


به رهت دوخته بر در مانده


و شب و روز دعایش این است :


زیر این سقف بلند ، هر کجایی که هستی، به سلامت باشی


و دلت همواره ، محو شادی و تبسم باشد...


مهربانم ، ای خوبترینم! یاد قلبت باشد؛


یک نفر هست که دنیایش را,


همه هستی و رویایش را ، به شکوفایی احساس تو ،


پیوند زده


و دلش می خواهد ، لحظه ها را با تو ، به خدا بسپارد...


مهربانم , ای همه خوبی!


یک نفر هست که با تو


تک و تنها ، با تو


پر اندیشه و شعر است وشعور !


پر احساس و خیال است و سرور !


مهربانم، این بار ، یاد قلبت باشد ؛


یک نفر هست که با تو ، به خداوند جهان نزدیک است



کاشکی این جا بودی عزیزم

نمی دونی چقدر دلتنگتم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 09:56 ب.ظ

مرا از یاد نبر
عشق واقعی هیچ وقت نمیمیره/این هوس است که کمتر و کمتر میشه واز بین میره /عشق خام وناقص میگه من دوست دارم چون بهت نیاز دارم /ولی عشق کامل و پخته میگه بهت نیاز دارم چون دوست دارم /سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی توزندگیت وارد بشه /اما قلب حکم میکنه که چه شخصی در قلبت بمونه.


طاووس 12 بهمن 1389 ساعت 10:15 ب.ظ http://منو از یا نبر

دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم

خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم

نگاه با همه بیگانه ات را دوست دارم

غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم

دوست دارم



تن سوزان مثل آتشت را دوست دارم

بهاری و من آن عطر خوشت را دوست دارم

به هر لحظه کنارم بودنت را دوست دارم

تماشائی تو هستی دیدنت را دوست دارم

دوست دارم



پس از تو رنگ گلها هم فریب است

پس از تو روزگارم بی فروغ است

که می گوید پس از تو زنده هستم

دروغ است هر که میگوید دروغ است



ای ستاره بی تو من تاریکم

بی تو من به انتها نزدیکم

ای ستاره بی تو من تاریکم

بی تو من به انتها نزدیکم

طاووس 12 بهمن 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://tavoos979.blogfa.com

فشرده می شوم
میانِ دقیقه های برفی چشمانت
که لای موهایم سنجاق کرده ای !
برایت فال می گیرم
میان تکه دوزی های لحاف
به اندازه ی یک بند انگشت
از گره ی کور شده ی روسری ام
آویزان میشوی
محکم بایست !
و کمی زودتر به خانه بیا

" شعر " که می شوی
میشوم " ناظم حکمت "
و تو را دوست دارم چون نان و نمک !

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

سینما بهمن است چشمانت
پاتوق یک زن است چشمانت

تندی فلفل است احساست
تیزی سوزن است چشمانت

شاید و ممکن و اگر هم نه
باید و حتما ً است چشمانت

هر دو باید کنار هم باشند
لاله و لادن است چشمانت

گرچه در چشمهای نامحرم
تیر اهریمن است چشمانت

با نگاه خودت بگو اینبار
چشمهای من است چشمانت

قدمهــایت را می شمـــــارم

نفس های کوچه به شمــــاره افتاده

وقتی رسیدی

دستت را به قلبـــم بده

مـــن هـــــوای نفـــس هایت را دارم



پ. ن : برای یگانه ترین سمفــــــــــونی زندگیــــم ، محمد "


مــی شود عاشق تو باشم !

ودلــم به دیدارت نلرزد





هم پای پرسه های نفست

قلبــم بنفشه مــی شود

امروز سفره ی خالی دلـــم

رنگین کمان می شود

و تمام بغض هایم گریه





اجازه مــی دهی

نبضت را تنفس کنــم



پ.ن :

تحمــــل بوسه های طولانی گام هایت ، تکه های مرا به چنگ مــی گیرد

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 10:43 ب.ظ

همهمه ی گــــام هایت به گــــوش مـــی رسد
آرزو مـــی کنـــم

پلک هایت ، دلــم را ورق بزند

و دستهایت

دلـــم را اندازه کند



پ . ن :

ایستاده به خواب مـی روم تا هر روز چشمهایت را به نمـاز بنشینــم


مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 11:06 ب.ظ

بیا ای مونس شب های تارم

که امّیدی به جز رویت ندارم

بیا ای باد خوش یمن بهاری

بهارم کن بهارم کن بهارم

تو یک باشی و من هم جمله ی صفر

چو پیش تو نشینم سد هزارم

بده یک جرعه می ساقی باقی

که چون مستان کنون گیج و خمارم

چو بنشینم به پای تو به امّید

به پای دلبرم شیرین نگارم

ز روز وصل تو تا پای جانم

چو شاهان خسرو شهر و دیارم

اگر روزی شوی همراه دشمن

تو می دانی رود صبر و قرارم

در آن دم همچو آن رویای مستان

مشوش همچو گردی در غبارم

کنون من در هوای دیدن تو

به هر لحظه شب و روزان شمارم

(( میفکن وعده ی مستان به فردا ))

وفا کن نازنین بنشین کنارم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 11:17 ب.ظ http://کمی نوازشم کن

تا کدوم ستاره دنبال تو باشم


تا کجا بی خبر از حال تو باشم


مگه میشه از تو برید و دل کند


بگو می خوام تا ابد مال تو باشم


ازشخصی نیست که نشونی تو رو نگیرم


به تو روزی می رسم من،که بمیرم


هنوز هم جای دو دستات خالی مونده


تا قیامت توی دستای حقیرم


خاک هر جاده نشسته روی دوشم


کی میاد روزی که با تو روبرو شم


من که از اول قصه گفته بودم


غیر تو با سایه هم نمی جوشم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 11:20 ب.ظ

من تو را اول این کوچه صدا می کردم

خاطراتم همه را هیچ و فنا می کردم

خانه از روی تو پر نور و صفا می کردم

همه شب تا به سحر از تو دعا می کردم

تو ندیدی که جدا از تو چه ها می کردم



دلم از دوریت ای دوست به تب می آید

نفسم بار دگر از تو به لب می آید

این همه شعر از این عشق سبب می آید

نخل را عاقبت از صبر رطب می آید

تا به دیدار تو من سیر بلا می کردم



دلم از روی زمین رفت که بر ماه افتاد

ماه از عشق زمین بر سر این راه افتاد

یوسف از کین برادر شد و در چاه افتاد

از غم بیژن و یوسف به دلم آه افتاد

طلب رستم دستان ز گدا می کردم



ای که دنیای جدیدی به دلم بگشادی

دلبری , دل ببری , وه که تو خود استادی

چو از این عاشق دلسوخته کردی یادی

ژاله بر پرده ی مژگان برسد از شادی

تا که این بیت و غزل را به ثنا می گوییم



آمدی خانه ی دل را تو پر از نور کنی

سیه و سرخ و سفیدی همه را بور کنی

همچو فرهاد دل شیرین تو پرشور کنی

عسل و شهد و شکر از دل من دور کنی

هرچه بودی , آنچه گفتم به خدا می کردم

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 11:22 ب.ظ

باران ...نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم ....

مهسا 12 بهمن 1389 ساعت 11:42 ب.ظ

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد

تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

ویرانه نشینم من و بیت غزلم را

هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد

من حسرت پرواز ندارم به دل آری

در من قفسی هست که می خواهدم آزاد

ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را

کش مردم آزاده بگویند مریزاد

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم

یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

مگذار که دندانزده ی غم شود ای دوست

این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد


خداوند در همه ی امورات پناه و یاورت باشه



مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 12:08 ق.ظ




قلمی خواهم ساخت



از نی باغ بهشت



جوهر از شیشه ذات



کاغذ از صفحه ی دل



نور از شمع حیات



تا نویسم همه جا



نام زیبای تو را



آدم و حوا 13 بهمن 1389 ساعت 12:17 ق.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

یاد تو


نمی دانی که من هر شب / چه یادی در سرم می پرورانم

نمی بینی نگاهم را / که بر رویای روی ماه تو تا صبح / خیره می مانم

نمی خوانی تو از چشمان آرامم / سبز ترین نامه های عاشقانه سرخ دنیا را

نمی گویی که شاید یک دل تنگ / به امید رسیدن به دلی سنگ / همه شب تا سحرگه می زند پارو / امواج سرد دریا را

نمی خواهی اگر دریای من باشی / بیا پارو شو در دست من ای دوست / بیا بی بادبان کشتی دل را / به ساحل رهنمایم باش ای دوست

نمی آیی اگر سویم دگر بار / مگردان رویت از سوی من ای دوست / اگر چشمم به ابروی تو افتاد / مزن شلاق مو روی من ای دوست

خیالم باز پر می گیرد امشب / دلم از دوری ات می گیرد امشب / اتاق خالی و تاریک و سردم / هوای وصل تو می گیرد امشب

بنویس
خاطرات آینده را
و مقدر کن احتمال دیدارمان را
در قیامتی نزدیک
طوری که هیچ یادم نیامده باشد
طوری که هیچ یادت نیامده باشد بنویس
نام کوچکم را بزرگ
درست کنار نام خودت
و در خاطرات آینده
مصور کن
آفتاب بمانی

مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 12:25 ق.ظ

دوستت دارم ! "

امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
و تقدیم تو کنم
گرچه که یقیین دارم که می دانی
نه تنها اشعارم
که تمام هستی ام
وجودم
تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام
نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه
با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه
دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت
آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت !
باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ، عشق به زندگی ، عشق به بودن را در رگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوز هم دوست دارم
کودکانه
بی پروا
صادقانه
عاشقانه
دیوانه وار
بگویم
دوستت دارم
بگویم از ازل تا به ابد
عاشقانه و دیوانه وار
دوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش را از من دریغ می کنی
می هراسی
می گریزی
اما من هنوز هم
دوست دارم که بگویم
دوستت دارم !
چگونه می توانم احساسم را پنهان یا انکار کنم
در حالیکه می دانی دروغ نمی توانم گفت ؟
عشق همه باور من است
با عشق زندگی می کنم
با عشق نفس می کشم
با عشق می خوابم
با عشق بیدار می شوم
من حتی با عشق فکر می کنم !
به تو
به خودم
به دنیا
به بود و به نبود !
به من یاد داده اند که من و تو ، ما
و ما یعنی عشق
حال بگو من چه کنم که عشق ، این حس همیشه بیدار من
برای تو چون لطیفه های تکراری آزار دهنده
روح تو را می آزارد ؟
گناه من چیست که عقل تو ، عشق مرا با منطق مجهولات می سنجد و به قضاوت می گذارد؟
حال به من بگو که اگر من و توی من ، ما ، عشق ، احساس یعنی بازی کودکانه پر از نیرنگ و ریا
عشق یعنی پوچ و بی محتوا
عشق یعنی منطق و عقل
عشق یعنی انکار
عشق یعنی زمان
عشق یعنی فراموشی
ما نه ، من چه کنم که
تو را با احساسم می پرستم
با چشمانم
با گوشهایم
با دلم
با وجودم
به کدامین گناه باید بپذیرم که چون تو عشق را از دید عقل ببینم نه از دریچه دل ؟
حال اگر تو نمی خواهی با من
ما بسازی
عشق بیافرینی
احساس را با عقل بیامیزی
عشق را بر سر سفره دل بیاوری
آن حکایت غریب دیگری است
که دل من چه آسان به تو می بازد ؟
ومن چه آسان از دست می روم
و تو چه آسان به اینهمه صداقت و صفا و صمیمیت می خندی و می گذری !!!!!!!!!

مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com


خدا خدای مستون

خدای می پرستون

به حق هرچی عشقه

مارو بهم برسون

...

خدا دل ما تنهاست

مثل یه تک درخته

تو تنهایی میدونی

تنها بودن چه سخته

خدا نظر به ما کن

نظر به عاشقا کن

مارو که مست عشقیم

به حال خود رها کن

...

عجب صفایی داریم

حال و هوایی داریم

به یار میگم نخور غم ما هم خدایی داریم

ما هم خدایی داریم

.....

ما دوتا جفته جفتیم

ما دوتا جوره جوریم

نزدیکه ما دلامون اگر چه دوره دوریم

توو عاشقای دنیا

که از همه سریم ما

از صد هزار تا مجنون

که والا بدتریم ما

....

خدا خدای مستون

خدای می پرستون

به حق هرچی عشقه

مارو بهم برسون

مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 10:58 ب.ظ

سلام
سلطان قلبم تو هستی
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند



مثل آسمانی که امشب می بارد....


و اینک باران


بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند


و چشمانم را نوازش می دهد


تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم . . . . . .

دلم خیلی گرفته خیلی . . . .

طاووس 13 بهمن 1389 ساعت 11:05 ب.ظ http://tavoos979.blogfa.com

اون روز یادته ؟؟؟



روزی که عشق من و تو به گوش خدا رسید ..



روزی که قاصدکهای نقره ای شب آرزوها برامون دعا کردن ...



اون روز فقط تو رو میدیدم و خدا رو



و یه عشق پاک ...!
حالا میخوام بهت بگم



ما جاده ی خوشبختی رو با هم ...



در کنار هم ...



و عاشقونه ...



طی می کنیم



زیر قشنگترین آسمون شهر عشق



ما با هم می مونیم ...



** تا آخرش **


آسمانی ترین ستاره ی هستی !



با تو ...



جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !!



و ..



ترانه های عاشقانه ام



با تو ...



به حقیقت رسید !!



و با تو ...



و وجود گرم توست که میخواهم بمانم ..



و تا همیشه و همیشه ..



در کلبه ی عشقم



میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!!


بدنبال واژه ای می گردم که تو را در آن بیابم ...



و این آغازیست برای پایانی بی انتها ..



پایانی که شاید در آن ، کتیبه ی خدا ، رو به عشق ما گشوده شود !!



و ثانیه های گمشده ام را معنایی تازه بخشد !



من ...



سالیان دراز در ساحل قلبم ، به جستجوی تو دل بستم



و تو را یافتم ...



و اکنون ، تو ، بهانه ی لحظه های تنهایی من هستی



و حرمت نفسهایت ، بهار را برایم تداعی می کند



پس ...



زیباترین لحظاتم را به پای ساده ترین دقایقت می ریزم



تا بدانی ...



تو را برای تو دوست دارم و زندگی را برای نفسهای تو ... !!!

مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 11:08 ب.ظ



تقدیم به تنها بهانه ی بودنم ...!!!



برای چشمان مهربانت می نویسم ، حکایت بی انتهای عشق را



تا بدانی ...



محبت و عشق را در چشمان تو آغاز کردم ...



چشمانم را در نگاه مهربانت غرق می کنم و لبانم ، ذکر عشق را می سراید !!



و اکنون ...



الفبای عشق من با تو آغاز شد و بر لوح قلبم ، واژه ی " دوستت دارم " ، حک گردید .



تنها برای قلب پر مهر تو می نویسم ...



که اولین عشق بی انتهای زندگی ام هستی !!



می خواهم این بار برای تو بنویسم ...



فارغ از تمام دلتنگیها و تنهاییها ، با کلماتی مملو از عشق و احساس ...



می خواهم برایت بگویم ...



بگویم که هستم ...



که همسفر جاده ی بی انتهای عشق تو خواهم بود !!



به چشمانم نگاه کن ...



و شوق همسفر بودن را با کوله باری از عشق و امید ...



در آن دریاب ... !!!

****************

در کنار بودنت من حس رویا میکنم

با نگاه عاشقت هر لحظه غوغا میکنم

در سکوت پنجره ، در بی کران آرزو

با نسیم عشق تو هر لحظه غوغا میکنم

در وجود نازنینت غرق بوسه تا خدا

من تورا هر لحظه با لبهای خود جامیکنم

در کنار هستی و زیبایی و شعر و مکان

من تورا زیبا ترین شعر جهان جا میکنم

در برای بودن یک ثانیه در پیش تو

من برای با تو بودن هر کجا جا میکنم

میزنی لبخند و دل از جان من وا میبری

دلبری و با دل من دل به صحرا میبری

در غم دوری تو ای نازنین قصه ها

اشک و ماتم را ز رخ بر من نمایان میکنی

عشق تو بر قلب من همچون نگین بی مثال

زنده کرد حس قشنگ عاشقی را بر دلم

من تورا بر جان خویشم عاشقم ای عشق من

بوسه بر دستان مهربان تورا من لایقم؟

بوس و موس و دست و مست و عاشقی بر دست ما

غرق بوسه میکنم جان قشنگت ای دلم ....

مهسا با روح بارانی 13 بهمن 1389 ساعت 11:11 ب.ظ

دوست دارم برای تو بنویسم ...



میخوام توی نوشته هام همیشه با من باشی ...



میخوام بهت بگم چقدر دوستت دارم ...



میخوام بگم یه جزیره ی تک و تنهام که بدون تو دلم میگیره .



میخوام شبها ، رو به ستاره ها با هم خاطرات شیرینمون رو بشماریم .



میخوام به قداست عشقمون کوچیک بشم تا با تو به پرواز شاپرکهای کنار برکه بخندم ...







مثل حس نیاز توی سجاده ام



مثل رویاهای کودکی ام ...



نمیدونم !



شاید احساسم مچاله شده باشه .



اما با همین حس شیرین کودکی می نویسم ...



تا بدونی ...



به اندازه ی تمام دعاهای شبانه ام دوستت دارم . . .

بیا با من ...
بیا تا آنجایی که خطوط به هم میرسند
بیا با من تا جائیکه میتوانی بخوانمت
تا پایان انتظار عاشقانه ام
تا پایان توان بی رمقم
بیا با من ...
با دستانت
با روحت
با تمام عشقی که داری



بیا با من ...



می خواهم آن باران گمشده ی رویایی را برایت زنده کنم



بیا با من تا انتهای همان شب



که در زیر رویایی ترین باران عشق ، با هم همقسم شدیم ...






مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 11:19 ب.ظ

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن ... که محتاج دعای جمله یارانم

کاش می شد به تو گفت: که تو تنها سخن عشق منی

کاش می شد به تو گفت: که نرو، دور نشو از بر من

تو بمان تا که نمیرد دل دیوانه من

عشق یعنی شب نشینی با خدا ... گفتگو با ناله اما بی صدا

عشق پرتاب گلی از سوی دوست ... هر کجا باشد، دلم همراه اوست


یک حس همیشه به من امید بودن و زندگی و تلاش می ده. چیزی متفاوت تر از تمام اون چیزایی که می تونم احساسش کنم ... می تونی حدس بزنی که اون چیه. اون یه چیز فقط می تونه ارتباط مستقیم به تو عزیزترینم داشته باشه، چون همیشه گفتم و می گم متفاوت ترینی ... اون حسی که دنیا رو برام از یه نواختی در میاره و همیشه همه چیز رو می تونه برام تازه و نو نگه داره تو هستی و دوست داشتن تو. تو همیشه برام منبع و منشا امید و آرزو هستی. با تو شارژ می شم و می تونم با امید تازه ای دنبال چیزای جدیدی باشم که احساس می کنم می تونه برامون مفید و موثر باشه ... با تشویق و همراهی های تو می تونیم همه ی چیزایی رو که اراده می کنیم بدست بیاریم ... دلم می خواد تا می تونم خوبی و محبت رو از تو یاد بگیرم. دلم می خواد اراده و پشتکار رو از تو یاد بگیرم. دلم می خواد تا می تونم کنار تو باشم، شاید جبران قسمتی از اون روزایی بشه که نداشتمت ... همیشه به بودن کنار تو افتخار می کنم. به اینکه صاحب قلبم تویی و توی قلب مهربونت جا دارم افتخار می کنم. از خدا می خوام همیشه شاد شاد و سلامت و سرحال باشی، و به همه ی آرزوهامون با هم برسیم ... چی بگم دیگه. می دونی توی دلم همیشه حرفای زیادی برات دارم ... همیشه با تو و برای تو هستم گل مهربونم. دوستت دارم و می پرستمت عشق عزیز و دوست داشتنی من ...


مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 11:23 ب.ظ http://onlymahsa.blogfa.com


شبانه ها ی بی تو

بی تو من سرد و تنهام

با تو من دور از غمهام

با تو من هر شب هر روز

همیشه غرق رویام



همیشه خوبی، مهربونی

تو می تونی از نگاهم عشقو بخونی

تو میتونی، آره تو میتونی عاشق بمونی



تو نباشی من می میرم

تو نباشی من می شکنم

تو نباشی دربدر میشم و گم میشم توی جاده



نازم، جونم، به عشق تو اسیرم، عاشقم

عمرم با من بمون نمیرم، عاشقم باش عاشقم باش



وقتی که نیستی دل من میگیره، بی تو جون میکنه می میره

پیش تو اما زندگیم شیرینه، بی تو می میرم وای می میرم



تو نباشی من می میرم

تو نباشی من می شکنم

تو نباشی دربدر میشم و گم میشم توی جاده



جون ... جونم تو رو می خواد

قلب ... قلبم تو رو می خواد

دل ... این دل تو رو می خواد

عمرم جونم فدااات



فقط یک بار بهم بگو، بهم بگو دوستت دارم

با من بمون، بهم بگو دلواپست نمیذارم



تو نباشی من می میرم

تو نباشی من می شکنم

تو نباشی دربدر میشم و گم میشم توی جاده

همیشه گفتم و باز هم می گم یکی از چیزایی که حس خیلی خوب و قشنگی به من می ده اینه که شادی و لذت رو توی چشای قشنگت ببینم و حس کنم. دوست دارم همه ی جاهایی که می دونم این حالت رو به چشمات می ده در کنارت باشم، با تو باشم، از تو بگم و از تو بشنوم، و خوشبختی و خوشحالی رو با تو و کنار تو حس کنم ... دوستت دارم و می پرستمت، با تمام وجودم ...

تا کی به زجر این من دلخسته تن دهی؟

آخر چه می شود دل خود را به من دهی؟

چیزی ز حسن صورت تو کم نمی شود

من را به گوشه ای ز دیارت وطن دهی

بغضم ببین و اشک رخم را نظاره کن

بستم لب از سخن که تو داد سخن دهی

از جان در انتظار تو عمری نشسته ام

شاید بیایی و دل خود را به من دهی

زنجیر صبر خلق جهان می درد ز هم

موجی اگر به گیسوی شکن شکن دهی

کی می شود که پیک تو روزی رسد ز راه؟

گوید بیا که بوسه بر آن خوش دهن دهی

سیل سرشک من منگر ساده ، گوش کن

فریاد می زند که به یک بوسه تن دهی

تا مگر صیدم شود یک لحظه ی دیدار تو

چون کمان بر پشت من از انتظارت خم نشست

مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 11:35 ب.ظ

اشکهایت رادر کنارِتمام لبخندهای پنهانیت دوست می دارم .... تو را و تمام نیازهای آبی ات .....

خواندمت و دل بستم بر تمام واژه هایی که در چهار دیواریِ این محیط مجازی می کاشتی ....

زمانی معنی سادگی را گم کرده بودم و تو با تمام اشتیاق دستهایت ، سادگی را برایم مروری دوباره کردی .....

پدر بودی ، هم سر بودی و مهمتر از این ها دوست بودی....

هیچ گاه باور ندارم ، لبهایت بگویند شاید برای همیشه .... و هیچ گاه نمی خواهم بپذیرم که از آن همه خنده های ستایش بگذری و برایم ننویسی.....

مونسم، می دانم که این روزها ، در هراس ِ سردی دست و پا می زنی، و من تو را با تمام هراسهایت دوست می دارم.... تو در پسِ این همه دوری و نا آشنایی، هنوز هم برای من نزدیکترین آشنایی.... من همین جا در کوچه ی بن بستِ این فضا .... در انتظارت می نشینم ....وگوش بر آواز جاده می دهم تا باز تو را در ستایش ِ ستایشت ببینم و بخوانم .....

من هنوز منتظرم .... و تو بهتر از هر شخصی معنی انتظار را می فهمی..... پس مگذار بی تاب شوم




برای دوست خوبم ، مونس...ملکه ی وبلاگ کدام عشق آباد؟!!

مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 11:44 ب.ظ http://...ملکه ی وبلاگ پارکانت

دوست خوبم ، مونسم...ملکه ی وبلاگ پارکانت
یا کدام عشق آباد؟!!
من به تو علاقمندم

دوست دارم با تو بخندم

دوست دارم که این چشامو

باتو رو دنیا ببندم

من شبها ستاره هارو

توی چشمات می شمارم

خودمو به دست گریه

روی شونه ات می سپارم

گریه هام از سر شوقه

شوق این احساس زیبا

دلخوشی به با تو بودن

کارمه هر شب همین جا


دوست دارم هر جا که می ری

با تو باشم هم قدم شم

دوست ندارم که یه لحظه

از دنیایه تو کم شم

من به تو علاقمندم



مهسا 13 بهمن 1389 ساعت 11:52 ب.ظ

وقتی به تو می رسم


در سینه ام


هزار خورشید می خروشد


و در چشم هایم فروغ هزار ستاره


هراس بی وقفه می آید


و همه رویا هایم


کنار دیوارهای شب


دوری تو را


دوباره مکرر می کنند


و در رگ هایم


عطشی تابستانی بجا می گذارند


می خواهم از چشمه زلال لب های تو


جرعه جرعه


زندگی را بچشم


تا کویر تب زده تن ما


بهشت را تجربه کنند


**************


مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

از اینکه شانه های مردانه ات محکم ترین و گرم ترین تکیه گاهم است به خودم می بالم

از اینکه می توانم کنار تو خودم را عاشقانه ترین زن ببینم لبخند میزنم

از اینکه همه ی این خبرها در بیداری است راحت و آرام میخوابم . . .

شانه های تو

همچو صخره های سخت و پر غرور

موج ِ گیسوان من در این نشیب

سینه می کشد چو آبشار

شانه های تو

چون حصارهای قلعه ای عظیم

رقص رشته های گیسوان من بر آن

همچو رقص شاخه های بید در کف ِ نسیم

شانه های تو

قبله گاه ِ دیدگان ِ پر نیاز من....

فروغ فرخزاد

..............
تو ماه ِ من شدی...تو روز ِ روشنم

وقتی کنارتم...خوشبخت ترین زنم



مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

بوی عطر باران تا عطر نفسهایت فقط قطره ای فاصله ست .

آن عطش زمین را برطرف میکند و این عطش قلب مرا . . . .



باران می‌بارد

و من

تمامِ روز را بدونِ چتر

به تو فکر می‌کردم.



شک نکن بدون تو خواهم مرد !

سرسوزنی به رفتن فکر نکن . . .

من برای گریه کردن شونه هات و کم میارم ..........



به این خیابان بگو


تمام نشود


من


با تو حرفها دارم

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://تنهام نزار بی تو هیچم

مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی!

دور هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی

خوب می دانی که در قلبم هیچکی جای تو را ...

بعد ِ تو دنیا برای من به قدر ارزنی ...

تو همیشه بی خبر مهمان بغضم می شوی

بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی

خسته ای از این همه طوفان پی در پی ولی

تو امید آخر عشقی ٬ نباید بشکنی !

گرمی دست تو غم را از دل من می برد

مثل یک آتش که می افتد به جان خرمنی

این همه مهر و محبت کار دستت می دهد

وای از آن روزی که دستت می رسد پیراهنی...

اِن یکادُ اَلذینَ ... چشم نامحرم به دور !

چشم این قوم و برادرهای شوم ِ ناتنی!

من نمی خواهم که هرشب یاد تو باشم ولی٬

تو مگر از خواب های خسته ام دل می کنی؟!

دوست داری بازهم "پروانه تر" از این شوی؟

که تمام لحظه هارا پیله دورت می تنی؟

فکر کن بود و نبود من چه فرقی می کند!؟

مثل من این روزها وقتی به فکر رفتنی

رد پایت را بگیر از کوچه های این غزل

گرچه تو تنها دلیل شاعری های منی...

زمستان آمده

از نوبرانه‌ی لب‌هات

اناری شکفته می‌خواهم

مرا ببوس!

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 12:37 ق.ظ

به لبخندی که می بخشی به جان بی توان من

پر از گل می شود باغ غرور ارغوان من



اگر جاری کنی احساس پاکت را به سوی من

پر از عطر اقاقی می شود عشق جوان من



بشورانم که این دل آگه از پروانگی ها نیست

تو جام زندگانی را شرابی کن به جان من



غمت را من خریدارم اگر بازار عشقی هست

زلال شوق جاری کن به روی دیدگان من



بنوشانم به جامی از غزلهای دل افروزت

که تاگلخند مینویی بروید بر لبان من

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 12:42 ق.ظ

باغی از سیب با من است ای دوست

از بهشت آمدست میدانی؟

رنجه کردم قدم قدم خود را

تا رسیدم به صبح مهمانی



سیب رمز رسیدن است ای دوست

عطر آن آسمانی از مستیست

این همان راز فتنه حواست

پرنیان شکفته هستیست



این نشانی که نام آن سیب است

خانه ام را قشنگ خواهد کرد

سبزیش اتفاقی از عشق است

عاشقش کرده ام که باشد زرد



سیب رمز من است با معشوق

انتخابیست از سر مستی

اتفاقیست سیب می افتد

در کمال رسیدن هستی



سیب بوسیدنیست می بوسم

سیب بوئیدنیست میبویم

باهمین رمز تا ابد زیبا

عشق را عاشقانه می جویم.


تاسلامی بی بهانه با من است

بیکرانی از ترانه با من است



تا طلوع لحظه های دیدنت

شور وشوقی جاودانه با من است



نوش من از جام هستی بخش توست

عشق ومستی هر زمانه با من است



خواب من در هاله ای از چشم توست

ماهتابی بیکرانه با من است



تا که نامت را تکلم می کنم

اشتیاقی عاشقانه با من است



جان من در موجی از نجوای توست

التهابی سرخوشانه با من است



نغمه ی بدرود را گم کرده ام

تا...سلامی بی بهانه با من است.



دست مرا بگیر که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
من جاودانی ام که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود!
اما چه می کنی
دل را که در بهشت خدا هم غریب بود...؟

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 12:43 ق.ظ

نیم نگاهی به آینده ای زیباآرام که میشم تو را صدا میزنم

دوست دارم قانونی که تو را جذب میکند

رازهای با تو بودن را عاشقانه دوست دارم
در حالیکه لبت همچنان سرخ هست،

رنگ خون،

رنگ گناه،

طعم عسل،

قصری ز دُر،

همه در چهره ی تست،

فرشته ی من،

قلبم،دردمند است،

درد عشق،درد فراق،

پوچم، هیچم ،

بمان،فصل گرما بی تو سرد است.

بوسه ای دیگر،

گرمای تن،عشق مذاب،لذت خواب.

مرگ درخت،قصه ی باد ،

بوی سراب،بوسه ناب ،

صدای چنگ ،چه دل انگیز،

مهرت را در دلم افکنده ای ای یار،

عطر گل، عطر بهار.

شمیم برگ،صدای تار.

بوسه ات را می خواهم،

می پرستم من تو را،

لیک،

گله مندم،که چرا دیر آمدی بر سر من.

هستی من،

ببرم از این دیار، سرای یار،

قصر طلا، سوی افق، دوزخ و نار.

م 14 بهمن 1389 ساعت 12:44 ق.ظ

باورت هست که رویای منی آیا تو؟

یا که درمان دل و جان منی آیا تو؟



در شب چشم من از جای تو خالی تر نیست

هیچ دانی دل بیتاب منی آیا تو؟



در بهاری که خزان بود میان من و تو

هیچ دانی که همان سرو منی آیا تو؟



گرچه از خاطر من رفته خیال ره تو

هیچ دانی که همان راه منی آیا تو؟



عطر تو همدم شبهای پریشانی من

هیچ دانی گل شب بوی منی آیا تو؟



شوق پرواز در آواز نگاهم جاریست

هیچ دانی شور آواز منی آیا تو؟



کلبه ی مهر چه بیتاب نگاهت باقیست

هیچ دانی مه تابان منی آیا تو؟



سوی مهتاب در ایوان نگاهم خالیست

هیچ دانی که همان ماه منی آیا تو؟



بزم رویای شبانه ، یک بهانه

هیچ دانی که همان ساز منی آیا تو؟



حرف آخر به تو از روزنه ی دل گویم

هیچ دانی غم پنهان منی آیا تو؟

طاووس 14 بهمن 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

سینه به سینه می رود قصه ی دل رباییت
قلب غریب گشته خوش ،تشنه ی آشناییت

شهر، ندیده می زند طرح دو چشم مشکی تو
قاب بلند آسمان جلوه ی خود نماییت

همهمه شد به شهر ها ، تا سخنت به شهر شد
یا همه را ز غم کشی ، یا که کنی فداییت


مرغ دلم به جای دان ،کرده هوای آسمان
شرح رخت بهانه ای ، تا که شود هواییت

تا تو رسی به شهر من ،یاس نشانده ام به تن
قصد حجاز کرده ام ، به یمن با صفاییت

سخت به ساده بودنم ،خنده زنند مردمان
سخت به گریه می زنم ، چنگ به هم نواییت

بند که ریشه ها زده ، عمق وجود خسته ام
بیا که ریشه کن شود ، بند تن از رهاییت

سینه چه ساده فتح شد ، شرح غمت به دل نشست
حرف تمام شعر شد ، قصه ی دل گشاییت

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

شبیه مه شده بودی

نه می شد در آغوشت گرفت

و نه آنسوی تو را دید

تنها می شد

در تو گم شد

که شدم


دلم شیرینی طعم چشم های عسلی ات را میخواهد



لحظه ای نگاهم کن . . . . .



خانه ات سرد است؟

خورشیدی در پاکت میگذارم و برایت پست میکنم

ستاره ای کوچک در کلمه ای بگذار و به آسمانم روانه کن

بسیار تاریکم . . . .

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

گونه هایم از نگاه گرمت گر میگیرد ! سرخ میشود و با لبخندم همراهی زیبایی پیدا میکند .

دستت را که از زیر روسری به موهایم میکشی شرمی داغی از پشت ستون فقرات همراه

با قطره های عرق جاری میشود ! ولی به همین رضایت نمی دهی !

از روی لباس سخت و محکم دور تنم می پیچی ،

التهاب و اضطراب حضورت کلافه ام میکند .

نوازش دستانت را بر جای جای پوستم حس میکنم ،

چقدر خوب بود اگر میشد تمام لباس هایم را در بیاورم و راحت و رها خودم را به گرمی

آغوشت بسپارم !

حالا به این باور رسیدم که آفتاب گرم خرداد جایگزین خوبی برای تو نیست !!

من خودت را میخواهم . . . . .

ماه» می‌شوی

ابرها را که از صورتت کنار بزنی

خورشید من!

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

انار خاطراتمان را

شیرین می شکافم

و در دل پیاله شب

تنها می ریزم

و می پاشم کمی

نمک سادگی ام

چهار زانو روبرویش

با قاشق چایخوری ام که

خیلی وقت است

نریخته سرد شده

حبه حبه

یاقوت قانونی قرمزها

را می بلعم .

پ.ن:نمیدونی چقدر قشنگه کاسه پر از انار دستت باشه با یه سبد لبخند روی لبهای

همیشه قرمزت با چشمهایی که برق میزنه بشینی روبروی من مشت مشت دونه های

قرمز را زیر و رو کنی به من بخندی و من شکوفه ی حرفهای مثل قند شیرینت را بچینم و

بریزم توی باغچه دل خودم !

نمیدونی چقدر قشنگه وقتی قرار میشه از دلتنگی هام برای تو بگم ، یه نم بارون میزنه روی

گونه هام و سراسر دشت چشمام را خیس میکنه ، بعد با حال و هوای ابری دلم

بهت میگم هنوز خیلی دوستت دارم . . .

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:19 ب.ظ

یک روز باران خوب یادم هست

آهسته گفتی دوستم داری

با واژه های ساده اما سخت

گفتم که من هم دوستت دارم

اگه بیداری یه خوابه ، هی نگو چه تلخه این خواب

منو از شبم نترسون نگو تکراریه مهتاب

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:20 ب.ظ

حضورت آنقدر خوشم که دلم میخواهد رو به آسمان خدا صدایت کنم

و چرخ زنان همراه با چرخش زمین دور تو بگردم ....................
چراغ را خاموش کن

سر تا پا ستاره ام

و به آغوشم بیا

بی ماه

شب کامل نمی شود



مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:21 ب.ظ

همه عشقم اینه که شب بشه !

همه جا تاریک و ساکت !

من باشم و تو !

یکی اینور شهر یکی دیگه یه کمی دورتر از من ولی توی همین شهر !

دراز بکشم درانتظار اولین سلامی که با گوشی موبایلم برام می فرستی !

و بعد تا نیمه های شب فقط من هستم و تو و صدای آروم زنگ گوشی . . .

ولی میدونی قشنگتر از اون چیه ؟؟؟

خوابم ببره در حالیکه که برام می فرستی :

Doset daram azizam

دوستت دارم

و نقشه یی از بهشت را می بینم

دورادور

با دو نهر عسل

که کشان کشان

خود را به خانه من می رسانند

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

دلتنگ دیدنت که میشوم بغض گلو خفه ام میکند !

به صدایت هم راضیم . . .

همه کوچه های آشنا را برای یافتنت گشتم ، هیچ جا برایم آشنا نبود .

فکر کنم گمشده ام ، پلیس دلت را بفرست برای پیدا کردنم .....



پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها
توی کافه ها
از ایستادن پشت ویترین ها
چسبیدن به عروسک ها
به درخت گیلاسی که به نامم بود
نیمکتی زرد، رُزی سفید، روزی برفی
پیدایم کن از لرزیدن زیر ترس، توی گریه
وسط رقصی بندری، استکانی کمر باریک، شبی تاریک
حافظه ام کجاست؟
خانه ام کجاست؟
خنده ام کجاست؟
پیدایم کن از پاورچین زیر پنجره
پنج شنبه، مترو، ایستگاه آخر
آخر اسمم چه بود؟
اسمم چه بود؟
پوستم چه رنگی بود؟
پیدایم کن از رد پای کلمات
جلوی سینما، توی پاک، انتهای خیابانی دراز
خیابانی دراز
دیروزی دراز
روزی دراز
رازم چه بود؟
سایه ام کجاست؟
شیراز-میدان ولی عصر، جنب بانک ملی ایران
قسمت اشیاء گمشده
پیدایم کن
از میان سایه های بی نشان اشیاءگمشده ...

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:24 ب.ظ

میخوام یه طوری بخوابم که حتما خوابت و ببینم !!!
یا اینکه یه طوری بخوابم که ببینی بغض کردم

شاید اینطوری حتما بیایی توی خوابم !

خوابیده ای عزیز! کنارم چقدر ناز

چسبانده ای به صورت من قرص ماهتاب

آرامش بزرگ، همین لحظه هاست؟ نه؟!

دو روح و جسم وصل به هم.. مست عشق و خواب

دست تو روی کتف من، آهسته جا گرفت

مثل کبوتری که نشسته برای آب

این ها که خوانده ای، همه رویا و شعر نیست!

حالا برای دیدن آینده مان بخواب!!!



مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:26 ب.ظ

آقا

همه گلدانهای خانه را

روی زمین کوچه چیده ام

به انتظار آمدنت

بی تفاوتم به روزنامه ها

که نوشته اند :

- اخم سنگینی

تمام جاده های مهربانی را بسته است .


عطر گل یاس عطر یاد توست که در کوچه پس کوچه های قلبم جاری ست .

گلبرگهای سفید و نازکش اندیشه حضور ابدی توست در من .

گلبرگهای کوچک و ظریف با آن عطر سکر آورش که مرا با خود

به بی نهایت فکر تو می برد .

کاش اکنون اینجا کنارم بودی و دستهای نوازشگرت را حس می کردم ،

عطر تنت را با عطر گل یاس جایگزین می نمودم و ترا مانند گلبرگهای

سفید و نازک گل یاس در میان انگشتانم حس میکردم . .



هی فلانی

زندگی شاید همین باشد .



اخوان ثالث



مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

میدونی رد حضورت را توی همه کتابهای شعری که دارم

می تونی پیدا کنی ؟!



مثل این :

می خواهم سنت شکنی کنم

و اینبار

برای آمدنت

بجای اسفند

تمام ماههای سال را بسوزانم


پرچین خیالم گلهای خاطره سرک کشید و با عطر بهاری

روی پاییز دلم خط کشید .

بگذار

آخرین کلام من این باشد

که به عشق تو

اعتماد کنم . . .


تاگور

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:30 ب.ظ



آقای من آقای من



باران فقط این است و بس



هم بغض باران توام



ای آخرین ای هم نفس

به خویشتن نظر فکن ،تو در زلالی دلم



سپس قدم بنه گلم ، به روی قالی دلم





که بی تو من نگفتمت : تمام دشت نسترن



به سوگ من نشسته هی ، همه اهالی دلم







بیا به چشم عاطفه ،بجو که بی توام دگر



غمی گرفته دربغل منو و حوالی دلم





به خلوت خیال من، نگونمی نهم قدم



بیا و تازه کن کمی ، هوای شالی دلم





به من اگر عطا کنی نهال مهربانیت



به جان و دل به کارم اش ، به دشت خالی دلم





تمام ابر بغض من ، بسان شهر قطره هاست



شخصی نظر نمی کند ، به این زلالی دلم




در محراب چشم تو دستانم را به وسعت آسمان آبی دلت می گشایم و با هر پلک

زدنت در جستجوی خود اشک می ریزم . . .



به ضریح دستانت دخیل می بندم تا بار دیگر بتوانم همراه تو همه جاده های خوشبختی

را طی کنم . . .



شمع های نیازم را در مقابل راهت روشن میکنم تا تو راه خانه دل مرا پیدا کنی و مرا از

اینهمه سر درگمی نجات دهی . .



سلام بر نگاه تو بلند آسمانی ام
که ازحضیض خاکها به اوج می کشانی ام

من از تبار لحظه های تند سیر زندگی
تو از تبار دیگری، بهار جاودانی ام

سراسر وجود من پر است از صدای تو
وجود من فدای تو، بیا به میهمانی ام

به ذره ذره جان من طلب زبانه می کشد
ولی در این حصارها اسیر ناتوانی ام

رسیده ام به مرگ خود، دراین غروب واپسین
بیا به چشم من نشین ، تمام زندگانی ام

شنیده ام که می رسی، نشسته ام به راه تو
سلام بر نگاه تو، بلند آسمانی ام


مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:38 ب.ظ


هرگز نخواستم که فقط نان بیاورم
من می روم برای تو باران بیاورم

تا بشکفد گل از گل تو ، سبزتر شوی
قدری بهار بعد زمستان بیاورم

تا ریشه ...ریشه... ریشه کنی استوارتر،
از قلب خود برای تو گلدان بیاورم

گلدان من به وسعت باغی ست بی حصار
باور نکن برای تو زندان بیاورم

باور نکن که نقطه شوم : بی خیال و شوم !
بر جمله شروع تو پایان بیاورم

با من بیا که رسم جهان را عوض کنیم
تا من از این حقیقت عریان بیاورم –

- تعریف تازه ای که غزل را غزل کند
سوگند می خورم که به قرآن! بیاورم

این عاشقانه است که هی ظالمانه بر
ابر لطیف روح تو سوهان بیاورم ؟!

چکش بیاورم من و سندان بیاوری ،
چکش بیاوری تو و سندان بیاورم ؟!
...
آیینه شو که شکل غزل را عوض کنم
جانی به این طبیعت بی جان بیاورم !
...
بوی توست عطر بهارانه های چای
یک استکان بریز که قندان بیاورم :

قندان ِ واژه های ِفراموش ِبی غزل !
بر لب سرود بوسه و عصیان بیاورم !

باور کن استواری هر عشق بوسه است !
دست مرا بگیر که برهان بیاورم !

حالا که چلستون غزل بیستون شده ،
ویرانه را دوباره به سامان بیاورم !

آه ای دلیل ! آتش ِلب را شکوفه کن !
تا باز هم به معجزه ایمان بیاورم !


مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

امروز روی همه بی حوصله گی و پریشونیم می تونم خط که نه ولی زیرشون یه خط قرمز بکشم

تا امروز بخاطر علتش می گشتم و امروز بخاطر پیدا کردن علتش دل میخواد زیرشون یه خط بکشم

و زیر خط قرمز بنویسم دلم برای تو خیلی تنگ شده !

وقتی به چشمانت خیره میشوم دلگیری و گلایه هایم تمام میشود چند روزی ست که دیدگان تو را کم دارم

سایه سرد دستهایم آفتاب گرم دستهای تو را میخواهد

و در آخر اینکه یادت هست گفتم ( بگو دلتنگمی ؟! ) نگفتی و حالا خودم فریاد میزنم دل تنگتم . .



مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:41 ب.ظ http://بگو دلتنگمی !!

