دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دفتری از خاطرات من ( آبادان پارکانت - سابق )

غمی بزرگ با روزهای همیشه ابری و بدون همراه و تنها بدون #دلخوشی

دی هم تمام شد

پیدا کن مرا ......


شب بارونی ،  تنها ، در پی یه روز عصبی و تلخ ،  صدای باروان تو کافی نت  ،  بهترین روز های عمرم با توام .....

نظرات 160 + ارسال نظر
با وفا 14 بهمن 1389 ساعت 10:55 ب.ظ http://ashianeheshgh.blogfa.com

میخواهم مثل ماهی قرمز کوچکی در موج دست های تو به وجد در آیم !

یا مثل برگی از نسیم به رقص !

مرا سخت و محکم در آغوش گیر. . .

مرا به شوق عطر تلخ و بوسه شیرینت به وسوسه بکش !

و از سر عشق و هوس به اوج آسمان آبی دلت هدایت کن !

مرا سخت و محکم در آغوش گیر . . .

دوستت دارم با تمام وجودم هم سر

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 11:03 ب.ظ

خرید کنار تو

سینما کنار تو

تماشای غروب با تو

زیر بارون قدم زدن با تو

باز کردن اس ام اس تو

خوردن یه بستنی با تو

بوی بنزین توی ماشین تو

بوی گل مریم یادگاری تو

توی کافی شاپ نشستن همراه تو

نگاه کردن به نگاه تو وقتی به چشمهای من زل میزنی . . . .



تو زیبایی یا چشم های من شاعر

نمیدانم

ولی این را خوب میدانم

که اگر تو نباشی چشم های من هر چند هم که شاعر

نمی توانند شعری به زیبایی تو

بسرایند
دیشب بارون زد !



دلم خنک شد . . . .

من سیبم


تو درخت


من سیبم


تو زمین


من سیبم


تو آدم


آن سانم گاز زن


که سلولهایت را


خانه کنم

شدم مثل کودکی که بی قراره دریاست . . . .

دلم میخواد گرمای پاهام را بسپارم به خنکای آب !

شایدم کودک درونم از اشتیاق شکل جدید دوستی به وجد اومده !!!

دلم وسعت و بیکران دریا را میخواد تا درونش این دل کوچیکم را غرق کنم . . .

کافی نیست :

آواز پرنده

رنگ طلوع خورشید

شکل دانه ی برف

صدای نفس های تند باران و برگ .....

حرف بزن حرف .....
آرامتر ببوس چشم مرا نازنین من

بگذار لحظه ی بوسیدنت نبندمشان


کاش این بار که باران ببارد روی همه دلتنگی هایم خط بکشد . . . .

میخواستم چشمهای

تو را ببوسم

تو نبودی باران بود
ببار ای نم نم بارون

زمین خشک را تر کن

سرود زندگی سر کن

دلم تنگه دلم تنگه
کاش بدونی وقتی حضورت کمرنگ میشه ، وقتی توی روزمره گی های خودت من و جا

میزاری ، وقتی لابلای همه ساعتهات ، ساعت با من بودن را حذف میکنی چقدر ، چقدر

دلگیر میشم . . .


آیا نفری هست

که آبی بودن لحظه ی نگاه قطره ی باران و دریا را بنوشد ؟

به آرزوهایم خواهم رسید

آنگاه که تو مرا

به عنوان اولین شرط دوست داشتن

صدا کنی .



مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 11:04 ب.ظ

هر روز صبح

مرا از خودم می دزدی

و هر شب

مرا به خودم پس می دهی

دیدی ؟

دیدی تا بیایی

روزهای هفته را

مثل لباسهات

از تنت کندم

و انداختم کنار ؟
چشمام را بستم و تن خسته ام را به گرمی بستر سپردم به این امید که با لالایی اون خوابم ببره .

ولی آهنگ باران تند و یکریز صدام می کرد !

کنار پنجره دستام را برای گرفتن قطره های شاکی آن دراز کردم ، مثل این بود که

دستام را به سمت خودش کشید و من و رها کرد در آغوش خیس خودش .

ابرها میزدن و به رقص و پایکوبی من و باران خیره شده بودند .

با انگشتاش موهام را باز کرد تا از خیسی تارهاش شونه هام تر و نمناک بشه ،

دستهای نمناک بارون دور تنم می پیچید و ساق پاهام را لمس می کرد و با هر حرکت،

آسمان ضرب آهنگش را تند تر . .

حالا دیگه همه تنم از عبور نگاهش خیس شده بود ، خودم را آهسته از آغوشش جدا کردم

به سمت پنجره خزیدم .

توی اتاقم خودم را رها کردم و نفس های سنگین و پی در پی خودم را شمردم .

پلکهای خیسم گرم شد و بارون ساکت در کنارم خوابید !



در بارش آسمانه آسمان

و در تشنگی سوالهای چشم زمین

در میان تمام لحظه های آوای باران و تشنگی

من ساعت محزون دلم را با قصه های تو رنگین می کنم

تا رنگ بوسه های شیرین باد

بر پیکر زلال حباب را

خندان تر از همیشه

همرنگ رویایی ترین ترانه رنگین کمان ببینی .

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 11:06 ب.ظ

از کنار قلبم تا آن سر دنیا برای دیدنت شمع روشن می کنم . . .



یا شمع ها دنیا را به آتش می کشد یا چشمهای تو دل مرا . . .

می دانی ؟!

هیچ وقت

تنها نبوده ام

.

.

.

در قلب تو ؟

این است

تنهایی ام

مدام



مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 11:08 ب.ظ


وضو گرفته دل دگر، به آبروی عاشقی

اذان بگو که ایستد دلم به سوی عاشقی


بگو که از حضور دل ، تمام سینه پر شود

دلم به جست وجوی حق ، رود به کوی عاشقی


به راه خون گردنم ، نشسته دست سبز دوست

به رد پای دست او ، گلو چو جوی عاشقی


خدا کند دعای دل به گوش عرشیان رسد

رسد دلم به مقصدش ، به آرزوی عاشقی


هوس به باغ سیب خود ، کشاند این غریبه را

انار دوست چاره ام ، به رنگ وبوی عاشقی


به راه راستم کشد ، دو تار موی کج روت

به قاف حق سفر کنم ، دگر به موی عاشقی


لبم چرا نمی شود ، تر از سرود تازه ای

جواب ها گرفته ام ز گفت و گوی عاشقی


ترانه جاودانه شد ، فقط به حرمت صدا

برای ثبت این غزل ، شوم گلوی عاشقی

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 11:22 ب.ظ


برای بودنم دنبال دلیل نمی گردم
مهم بودن است وگرنه نبودن که از هرنفری بر می آید
...پس هستم

با وفا 14 بهمن 1389 ساعت 11:24 ب.ظ http://طلوع



من از طلوع چشم تو دل به نماز داده ام

در عوض قضای آن عمر دراز داده ام


تمام عمر منتظر ، بوده دلم برای تو

زکات عشق ،عمر دل ، بی غم وناز داده ام


نه شکوه ای ز برف غم ، نه چانه های دم به دم

به تب به قلب یخ زده ، سوز و گداز داده ام


نیاز من ظهور تو ، جان مرا بهانه کن

بیا که که جان خسته را ، نذر نیاز داده ام


به سوز سرخ ساز تو ،رقص نشسته سهم من

که تار پای زخم خود ، هدیه به ساز داده ام


ز راز انتظار تو ، هیچ نگفته ام به هیشکی

برای حفظ عاشقی ، سینه به راز داده ام


دلا مگیر اگر شدم ، بنده ی بنده بودنش

که اختیار خود به آن ، بنده نواز داده ام


رکود شد طواف من ، شعر سپید تب به تن

به شهر بی صفای دل ، رنگ حجاز داده ام

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 11:26 ب.ظ

خورشید غروب کرد

و تو درخشیدی

بر شبی که درخشش را فراموش کرده بود

نورت چنان همه گیر شد

که چشمهایشان را بستند و

تو را

نورت را

وجودت را

و بودنت را

ندیدند

ای تمام بودنم در نبودن هایت

هر چند آنچنانی که بودن در تو معنی می شود

و نبودن در جز تو

شعرهایت را خواندم

همان طور که سروده بودی

مرغ عشقی در بند

ای شاعر

چگونه جشن بگیرم شاعرانگی ات را

وقتی تمامم فریاد می کشد

برتمام شعر هایت رنگ غم خواهد نشست، پس از این

و تمامشان در برابر تمامت تنهاییت خواهند ایستاد

و چقدر تنهایید بعد از خورشید

شاعر

هنوز هم نمی خواهند شاهد شکوه شعرت باشند

هنوز هم از تو می گریزند

هنوز هم بر تو میتازند

هنوز هم نمی دانند

تو چه شاعرانه پس از جشن شاعرانگی ات شعر را معنا کردی

مهسا 14 بهمن 1389 ساعت 11:27 ب.ظ http://tavoos979.blogfa.com

هنوز می رسد از شب صدای سوت قطار

صدای صوت قطاری که می شود تکرار

من غریب نشسته درایستگاه غریب

خدا کند برسی با صدای سوت قطار

تمام فاصله ها از تو می شود آغاز

بیا و فاصله ها را از این میان بردار

من از وجود تو لبریز می شوم حتی

اگر چه سر نرسد روز آخرین دیدار

هوای سرد زمستان طواف برف و تگرگ

به دور جسم نحیفی که می شود انکار

سکوت و نیمکت سرد، این من تنها

یکی شده نفسم با صدای سوت انگار

منی که حل شده ام در سکوت این سرما

منی که محو شدم در لباس گرد و غبار

چه همنشینی تلخی قطار اگر نرسد

تمام می شود شب این شب نشین شب بیدار

قطار نیمه شب از راه می رسد کمی دیگر

خدا کند برسی با قطار شب این بار

مهسا 29 بهمن 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

یه اشک ِ بی بغض ُ ،یه ابره بی بارون

یه دردِ بی درمون ، یه زخمه بی مرهم

بدون ِ تو هیچم ، یه سایه تو سایه

یه نقشِ رو آبُ ، یه سقفِ بی پایه

یه پیچک بی دیوار ، به هیچی می پیچم

بدون ِ تو هیچم ، بدون ِ تو هیچم

.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد