پیدا کن مرا ......
شب بارونی ، تنها ، در پی یه روز عصبی و تلخ ، صدای باروان تو کافی نت ، بهترین روز های عمرم با توام .....
میخواهم مثل ماهی قرمز کوچکی در موج دست های تو به وجد در آیم !یا مثل برگی از نسیم به رقص !مرا سخت و محکم در آغوش گیر. . . مرا به شوق عطر تلخ و بوسه شیرینت به وسوسه بکش !و از سر عشق و هوس به اوج آسمان آبی دلت هدایت کن !مرا سخت و محکم در آغوش گیر . . . دوستت دارم با تمام وجودم هم سر
خرید کنار تو سینما کنار تو تماشای غروب با تو زیر بارون قدم زدن با تو باز کردن اس ام اس تو خوردن یه بستنی با تو بوی بنزین توی ماشین تو بوی گل مریم یادگاری تو توی کافی شاپ نشستن همراه تو نگاه کردن به نگاه تو وقتی به چشمهای من زل میزنی . . . . تو زیبایی یا چشم های من شاعر نمیدانم ولی این را خوب میدانم که اگر تو نباشی چشم های من هر چند هم که شاعر نمی توانند شعری به زیبایی تو بسراینددیشب بارون زد ! دلم خنک شد . . . . من سیبمتو درختمن سیبمتو زمینمن سیبمتو آدمآن سانم گاز زنکه سلولهایت را خانه کنم شدم مثل کودکی که بی قراره دریاست . . . . دلم میخواد گرمای پاهام را بسپارم به خنکای آب !شایدم کودک درونم از اشتیاق شکل جدید دوستی به وجد اومده !!!دلم وسعت و بیکران دریا را میخواد تا درونش این دل کوچیکم را غرق کنم . . .کافی نیست : آواز پرنده رنگ طلوع خورشید شکل دانه ی برف صدای نفس های تند باران و برگ .....حرف بزن حرف ..... آرامتر ببوس چشم مرا نازنین من بگذار لحظه ی بوسیدنت نبندمشان کاش این بار که باران ببارد روی همه دلتنگی هایم خط بکشد . . . . میخواستم چشمهای تو را ببوسم تو نبودی باران بود ببار ای نم نم بارون زمین خشک را تر کن سرود زندگی سر کن دلم تنگه دلم تنگه کاش بدونی وقتی حضورت کمرنگ میشه ، وقتی توی روزمره گی های خودت من و جا میزاری ، وقتی لابلای همه ساعتهات ، ساعت با من بودن را حذف میکنی چقدر ، چقدردلگیر میشم . . . آیا نفری هست که آبی بودن لحظه ی نگاه قطره ی باران و دریا را بنوشد ؟به آرزوهایم خواهم رسید آنگاه که تو مرا به عنوان اولین شرط دوست داشتن صدا کنی .
هر روز صبح مرا از خودم می دزدیو هر شبمرا به خودم پس می دهی دیدی ؟دیدی تا بیایی روزهای هفته را مثل لباسهات از تنت کندم و انداختم کنار ؟چشمام را بستم و تن خسته ام را به گرمی بستر سپردم به این امید که با لالایی اون خوابم ببره . ولی آهنگ باران تند و یکریز صدام می کرد ! کنار پنجره دستام را برای گرفتن قطره های شاکی آن دراز کردم ، مثل این بود که دستام را به سمت خودش کشید و من و رها کرد در آغوش خیس خودش . ابرها میزدن و به رقص و پایکوبی من و باران خیره شده بودند .با انگشتاش موهام را باز کرد تا از خیسی تارهاش شونه هام تر و نمناک بشه ، دستهای نمناک بارون دور تنم می پیچید و ساق پاهام را لمس می کرد و با هر حرکت، آسمان ضرب آهنگش را تند تر . . حالا دیگه همه تنم از عبور نگاهش خیس شده بود ، خودم را آهسته از آغوشش جدا کردم به سمت پنجره خزیدم . توی اتاقم خودم را رها کردم و نفس های سنگین و پی در پی خودم را شمردم .پلکهای خیسم گرم شد و بارون ساکت در کنارم خوابید ! در بارش آسمانه آسمان و در تشنگی سوالهای چشم زمین در میان تمام لحظه های آوای باران و تشنگی من ساعت محزون دلم را با قصه های تو رنگین می کنم تا رنگ بوسه های شیرین باد بر پیکر زلال حباب را خندان تر از همیشه همرنگ رویایی ترین ترانه رنگین کمان ببینی .
از کنار قلبم تا آن سر دنیا برای دیدنت شمع روشن می کنم . . . یا شمع ها دنیا را به آتش می کشد یا چشمهای تو دل مرا . . .می دانی ؟! هیچ وقت تنها نبوده ام . . . در قلب تو ؟ این است تنهایی ام مدام
وضو گرفته دل دگر، به آبروی عاشقیاذان بگو که ایستد دلم به سوی عاشقیبگو که از حضور دل ، تمام سینه پر شوددلم به جست وجوی حق ، رود به کوی عاشقیبه راه خون گردنم ، نشسته دست سبز دوستبه رد پای دست او ، گلو چو جوی عاشقیخدا کند دعای دل به گوش عرشیان رسدرسد دلم به مقصدش ، به آرزوی عاشقیهوس به باغ سیب خود ، کشاند این غریبه راانار دوست چاره ام ، به رنگ وبوی عاشقیبه راه راستم کشد ، دو تار موی کج روتبه قاف حق سفر کنم ، دگر به موی عاشقیلبم چرا نمی شود ، تر از سرود تازه ایجواب ها گرفته ام ز گفت و گوی عاشقیترانه جاودانه شد ، فقط به حرمت صدابرای ثبت این غزل ، شوم گلوی عاشقی
برای بودنم دنبال دلیل نمی گردممهم بودن است وگرنه نبودن که از هرنفری بر می آید...پس هستم
من از طلوع چشم تو دل به نماز داده امدر عوض قضای آن عمر دراز داده امتمام عمر منتظر ، بوده دلم برای توزکات عشق ،عمر دل ، بی غم وناز داده امنه شکوه ای ز برف غم ، نه چانه های دم به دمبه تب به قلب یخ زده ، سوز و گداز داده امنیاز من ظهور تو ، جان مرا بهانه کنبیا که که جان خسته را ، نذر نیاز داده امبه سوز سرخ ساز تو ،رقص نشسته سهم منکه تار پای زخم خود ، هدیه به ساز داده ام ز راز انتظار تو ، هیچ نگفته ام به هیشکیبرای حفظ عاشقی ، سینه به راز داده امدلا مگیر اگر شدم ، بنده ی بنده بودنشکه اختیار خود به آن ، بنده نواز داده امرکود شد طواف من ، شعر سپید تب به تنبه شهر بی صفای دل ، رنگ حجاز داده ام
خورشید غروب کردو تو درخشیدی بر شبی که درخشش را فراموش کرده بودنورت چنان همه گیر شدکه چشمهایشان را بستند و تو را نورت را وجودت را و بودنت را ندیدند ای تمام بودنم در نبودن هایتهر چند آنچنانی که بودن در تو معنی می شود و نبودن در جز توشعرهایت را خواندم همان طور که سروده بودی مرغ عشقی در بند ای شاعر چگونه جشن بگیرم شاعرانگی ات را وقتی تمامم فریاد می کشدبرتمام شعر هایت رنگ غم خواهد نشست، پس از اینو تمامشان در برابر تمامت تنهاییت خواهند ایستادو چقدر تنهایید بعد از خورشیدشاعر هنوز هم نمی خواهند شاهد شکوه شعرت باشند هنوز هم از تو می گریزند هنوز هم بر تو میتازند هنوز هم نمی دانند تو چه شاعرانه پس از جشن شاعرانگی ات شعر را معنا کردی
هنوز می رسد از شب صدای سوت قطار صدای صوت قطاری که می شود تکرار من غریب نشسته درایستگاه غریبخدا کند برسی با صدای سوت قطارتمام فاصله ها از تو می شود آغازبیا و فاصله ها را از این میان بردارمن از وجود تو لبریز می شوم حتیاگر چه سر نرسد روز آخرین دیدارهوای سرد زمستان طواف برف و تگرگبه دور جسم نحیفی که می شود انکارسکوت و نیمکت سرد، این من تنهایکی شده نفسم با صدای سوت انگارمنی که حل شده ام در سکوت این سرمامنی که محو شدم در لباس گرد و غبارچه همنشینی تلخی قطار اگر نرسدتمام می شود شب این شب نشین شب بیدارقطار نیمه شب از راه می رسد کمی دیگرخدا کند برسی با قطار شب این بار
یه اشک ِ بی بغض ُ ،یه ابره بی بارونیه دردِ بی درمون ، یه زخمه بی مرهمبدون ِ تو هیچم ، یه سایه تو سایهیه نقشِ رو آبُ ، یه سقفِ بی پایهیه پیچک بی دیوار ، به هیچی می پیچمبدون ِ تو هیچم ، بدون ِ تو هیچم.
میخواهم مثل ماهی قرمز کوچکی در موج دست های تو به وجد در آیم !
یا مثل برگی از نسیم به رقص !
مرا سخت و محکم در آغوش گیر. . .
مرا به شوق عطر تلخ و بوسه شیرینت به وسوسه بکش !
و از سر عشق و هوس به اوج آسمان آبی دلت هدایت کن !
مرا سخت و محکم در آغوش گیر . . .
دوستت دارم با تمام وجودم هم سر
خرید کنار تو
سینما کنار تو
تماشای غروب با تو
زیر بارون قدم زدن با تو
باز کردن اس ام اس تو
خوردن یه بستنی با تو
بوی بنزین توی ماشین تو
بوی گل مریم یادگاری تو
توی کافی شاپ نشستن همراه تو
نگاه کردن به نگاه تو وقتی به چشمهای من زل میزنی . . . .
تو زیبایی یا چشم های من شاعر
نمیدانم
ولی این را خوب میدانم
که اگر تو نباشی چشم های من هر چند هم که شاعر
نمی توانند شعری به زیبایی تو
بسرایند
دیشب بارون زد !
دلم خنک شد . . . .
من سیبم
تو درخت
من سیبم
تو زمین
من سیبم
تو آدم
آن سانم گاز زن
که سلولهایت را
خانه کنم
شدم مثل کودکی که بی قراره دریاست . . . .
دلم میخواد گرمای پاهام را بسپارم به خنکای آب !
شایدم کودک درونم از اشتیاق شکل جدید دوستی به وجد اومده !!!
دلم وسعت و بیکران دریا را میخواد تا درونش این دل کوچیکم را غرق کنم . . .
کافی نیست :
آواز پرنده
رنگ طلوع خورشید
شکل دانه ی برف
صدای نفس های تند باران و برگ .....
حرف بزن حرف .....
آرامتر ببوس چشم مرا نازنین من
بگذار لحظه ی بوسیدنت نبندمشان
کاش این بار که باران ببارد روی همه دلتنگی هایم خط بکشد . . . .
میخواستم چشمهای
تو را ببوسم
تو نبودی باران بود
ببار ای نم نم بارون
زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن
دلم تنگه دلم تنگه
کاش بدونی وقتی حضورت کمرنگ میشه ، وقتی توی روزمره گی های خودت من و جا
میزاری ، وقتی لابلای همه ساعتهات ، ساعت با من بودن را حذف میکنی چقدر ، چقدر
دلگیر میشم . . .
آیا نفری هست
که آبی بودن لحظه ی نگاه قطره ی باران و دریا را بنوشد ؟
به آرزوهایم خواهم رسید
آنگاه که تو مرا
به عنوان اولین شرط دوست داشتن
صدا کنی .
هر روز صبح
مرا از خودم می دزدی
و هر شب
مرا به خودم پس می دهی
دیدی ؟
دیدی تا بیایی
روزهای هفته را
مثل لباسهات
از تنت کندم
و انداختم کنار ؟
چشمام را بستم و تن خسته ام را به گرمی بستر سپردم به این امید که با لالایی اون خوابم ببره .
ولی آهنگ باران تند و یکریز صدام می کرد !
کنار پنجره دستام را برای گرفتن قطره های شاکی آن دراز کردم ، مثل این بود که
دستام را به سمت خودش کشید و من و رها کرد در آغوش خیس خودش .
ابرها میزدن و به رقص و پایکوبی من و باران خیره شده بودند .
با انگشتاش موهام را باز کرد تا از خیسی تارهاش شونه هام تر و نمناک بشه ،
دستهای نمناک بارون دور تنم می پیچید و ساق پاهام را لمس می کرد و با هر حرکت،
آسمان ضرب آهنگش را تند تر . .
حالا دیگه همه تنم از عبور نگاهش خیس شده بود ، خودم را آهسته از آغوشش جدا کردم
به سمت پنجره خزیدم .
توی اتاقم خودم را رها کردم و نفس های سنگین و پی در پی خودم را شمردم .
پلکهای خیسم گرم شد و بارون ساکت در کنارم خوابید !
در بارش آسمانه آسمان
و در تشنگی سوالهای چشم زمین
در میان تمام لحظه های آوای باران و تشنگی
من ساعت محزون دلم را با قصه های تو رنگین می کنم
تا رنگ بوسه های شیرین باد
بر پیکر زلال حباب را
خندان تر از همیشه
همرنگ رویایی ترین ترانه رنگین کمان ببینی .
از کنار قلبم تا آن سر دنیا برای دیدنت شمع روشن می کنم . . .
یا شمع ها دنیا را به آتش می کشد یا چشمهای تو دل مرا . . .
می دانی ؟!
هیچ وقت
تنها نبوده ام
.
.
.
در قلب تو ؟
این است
تنهایی ام
مدام
وضو گرفته دل دگر، به آبروی عاشقی
اذان بگو که ایستد دلم به سوی عاشقی
بگو که از حضور دل ، تمام سینه پر شود
دلم به جست وجوی حق ، رود به کوی عاشقی
به راه خون گردنم ، نشسته دست سبز دوست
به رد پای دست او ، گلو چو جوی عاشقی
خدا کند دعای دل به گوش عرشیان رسد
رسد دلم به مقصدش ، به آرزوی عاشقی
هوس به باغ سیب خود ، کشاند این غریبه را
انار دوست چاره ام ، به رنگ وبوی عاشقی
به راه راستم کشد ، دو تار موی کج روت
به قاف حق سفر کنم ، دگر به موی عاشقی
لبم چرا نمی شود ، تر از سرود تازه ای
جواب ها گرفته ام ز گفت و گوی عاشقی
ترانه جاودانه شد ، فقط به حرمت صدا
برای ثبت این غزل ، شوم گلوی عاشقی
برای بودنم دنبال دلیل نمی گردم
مهم بودن است وگرنه نبودن که از هرنفری بر می آید
...پس هستم
من از طلوع چشم تو دل به نماز داده ام
در عوض قضای آن عمر دراز داده ام
تمام عمر منتظر ، بوده دلم برای تو
زکات عشق ،عمر دل ، بی غم وناز داده ام
نه شکوه ای ز برف غم ، نه چانه های دم به دم
به تب به قلب یخ زده ، سوز و گداز داده ام
نیاز من ظهور تو ، جان مرا بهانه کن
بیا که که جان خسته را ، نذر نیاز داده ام
به سوز سرخ ساز تو ،رقص نشسته سهم من
که تار پای زخم خود ، هدیه به ساز داده ام
ز راز انتظار تو ، هیچ نگفته ام به هیشکی
برای حفظ عاشقی ، سینه به راز داده ام
دلا مگیر اگر شدم ، بنده ی بنده بودنش
که اختیار خود به آن ، بنده نواز داده ام
رکود شد طواف من ، شعر سپید تب به تن
به شهر بی صفای دل ، رنگ حجاز داده ام
خورشید غروب کرد
و تو درخشیدی
بر شبی که درخشش را فراموش کرده بود
نورت چنان همه گیر شد
که چشمهایشان را بستند و
تو را
نورت را
وجودت را
و بودنت را
ندیدند
ای تمام بودنم در نبودن هایت
هر چند آنچنانی که بودن در تو معنی می شود
و نبودن در جز تو
شعرهایت را خواندم
همان طور که سروده بودی
مرغ عشقی در بند
ای شاعر
چگونه جشن بگیرم شاعرانگی ات را
وقتی تمامم فریاد می کشد
برتمام شعر هایت رنگ غم خواهد نشست، پس از این
و تمامشان در برابر تمامت تنهاییت خواهند ایستاد
و چقدر تنهایید بعد از خورشید
شاعر
هنوز هم نمی خواهند شاهد شکوه شعرت باشند
هنوز هم از تو می گریزند
هنوز هم بر تو میتازند
هنوز هم نمی دانند
تو چه شاعرانه پس از جشن شاعرانگی ات شعر را معنا کردی
هنوز می رسد از شب صدای سوت قطار
صدای صوت قطاری که می شود تکرار
من غریب نشسته درایستگاه غریب
خدا کند برسی با صدای سوت قطار
تمام فاصله ها از تو می شود آغاز
بیا و فاصله ها را از این میان بردار
من از وجود تو لبریز می شوم حتی
اگر چه سر نرسد روز آخرین دیدار
هوای سرد زمستان طواف برف و تگرگ
به دور جسم نحیفی که می شود انکار
سکوت و نیمکت سرد، این من تنها
یکی شده نفسم با صدای سوت انگار
منی که حل شده ام در سکوت این سرما
منی که محو شدم در لباس گرد و غبار
چه همنشینی تلخی قطار اگر نرسد
تمام می شود شب این شب نشین شب بیدار
قطار نیمه شب از راه می رسد کمی دیگر
خدا کند برسی با قطار شب این بار
یه اشک ِ بی بغض ُ ،یه ابره بی بارون
یه دردِ بی درمون ، یه زخمه بی مرهم
بدون ِ تو هیچم ، یه سایه تو سایه
یه نقشِ رو آبُ ، یه سقفِ بی پایه
یه پیچک بی دیوار ، به هیچی می پیچم
بدون ِ تو هیچم ، بدون ِ تو هیچم
.