مثل پرنده ایی در جزیره تنهایی و سر در گمی گرفتار شده ام در جستجوی تله دستهای تو

هستم که با دام چشمانت مرا از این جزیره نجات دهی . .



آن قاصدک که برایت فوت کردم

جایی بین ما

سرش به هوا شد و

انگار به تو نرسید




تمام زندگی ام را نذر میکنم


به نیت سر به راهی قاصدک


که بیاید


نام مرا توی گوش تو زمزمه کند

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:45 ب.ظ http://دلتنگی هام

میخوام فقط با تو دلم حرف بزنه
نمیدونم ، میدونی که چقدر سخته بهت بگن سکوت کن اون هم وقتی که دوست داری حرف بزنی !

بهت بگن بغضت را بخورم ، وقتی دلت میخواد با صدای بلند های های گریه کنی !

دلت گرفته باشه و بهت بگن چه آفتاب امروز قشنگه !

یه روز دلم گرفته بود مثل روزای بارونی

از اون هواها که خودت حال و هواش را میدونی



کاش می تونستم با کلمات دلتنگیم را به تصویر بکشم



بعد تو گریه هامو برای کی بخونم

توی جاده چشم براه چه شخصی باید بمونم

واسه من زنده بودن دیگه معنا نداره

شب دلتنگی من طعم فردا نداره . . .

لحظه های با تو بودن مثل حرکت یک شهاب از آسمان عمرم سریع و گذرا عبور میکند . . .

مرا به خویش بخوان



غروب مژده بیداری سحر دارد

غروب از نفس صبحدم خبر دارد

مرا به خویش بخوان همنشین با جان کن

مرا به روشنی آفتاب مهمان کن

پناهسایه من باش

و گیسوان سیه را سپرده دست نسیم

حجاب چهره چون آفتاب تابان کن !

شب سیاه مرا جلوه ای مرصع بخش

دمی به خلوت خاص خلوس راهم ده

به خود پناهم ده

که در پناه تو آواز رازها جاری ست

و در کنار تو بوی بهار می آید

سحر دمید

درون سینه دل من به شور و شوق تپید

چه خوش دمی ست زمانی که یار می آید



حمید مصدق


مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:46 ب.ظ http://چشمهای تو

وقتی خدا بهشت معطر درست کرد

از برگ گل برای تو پیکر درست کرد

می شد که مهربان و پر از عشق و با وفا

اما تو را به شیوه ی دیگر درست کرد

کاش میشد هر روز توی چشمهایت غرق میشدم و وقتی چشمهایم را باز می کردم

در ساحل امن دستانت خودم را پیدا میکردم .

کاش میشد هر روز عطر تنت تمام ذهنم را پر میکرد و لبریز از حضورت باران چشمهایم

را به تو هدیه می کردم .

مست میشدم از حضور دستانت بر پیکرم و از صدای نفسهایت دوباره زنده بودن را

حس میکردم . . .






یعنی برای عشوه ی خونریزت ای عزیز

او قصد خیر داشت که زیبایت آفرید

اما قشنگ بودن تو شر درست کرد

بالا بلند من تو کجایی و من کجا

ما را مگر نه اینکه برابر درست کرد

دانست تا ابد به تو هرگز نمی رسم

روز ازل دو چشم مرا تر درست کرد

با چند استخوانقفس سینه ی مرا

زندان بی دریچه و بی در درست کرد

تا خویش را همیشه بکوبد به سینه ام

قلب مرا شبیه کبوتر درست کرد

این شعر هم که مملو از اشک و آه شد

باید دوباره خط زد و از سر درست کرد



مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 10:53 ب.ظ

میان قاب خیس پنجره نگاه میکنم ، منتظرم از لابلای قطرات ریز باران تو را ببینم

که مثل همیشه به شیشه میزنی و مرا به نام عاشقانه ام صدا میزنی که :

بارون دوست دارم هنوز چون تو رو یادم میاره . . .

لهجه خیس باران همراه با لهجه مهربان تو با آهنگ و رقص برگ ها ، اعجاز بهار چه میکند ؟!

فقط از بین همه ترفندها تو را کم دارد که باز مرا مست و بیقرار به وجد آورد . . .

دلم بهانه برای گریه کردن دارد در جستجوی فرصتی ست که ببارد !



سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای

آهسته می تراود از این غم ترانه ای

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست

دارم هوای گریه خدایا بهانه ای !

هرچیز را هم


که تقصیر من بیندازی


عاشق شدن من


تقصیر توست.


تقدیم به او که برایم عزیز است . .

صبح ِطلوع ِ شعر و غزل ، ناشتای تو

یعنی سلام ، زنده شدم با دعای تو

یعنی دوباره... با تو من از خواب می پرم

با موج های ملتهب خنده های تو

حس می کنم که جنبش قلب و رگان من

تنظیم می شوند به آهنگ پای تو

یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود

یعنی که تنگ می شود این دل برای تو

احساس می کنم که تو من می شوی و من

یک لحظه خواستم که بیایم به جای تو

یک لحظه خواستم ... به خوبی تو باشم و دلم

یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو

... تازه سلام اول این قصه می رسد

پر می شود تمام من از ماجرای تو

گنجشک می شوی و قناری نغمه خوان

در گوش من ترنم نرم صدای تو

تو خوبی آنقدر که هوا خوب می شود

اصلا هوای من شده خوب از هوای تو

خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب نیست

گل ، سعی می کند که در آرد ادای تو

اصلا خودت بگو که چه کردی که ساختت

این سان لطیف و ناز و معطر ، خدای تو ؟

خوابم گرفته با تغزل آرام در صدات

آرام می شود دوباره دل از لای لای تو

صبحانه حاضرست ، بفرما غزل بنوش

طعم بهشت می دهد امروز چای تو!!!

برنامه چیست ؟ زل زدن محض در نگات

اکران ماندگار تو و سینمای تو

حالا منم و لطف تو هر لحظه بیشتر

هی سوء استفاده می شود از این حیای تو

من چیزهای خوب زیادی نداشتم!

می فهمم آخر ارزش و قدر و بهای تو

می فهمم اینکه نوری و آب و درخت و ...آه

می دانم اینکه توی جهان نیست تای ِ تو

...می دانم اینکه جهان ، تلخ و شور و سرد

سنگ و سیاه و سخت تمامش؟! ، سوای تو!

اصلا برای چیست من اینقدر حرف ... حرف ...

اصلا تمام زندگی من فدای ِ تو

تو خوبی انقدر که هوا خوب می شود

اصلا هوای من شده خوب از هوای تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد